کلمه جو
صفحه اصلی

tuck


معنی : نیرو، چین، زور، سجاف، تاه، تو گذاری، شیرینی مربا، بالازدگی، بالازنی، شدت زومندی، شمشیر نازک، تو گذاشتن
معانی دیگر : بالا زدن، تا کردن و تو زدن، تو کردن، (به طور گرم و نرم) در بستر (و غیره) قرار دادن، خوب بسته بندی کردن، خوب جا دادن، (راحت) جا گرفتن، غنودن، (سر کیسه یا لب ها وغیره را) چروکاندن، چروکیده کردن، چین انداختن (pucker هم می گویند)، (برای کوتاه کردن یا تزیین جامه) چین، تو گذاشتگی، تو گرفتن، (انگلیس - زبان دبستانی ها) خوراک، قاقا، شیرینی، (جامه) چین دوختن، پلیسه دار کردن، تا کردن و دوختن، (لبه ی پتو یا ملافه و غیره) دولا کردن، برگرداندن، (به ویژه در بستر یا هنگام شیرجه در آب) زانو را به سینه چسباندن، این عمل، (درون کشتی) عقبگاه، پسگاه (محلی که تیرهای کف کشتی در پاشنه به هم می رسند)، (قدیمی) شمشیر، (اسکاتلند)، طبل زدن، رنگ گرفتن، مخفف: tuxedo، روحیه، چین دادن یاجمع کردن انتهای طناب، درجای دنجقرارگرفتن یاقرار دادن

انگلیسی به فارسی

چین، تاه، بالازدگی، بالازنی، توگذاری، شیرینی مربا،نیرو، روحیه، چین دادن یاجمع کردن انتهای طناب،توگذاشتن، نیرو، زور، شدت زومندی، درجای دنج قرارگرفتن یا قرار دادن، شمشیر نازک


تیک، شیرینی مربا، چین، تاه، بالازدگی، بالازنی، نیرو، زور، شدت زومندی، شمشیر نازک، سجاف، تو گذاری، تو گذاشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tucks, tucking, tucked
(1) تعریف: to gather up and push in or turn under the loose end or edge of (a shirt, blanket, or the like) so as to secure (often fol. by in, up, or the like).
مشابه: gather, insert, neaten, put, smooth, stick, stuff

(2) تعریف: to place in a snug or secure spot.
مترادف: stow
مشابه: conceal, cram, embed, hide, insert, place, put, secrete, stick, stuff

- She tucked the list into her pocket.
[ترجمه ترگمان] فهرست را در جیبش گذاشت
[ترجمه گوگل] او فهرست را در جیبش گذاشت

(3) تعریف: to cover snugly with bedclothes.
مشابه: cover, enwrap, muffle, swaddle, swathe

- It's time to tuck the children into bed.
[ترجمه ترگمان] وقتش است که بچه ها را به رختخواب ببریم
[ترجمه گوگل] وقت آن است که بچه ها را در رختخواب بگذارند

(4) تعریف: to pull or gather up into or as into a fold or folds (usu. fol. by in, up, or the like).
مترادف: fold
مشابه: crease, crinkle, double, gather, pucker, ruffle, wrinkle

(5) تعریف: to stitch a fold or folds in.
مترادف: gather
مشابه: hem, plait, pleat
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make folds or tucks in something.
مشابه: crinkle, fold, pucker
اسم ( noun )
(1) تعریف: something that has been folded or tucked.
مترادف: fold
مشابه: crease, crinkle, flap, gather, pinch, pucker, ruffle, wrinkle

(2) تعریف: a flat fold or pleat stitched in place in a garment.
مترادف: fold, plait, pleat
مشابه: hem

(3) تعریف: an act of tucking.
مترادف: fold
مشابه: gathering, insertion

(4) تعریف: a body position with the knees close to the chest, used in some sports such as skiing and diving.
مشابه: stoop

• put into a small or narrow place, thrust into, push in the ends of, insert; draw up in folds, pleat

دیکشنری تخصصی

[نساجی] چین دادن - جمع کردن - حلقه نیم بافت در بافندگی حلقوی - حلقه قلاب زده و کامل نشده در بافندگی حلقوی

مترادف و متضاد

Synonyms: constrict, contract, draw together, enfold, gather, hem, insert, make snug, pinch, plait, pleat, push, put in, seam, squeeze in, swaddle, wrap


نیرو (اسم)
gut, strength, might, energy, force, power, pep, breath, vigor, blood, brawn, thrust, tuck, zip, vim, leverage, tonus, puissance, vis

چین (اسم)
flexure, offset, fold, fringe, frill, crispiness, chitlings, crease, wrinkle, fluting, crimp, chitlins, chitterlings, furbelow, lock, pucker, plication, plica, plait, tuck, pleat

زور (اسم)
strength, might, energy, force, violence, power, vivacity, hustle, zing, strain, vigor, pressure, thrust, push, dint, tuck, zip, vim, stunt, vis

سجاف (اسم)
fringe, list, hem, edging, tuck

تاه (اسم)
fold, ply, plication, plica, plait, tuck, plicae

تو گذاری (اسم)
tuck, indention

شیرینی مربا (اسم)
tuck

بالازدگی (اسم)
tuck

بالازنی (اسم)
tuck

شدت زومندی (اسم)
tuck

شمشیر نازک (اسم)
tuck

تو گذاشتن (فعل)
tuck, reef knot

fold together


جملات نمونه

a cabin tucked in the hills

کلبه‌ای غنوده در میان تپه‌ها


He had a book tucked under his arm.

یک کتاب زیر بغل خود گرفته بود.


to tuck up one's skirt for wading

برای گذشتن از آب دامن خود را بالا زدن


His shirt was tucked in his pants.

ته پیراهنش را توی شلوارش کرده بود.


to tuck a baby in bed

بچه را خوب در بستر جایگزین کردن


1. tuck away
(عامیانه) 1- با اشتها خوردن،زیاد خوردن،چپاندن

2. tuck in
(به ویژه شکم یا چانه ی خود را) تو کشیدن،تو گرفتن

3. tuck into
با ولع خوردن،با اشتها خوردن

4. to tuck a baby in bed
بچه را خوب در بستر جایگزین کردن

5. to tuck shoes in a suitcase
کفش ها را در چمدان جا دادن

6. to tuck up one's skirt for wading
برای گذشتن از آب دامن خود را بالا زدن

7. nip and tuck
(مسابقه یا عمل و غیره) دارای عاقبت نا معلوم،دارای نیرو یا امتیاز تقریبا برابر

8. to take a tuck in a skirt
دامن را تو گرفتن

9. The boy can tuck away a lot of food in one meal.
[ترجمه ترگمان]پسر می تواند غذای بسیاری را در یک وعده غذا کنار بگذارد
[ترجمه گوگل]این پسر می تواند در یک وعده غذای زیادی بخورد

10. Tuck the flap of the envelope in.
[ترجمه فاطمه عبدی] زبانه پاکت رو بزن تو.
[ترجمه ترگمان] تاک پاکت رو وارد کن
[ترجمه گوگل]درپوش فلپ پاکت را در

11. We could take a tuck in the waist to give it a more fitted look.
[ترجمه ترگمان]می توانیم یک تاک را تا کمر در نظر بگیریم تا آن را بهتر ببینیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم یک کمر را در کمر بگیریم تا نگاهی دقیق تر به آن داشته باشیم

12. I'll tuck your sheets in for you. How's that? Comfortable?
[ترجمه ترگمان]I را برایت خواهم بست چطوره؟ راحتی؟
[ترجمه گوگل]من ورق های خود را برای شما می پوشانم چطور است؟ راحت؟

13. His photographic memory enabled him to tuck away yards of facts.
[ترجمه ترگمان]حافظه تصویری که داشت او را قادر ساخت که چند یارد حقیقت را دور کند
[ترجمه گوگل]حافظه عکاسی او او را قادر می سازد تا حیاط های حقایق را از بین ببرد

14. It was nip and tuck as to who would win the playoffs, but Denver's determination helped them to beat a tough Washington team.
[ترجمه ترگمان]اما تیم دنور به آن ها کمک کرد تا تیم سرسخت واشنگتن را شکست دهند اما تصمیم دنور به آن ها کمک کرد تا تیم سرسخت واشنگتن را شکست دهند
[ترجمه گوگل]به نظر میرسد که کاپیتان پیروزی در این مسابقات است، اما تصمیم دونver به آنها کمک کرد تا یک تیم واشنگتن را شکست دهند

15. Tuck in, it's the last hot food you'll get for a while.
[ترجمه فاطمه عبدی] هر چی می تونی بخور، این آخرین غذای گرمیه که تا یه مدت گیرت میاد.
[ترجمه ترگمان]تاک آخرین غذایی است که برای مدتی می گیری
[ترجمه گوگل]در آخر، این آخرین غذای گرم شما برای مدتی است

to tuck shoes in a suitcase

کفش‌ها را در چمدان جا دادن


she tucked her lips and said "oo"

لب‌هایش را غنچه کرد و گفت: «او»


to take a tuck in a skirt

دامن را تو گرفتن


a tuck-shop

دکان شکلات و شیرینی‌فروشی، بوفه، قنادی


The priest tucked away the whole chicken.

کشیش همه‌ی مرغ را بالا داد.


She has tucksed away a lot of money.

او پول فراوانی کنار گذاشته است.


I was tucking into my dinner when the phone rang.

داشتم شام می‌خوردم که تلفن زنگ زد.


اصطلاحات

tuck away

(عامیانه) 1- با اشتها خوردن، زیاد خوردن، چپاندن


tuck away

2- (در جای امن) نهفتن، اندوختن، ذخیره کردن


tuck in

(به‌ویژه شکم یا چانه‌ی خود را) تو کشیدن، تو گرفتن


tuck into

با ولع خوردن، با اشتها خوردن


پیشنهاد کاربران

to put something into a small space, especially in order to protect, hide, carry, or hold it

[ Jack tucked his shirt in ]
[ She tucked an unruly lock of hair behind her ear ]
[ Giles was tucking his pile of books under his arm ]
[ He took the glasses off and tucked them in his pocket ]
تا زدن یا فرو کردن به داخل بویژه در مورد کاغذ یا پارچه
جمع و جور کردن در یک فضای کوچک
تو گذاری


محاوره و خودمانی
جا کردن، چپوندن

فرو کردن

گاهی به معنی زیر بغل زدن چیزی
مثال
She tucked the newspaper under her arm.

او روزنامه را زیر بغلش زد.

تو گذاشتن
داخل گذاشتن
he tucked his shirt into his trousers
او لباسش را داخل شلوارش کرده بود

گنجاندن

tuck ( هوافضا )
واژه مصوب: فروکش 2
تعریف: گشتاور ناخواستۀ هواگرد در سرعت بالا که می تواند به سقوط شیرجه ای هواگرد منجر شود


کلمات دیگر: