کلمه جو
صفحه اصلی

decompose


معنی : تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن
معانی دیگر : تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن

انگلیسی به فارسی

از هم پاشیدن، تجزیه کردن، متلاشی شدن


تجزیه، تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: decomposes, decomposing, decomposed
(1) تعریف: to break down (a substance) into simpler compounds or component elements.
مترادف: disintegrate
متضاد: compound
مشابه: degrade, dissolve, divide, fractionate, separate

(2) تعریف: to cause to decay; rot.
مترادف: decay, putrefy, rot, spoil
مشابه: addle, corrupt, deteriorate, molder, sour, turn
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: decomposable (adj.), decomposition (n.)
• : تعریف: to decay.
مترادف: crumble, decay, disintegrate, putrefy, rot, spoil
مشابه: addle, degrade, deteriorate, dissolve, foul, molder, sour, turn

• separate into simpler compounds, disintegrate; rot, decay
when something that has died decomposes, it changes chemically and begins to rot.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] 1- تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن 2- پوسیدن، گندیدن
[عمران و معماری] تجزیه شدن
[نساجی] تجزیه کردن
[ریاضیات] واهمنهشتن، وانهادن، تجزیه شدن، تجزیه کردن، تبدیل کردن
[پلیمر] تجزیه کردن، تجزیه شدن

مترادف و متضاد

تجزیه کردن (فعل)
liberate, abstract, decompose, break down, parse, analyze, dismember, anatomize, comminute, dialyze, disembody, prescind, sequestrate

از هم پاشیدن (فعل)
decompose, burst, disintegrate, dissipate

متلاشی شدن (فعل)
decompose, fragment, disintegrate, crack up, splinter, disjoint

متلاشی کردن (فعل)
decompose, disintegrate, splinter, fragmentize

rot, break up


Synonyms: break down, crumble, decay, disintegrate, dissolve, fall apart, fester, molder, putrefy, putresce, spoil, taint, turn


Antonyms: combine, develop, grow, improve


analyze by taking apart


Synonyms: anatomize, atomize, break down, break up, decompound, disintegrate, dissect, dissolve, distill, resolve, separate


Antonyms: combine, join, put together, unite


جملات نمونه

1. Most animals decompose very quickly after death.
[ترجمه ترگمان]بیشتر حیوانات بعد از مرگ خیلی سریع تجزیه می شوند
[ترجمه گوگل]اکثر حیوانات پس از مرگ بسیار سریع تجزیه می شوند

2. The tomato began to decompose after half a day in the sun.
[ترجمه ترگمان]بعد از نصف روز خورشید، گوجه شروع به تجزیه شدن کرد
[ترجمه گوگل]پس از نیم روز در خورشید، گوجه فرنگی شروع به تجزیه نمود

3. As the waste materials decompose, they produce methane gas.
[ترجمه ترگمان]وقتی مواد زاید تجزیه می شوند، گاز متان تولید می کنند
[ترجمه گوگل]همانطور که مواد زائد تجزیه می شوند، گاز متان تولید می کنند

4. Microbes decompose organic waste into a mixture of methane and carbon dioxide.
[ترجمه ترگمان]microbes ضایعات ارگانیک را به مخلوطی از متان و دی اکسید کربن تجزیه می کند
[ترجمه گوگل]میکروب ها ضایعات زیست محیطی را به مخلوطی از متان و دی اکسید کربن تجزیه می کنند

5. The fertiliser releases nutrients gradually as bacteria decompose it.
[ترجمه ترگمان]کود شیمیایی به تدریج مواد غذایی را رها می کند و باکتری ها تجزیه می شوند
[ترجمه گوگل]کود حاوی مواد مغذی به تدریج به عنوان باکتری تجزیه می شود

6. A dead fish in the aquarium will decompose rapidly, fouling the water badly.
[ترجمه ترگمان]یک ماهی مرده در آکواریوم به سرعت تجزیه می شود و آب را بد می کند
[ترجمه گوگل]یک ماهی مرده در آکواریوم به سرعت در حال تجزیه شدن است و به شدت از آب درآمد

7. In this way, semantic markers decompose the meanings of words into more primitive elements.
[ترجمه ترگمان]به این طریق، مارکرهای معنایی، معنای کلمات را به عناصر اولیه more تجزیه می کنند
[ترجمه گوگل]به این ترتیب، نشانگرهای معنایی، معانی کلمات را به عناصر ابتدایی بیشتری تجزیه می کنند

8. It is possible to decompose the current market price P into accrued interest and principal using the formula.
[ترجمه ترگمان]این امکان وجود دارد که قیمت بازار فعلی P به سود متعلقه و با استفاده از فرمول کسر شود
[ترجمه گوگل]ممکن است قیمت فعلی بازار P را به سود بالقوه و اصلی با استفاده از فرمول تجزیه کنید

9. Fish feces fall into the sand and decompose into mineral substances.
[ترجمه ترگمان]مدفوع ماهی به ماسه می افتد و به مواد معدنی تجزیه می شود
[ترجمه گوگل]مدفوع ماهی به شن و ماسه فرو می ریزند و به مواد معدنی تجزیه می شوند

10. As the flooded forests decompose, insoluble mercury in the soil and vegetation turns into soluble methyl mercury.
[ترجمه ترگمان]همانطور که جنگل های سیل زده تجزیه می شوند، جیوه غیرقابل حل در خاک و گیاهان به متیل جیوه قابل حل تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]همانطور که جنگل های سیلاب تجزیه می شوند، جیوه نامحلول در خاک و پوشش گیاهی به جیوه متیل محلول تبدیل می شود

11. Termites are necessary to decompose old woody vegetation, but they were fond of eating the sealant around the windows.
[ترجمه ترگمان]گیاهان دارویی برای تجزیه و necessary گیاهان قدیمی لازم است، اما آن ها به خوردن the اطراف پنجره ها علاقه داشتند
[ترجمه گوگل]موریانه ها برای تجزیه پوشش گیاهی قدیمی چوب لازم است، اما آنها علاقه مند به خوردن سیلانت در اطراف پنجره ها بودند

12. In order to decompose, all vegetable matter needs supplies of nitrogen.
[ترجمه ترگمان]برای تجزیه، تمام مواد گیاهی به تامین نیتروژن نیاز دارند
[ترجمه گوگل]به منظور تجزیه، همه مواد گیاهی به منابع نیتروژن نیاز دارند

13. Salt does not break down or decompose in the pond - it is diluted by partial water changes.
[ترجمه ترگمان]نمک در تالاب تجزیه و تجزیه نمی شود - بلکه با تغییرات جزیی آب رقیق شده است
[ترجمه گوگل]نمک تجزیه نمیشد و یا تجزیه نمیشد - با تغییرات جزئی آب رقیق می شود

14. It would decompose and could cause the pool liner to sag.
[ترجمه ترگمان]تجزیه می شد و می توانست باعث می شد که کشتی اقیانوس پیما از بین برود
[ترجمه گوگل]این می تواند تجزیه شود و می تواند موجب ایجاد سیلاب شود

15. Diapers don't decompose in landfills.
[ترجمه ترگمان] پوشکش توی محل دفن زباله حل نمیشه
[ترجمه گوگل]پوشک در دفن زباله ها تجزیه نمی شود

A prism decomposes light.

منشور نور را تجزیه می‌کند.


the smell of decomposing bodies

بوی اجساد در حال پوسیدن


پیشنهاد کاربران

جدا کردن بخش های آن

تجزیه شدن

گندیدن

تجزیه شدن متلاشی شدن تخریب شدن
Decay
Rot
Fall apart


تجزیه شدن , متلاشی شدن

– They found a decomposed corpse
– Most animals decompose very quickly after death
– His decomposed body was found many weeks later


کلمات دیگر: