کلمه جو
صفحه اصلی

observer


معنی : مشاهده کننده، پیرو رسوم خاص
معانی دیگر : (ارتش) دیده بان، (گردهمایی و غیره) ناظر، دیدگر، مراقب، مشاهده گر، برنگر

انگلیسی به فارسی

مشاهده کننده، پیرو رسوم خاص


مشاهده کننده، مراقب، پیرو رسوم خاص


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: someone who observes an event such as a meeting but does not participate in it.
مترادف: onlooker, spectator
مشابه: auditor, bystander, examiner, inspector, looker-on, viewer, witness

(2) تعریف: a military person who watches from an observation post or an airplane.
مترادف: lookout
مشابه: guard, reconnoiterer, sentinel, spy, surveillant

• one who observes; spectator; onlooker; keeper of religious law
an observer is someone who studies the latest news about a situation.
an observer is also someone who sees or notices something.
an observer is a member of a group of people who are sent to a particular country to watch an event such as an election or the withdrawal of troops, and to report on whether it is carried out in a fair way.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ناظر
[مهندسی گاز] ناظر
[زمین شناسی] ناظر
[ریاضیات] ناظر، شنونده، شاهد، راصد
[آمار] مشاهده گر

مترادف و متضاد

Synonyms: beholder, bystander, eyewitness, gaper, gazer, looker, looker-on, onlooker, viewer, watcher, witness


مشاهده کننده (اسم)
observer

پیرو رسوم خاص (اسم)
observer

spectator


جملات نمونه

1. a dispassionate observer of the recent disputes
یک ناظر بی غرض مباحثات اخیر

2. an acute observer
مراقب تیزهوش

3. Most art forms require a contribution from the observer.
[ترجمه ترگمان]اکثر اشکال هنری نیاز به کمک از طرف ناظر دارند
[ترجمه گوگل]اکثر فرم های هنری نیاز به کمک از ناظم دارند

4. You are here as an observer.
[ترجمه ترگمان]تو به عنوان یه ناظر اینجایی
[ترجمه گوگل]شما در اینجا به عنوان ناظر هستید

5. A casual observer would have taken them to be three men out for an evening stroll.
[ترجمه ترگمان]یک بیننده عادی آن ها را به سه مرد برای گردش شبانه می برد
[ترجمه گوگل]یک ناظم گاه به گاه آنها را برای سه قدم برای پیاده روی شبانه می برد

6. To the casual observer, it would have looked like any other domestic argument.
[ترجمه ترگمان]برای یک ناظر معمولی، مثل هر دعوای خانوادگی دیگری به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]به ناظر گاه به گاه، به نظر می رسد مانند هر استدلال داخلی است

7. To the casual observer, the system appears confusing.
[ترجمه ترگمان]برای ناظر معمولی، سیستم گیج کننده به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]به ناظر گاه به گاه، سیستم ظاهرا گیج کننده است

8. A casual observer would have guessed his age at 70.
[ترجمه ترگمان]یک ناظر اتفاقی می توانست سن او را در ۷۰ سالگی حدس بزند
[ترجمه گوگل]یک ناظم گاه به گاه سن او را در 70 سالگی حدس زده است

9. The country was granted observer status at the summit.
[ترجمه ترگمان]این کشور به عنوان ناظر در نشست برگزار شد
[ترجمه گوگل]این کشور در این اجلاس عضو ناظر بود

10. It's obvious even to the casual observer.
[ترجمه ترگمان]حتی برای یک ناظر معمولی هم واضح است
[ترجمه گوگل]این حتی برای ناظر گاه به گاه نیز مشهود است

11. Even a casual observer could hardly have failed to notice the heightening of an already tense atmosphere.
[ترجمه ترگمان]حتی یک ناظر عادی نیز به سختی می توانست توجه به شدید بودن یک جو حاکم را درک کند
[ترجمه گوگل]حتی ناظر گاه به گاه می توانست نکته جالبی را در مورد افزایش فضای در حال وقوع ایجاد کند

12. An unwary observer could easily mistake this constellation for a comet.
[ترجمه ترگمان]یک ناظر بی احتیاط می تواند به راحتی این صورت فلکی را به خاطر یک ستاره دنباله دار اشتباه کند
[ترجمه گوگل]یک ناظر ناخواسته می تواند این ستارگان را برای یک ستاره دنباله دار اشتباه بگیرد

13. The Sunday Observer had a headline saying, "Pop Star Arrested on Drugs Charges".
[ترجمه ترگمان]ناظر روز یکشنبه عنوانی را داشت که می گفت: \" ستاره پاپ با اتهامات مواد مخدر دستگیر شد \"
[ترجمه گوگل]یکشنبه ناظر یک سرصفحه داشت که 'ستاره پاپ دستگیر شده در مورد هزینه های مواد مخدر'

14. To a casual observer, everything might appear normal.
[ترجمه ترگمان]برای یک ناظر معمولی، همه چیز ممکن بود عادی جلوه کند
[ترجمه گوگل]به یک ناظر گاه به گاه، همه چیز ممکن است طبیعی باشد

15. She used to edit the Observer.
[ترجمه ترگمان]او سابقا ناظر را ویرایش می کرد
[ترجمه گوگل]او برای ویرایش ناظر استفاده کرد

پیشنهاد کاربران

تماشاچی ، بیننده

رؤیتگر

ارزیاب

مخاطبان روزنامه و تلویزیون

گوینده

منتقد، ناظر

شاهد
ناظر

مشاهده گر

رصدکننده ( امور/اوضاع و شرایط )

ناظر ، مشاهده گر

observer ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: دیدبان 2
تعریف: فردی که دیدبانی وضع هوا را انجام می‏دهد


کلمات دیگر: