کلمه جو
صفحه اصلی

incoherent


معنی : بی ربط، غیر متجانس
معانی دیگر : نامنسجم، گسسته (از هم)، ناهمدوس، متنافر، ناسامان مند، پرت و پلا، ناسازوار، نامفهوم، متناق­

انگلیسی به فارسی

متناقض، بی ربط


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: incoherently (adv.)
(1) تعریف: lacking logical order or connection.
متضاد: articulate, coherent
مشابه: disconnected

- He was so nervous at the interview that his answers were often incoherent.
[ترجمه ترگمان] در این مصاحبه چنان دست پاچه شده بود که پاسخ های او اغلب نامفهوم بود
[ترجمه گوگل] او در این مصاحبه بسیار عصبی بود که پاسخ هایش اغلب بی ارتباط بود
- Her speech was incoherent, and we suspected she'd had a stroke.
[ترجمه ترگمان] حرف او بی ربط بود و ما فکر می کردیم که سکته کرده است
[ترجمه گوگل] سخنرانی او ناسازگار بود و ما مظنون به این بود که سکته مغزی داشته باشد

(2) تعریف: unable to reason properly; irrational; rambling.
متضاد: lucid

- He had such a high fever that he became incoherent.
[ترجمه ترگمان] او چنان تب شدیدی داشت که پاره شد
[ترجمه گوگل] او تا به حال چنین تب بالا بود که ناسازگار شد

• inconsistent, disjointed, unconnected; disordered, unintelligible
if something is incoherent, it is unclear and difficult to understand.
if someone is incoherent, they are talking in an unclear way.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] ناهمدوس، نامنسجم، گسسته (از هم )، متنافر، ناسامان مند، پرت و پلا، ناسازوار، نامفهوم
[برق و الکترونیک] ناهمدوس، نامربوط

مترادف و متضاد

بی ربط (صفت)
irrelevant, excursive, desultory, loose, impertinent, fragmentary, disjointed, incoherent, inconsequent, inapposite, inconsecutive, irrelative

غیر متجانس (صفت)
inharmonic, heterogeneous, incoherent, various, heterologous, inharmonious, inaccordant

unintelligible


Synonyms: breathless, confused, disconnected, discontinuous, discordant, disjointed, disordered, dumb, faltering, inarticulate, incohesive, incomprehensible, incongruous, inconsistent, indistinct, indistinguishable, irrational, jumbled, maundering, muddled, muffled, mumbling, mute, muttered, puzzling, rambling, stammering, stuttering, tongue-tied, uncommunicative, unconnected, uncoordinated, uneven, unvocal, wandering, wild


Antonyms: coherent, intelligible, understandable


جملات نمونه

1. incoherent scattering
(شیمی) پراکندگی ناهمدوس

2. incoherent waves
امواج ناهمدوس

3. the bereaved man's incoherent words
سخنان پرت و پلای مرد داغدیده

4. his english is very incoherent
انگلیسی او خیلی نامفهوم است.

5. The man was almost incoherent with fear.
[ترجمه ترگمان]مرد از ترس تقریبا مات و مبهوت مانده بود
[ترجمه گوگل]این مرد تقریبا با ترس ناسازگار بود

6. He was confused and incoherent and I didn't get much sense out of him.
[ترجمه ترگمان]او گیج و آشفته بود و من هیچ احساسی از او نداشتم
[ترجمه گوگل]او اشتباه گرفته و ناسازگار بود و من از او حس خوبی نداشتم

7. The talk she gave was incoherent and badly prepared.
[ترجمه ترگمان]حرف های او نامربوط و badly بود
[ترجمه گوگل]بحثی که به او داد، ناخوشایند و به شدت آماده بود

8. To the listener, this music is incoherent and formless.
[ترجمه ترگمان]این موسیقی برای شنونده، نامفهوم و مبهم است
[ترجمه گوگل]به شنونده، این موسیقی غیرمنتظره و بی پروا است

9. She broke off, incoherent with anger.
[ترجمه ترگمان]با عصبانیت حرفش را قطع کرد
[ترجمه گوگل]او شکست خورد، ناخودآگاه با خشم

10. The old man became incoherent as the disease got worse.
[ترجمه ترگمان]به تدریج که بیماری بدتر می شد، پیرمرد دچار incoherent می شد
[ترجمه گوگل]وقتی که بیماری بدتر می شود، پیر مرد ناسازگار می شود

11. Muttering something incoherent, he moved away.
[ترجمه ترگمان]زیر لب چیزی نامفهوم زمزمه کرد و دور شد
[ترجمه گوگل]جفت کردن چیزی غیرمعمول، او دور رفت

12. She was incoherent and incapable of unassisted movement.
[ترجمه ترگمان]دیگر نمی توانست جلو حرکت خود را بگیرد
[ترجمه گوگل]او ناسازگار بود و ناتوان از جنبش بدون حمایت بود

13. But the present, incoherent system does need reform.
[ترجمه ترگمان]اما در حال حاضر، سیستم نامربوط به اصلاحات نیاز دارد
[ترجمه گوگل]اما سیستم کنونی و ناسازگار نیاز به اصلاحات دارد

14. Last fall, Republicans offered an incoherent critique.
[ترجمه ترگمان]پاییز گذشته، جمهوری خواهان یک انتقاد incoherent ارائه کردند
[ترجمه گوگل]سقوط گذشته، جمهوریخواهان نقد غیدهای را ارائه دادند

15. One man was incoherent with grief.
[ترجمه ترگمان]یک مرد با غم و اندوه سخن می گفت
[ترجمه گوگل]یک مرد با غم و اندوه ناسازگار بود

16. To the listener, such music is incoherent and formless.
[ترجمه ترگمان]برای شنونده، این موسیقی بی ربط و مبهم است
[ترجمه گوگل]به شنونده، چنین موسیقی غیرمنتظره و بی فایده است

17. Harris gave rambling, incoherent answers to questions about the case.
[ترجمه ترگمان]هریس به سوالات نامربوط و نامربوط به سوالات در مورد این پرونده اشاره کرد
[ترجمه گوگل]هریس به سوالاتی درباره این پرونده پاسخی بی نظیر داد

the bereaved man's incoherent words

سخنان پرت‌وپلای مرد داغ‌دیده


His English is very incoherent.

انگلیسی او خیلی نامفهوم است.


incoherent scattering

(شیمی) پراکندگی ناهم‌دوس


incoherent waves

امواج ناهم‌دوس


پیشنهاد کاربران

نا معقول - غیر منطقی - بی ربط

نا هماهنگ


کلمات دیگر: