کلمه جو
صفحه اصلی

fibrous


معنی : لیفی
معانی دیگر : لیف دار، تاردار، تارچه دار، رشته دار، تارین، ریشه دار، ریشه ای، لیف مانند

انگلیسی به فارسی

فیبری، لیفی


ریشه‌دار، لیف‌دار، ریشه‌ای، لیف‌مانند


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: fibrously (adv.), fibrousness (n.)
• : تعریف: having, resembling, or composed of fibers.

• containing fibers; resembling fibers
something that is fibrous contains a lot of fibres.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] 1- لیف دار، تاردار، تارچه دار، رشته دار، تارین، لیفی 2- لیف مانند، تار سان، تارچه سان، رشته رشته، رشته اى
[عمران و معماری] الیافی - رشته ای
[زمین شناسی] الیاف، نخ مانند، ریشه دار،لیف دار،ریشه ای ،لیف مانند
[نساجی] لیف مانند - لیفی شکل
[پلیمر] لیفی

مترادف و متضاد

لیفی (صفت)
fibroid, fibrous, filamentary, filamentous

stringy


Synonyms: coarse, fibroid, hairy, muscular, pulpy, ropy, sinewy, stalky, threadlike, tissued, veined, wiry, woody


Antonyms: nonfibrous


جملات نمونه

1. the fibrous husk of a coconut
پوست تارین (لیفی) نارگیل

2. the consolidation of fibrous matter under pressure
سفت شدن مواد ساخته شده از الیاف در اثر فشار

3. The coconut has a fibrous outer covering.
[ترجمه ترگمان]نارگیل پوششی خارجی دارد
[ترجمه گوگل]نارگیل دارای پوشش بیرونی فیبر است

4. The fibrous tissues round the infected area impedes access of antituberculous substances.
[ترجمه ترگمان]بافت های رشته ای در اطراف این ناحیه آلوده، مانع دسترسی به مواد antituberculous می شوند
[ترجمه گوگل]بافت های فیبری اطراف ناحیه آلوده مانع دسترسی به مواد ضد تومور می شوند

5. Myofibroblasts have been implicated in fibrous reactions in a wide range of pathological conditions, including fibrosing conditions of the large bowel.
[ترجمه ترگمان]Myofibroblasts در واکنش های فیبری در طیف وسیعی از شرایط pathological، از جمله شرایط fibrosing روده بزرگ، دست داشته اند
[ترجمه گوگل]Myofibroblasts در واکنش های فیبرینی در طیف وسیعی از شرایط پاتولوژیک، از جمله شرایط فیبروزه روده بزرگ، دخیل هستند

6. This fibrous layer stops any chemical or biological bonding between the implant and the surrounding tissue.
[ترجمه ترگمان]این لایه فیبری دیگر پیوند شیمیایی یا بیولوژیکی بین ایمپلنت و بافت اطراف را متوقف می کند
[ترجمه گوگل]این لایه فیبری، هر گونه پیوند شیمیایی یا بیولوژیکی بین ایمپلنت و بافت اطراف را متوقف می کند

7. He says the fibrous nature of Linseed makes it impossible to plough back into the soil.
[ترجمه ترگمان]او می گوید که طبیعت فیبری of امکان شخم زدن به خاک را غیر ممکن می سازد
[ترجمه گوگل]او می گوید طبیعت فیبرنوری Linseed غیرقابل بازگشت به خاک است

8. Damaged or destroyed muscles eventually became replaced with fibrous tissues that shortened and contracted.
[ترجمه ترگمان]ماهیچه های آسیب دیده یا آسیب دیده در نهایت با بافت های فیبری که کوتاه شده و منقبض شده اند جایگزین شدند
[ترجمه گوگل]در نهایت، عضلات آسیب دیده یا نابود شده با بافت های فیبرینی جایگزین شدند که کوتاه و انقباض یافته بودند

9. The unsalted eggplant had a firmer, slightly fibrous texture while the salted eggplant was creamier and slightly pillowy.
[ترجمه ترگمان]بادمجان نمک سود شده بافت fibrous داشت، در حالی که بادمجان نمک creamier و اندکی pillowy بود
[ترجمه گوگل]بادمجان بدون نمک دارای بافت قوی تر و کمی فیبری بود در حالی که بادمجان شور با کرمی و کمی چسبناک بود

10. Abnormal fibrous tissue overgrowth has long been known to affect a number of widely separate organ systems.
[ترجمه ترگمان]بافت فیبری غیر عادی به مدت طولانی شناخته شده است که بر تعدادی از سیستم های جداگانه ارگان تاثیر می گذارد
[ترجمه گوگل]پیش از این، رشد بیش از حد بافت فیبرهای غیر طبیعی، بر روی تعدادی از سیستم های عضو بسیار متفاوتی تأثیر می گذارد

11. Fibrous tissue replaces this, the capillaries heal and contract down over a period of months to leave a linear scar.
[ترجمه ترگمان]بافت Fibrous جایگزین این می شود، مویرگ ها درمان و منقبض می شوند و طی یک دوره از ماه ها به جای یک جای زخم باقی می مانند
[ترجمه گوگل]بافت فیبر جایگزین این می شود، مویرگ ها بهبود می یابند و در طی یک ماه از آنها می گذرند تا زخم خطی را ترک کنند

12. Amyloidosis occurs when an abnormal protein becomes fibrous and becomes deposited in the heart muscle.
[ترجمه ترگمان]Amyloidosis زمانی اتفاق می افتد که یک پروتیین غیر عادی به بافت های فیبری تبدیل می شود و در ماهیچه قلب رسوب می کند
[ترجمه گوگل]آمیلوئیدوز زمانی اتفاق می افتد که یک پروتئین غیر طبیعی تبدیل به فیبر شود و در عضله قلب قرار می گیرد

13. The three nails are formed of dark fibrous tissue and are exceedingly sharp.
[ترجمه ترگمان]این سه ناخن از پارچه تیره تشکیل شده اند و بی اندازه تیز هستند
[ترجمه گوگل]سه ناخن از بافت فیبری تیره تشکیل شده و بسیار تیز هستند

14. This remedy has an affinity for fibrous tissues, joints and tendons.
[ترجمه ترگمان]این درمان ترکیبی از بافت های رشته ای، مفاصل و تاندون ها دارد
[ترجمه گوگل]این درمان دارای میل جنسی برای بافتهای فیبری، مفاصل و تاندون است

15. This means that large fibrous structures form near T m, whereas greater numbers of small spherulites grow at lower temperatures.
[ترجمه ترگمان]این بدان معنی است که ساختارهای فیبری بزرگ نزدیک T m شکل می گیرند در حالی که تعداد بیشتری از spherulites کوچک در دماهای پایین تر رشد می کنند
[ترجمه گوگل]این به این معنی است که ساختارهای فیبر عظیم در نزدیکی T m تشکیل می شوند، در حالی که تعداد بیشتری از اسپرهولیت های کوچک در دماهای پایین رشد می کنند

the fibrous husk of a coconut

پوست تارین (لیفی) نارگیل


پیشنهاد کاربران

فیبر دار

fibrous ( تغذیه )
واژه مصوب: الیافی
تعریف: ویژگی بافت مواد غذایی ای که در آنها الیاف یا بافتی شبیه به آن وجود دارد|||متـ . الیاف دار


کلمات دیگر: