معنی : بر انگیختن، پاک کردن، تحریک کردن، ساییدن، خراشیدن زدودن، حک کردن
معانی دیگر : (معمولا در مورد پوست) خراشیدن، زدگی پیدا کردن، نخ نما شدن، آزردگی پیدا کردن، ریش شدن یا کردن، رخنمون کردن یا شدن، سر غیرت اوردن
ساییدن، خراشیدن زدودن، پاک کردن، حک کردن، (مجازا)سر غیرت آوردن، بر انگیختن، تحریک کردن
سوزاندن، پاک کردن، تحریک کردن، ساییدن، خراشیدن زدودن، حک کردن، بر انگیختن
scrape
Synonyms: chafe, erode, grate, rub, rub off, scuff, triturate, wear, wear down
Waves abrade even rocks.
امواج حتی صخرهها را هم میسایند.
Her skin was slightly abraded.
پوستش کمی خراشیدگی پیدا کرد.