کلمه جو
صفحه اصلی

incoherence


معنی : نا سازگاری، تناقض، ناجوری، عدم ربط، تمجمج، عدم چسبندگی
معانی دیگر : عدم انسجام، گسستگی، تنافر، ناهمدوسی، ناهمدوسش، ناسامان مندی، ناسازواری، عدم تطابق، تناق­

انگلیسی به فارسی

عدم ربط، عدم چسبندگی، ناجوری، عدم تطابق، ناسازگاری، تناقض


ناسازگاری، تناقض، عدم چسبندگی، ناجوری، تمجمج، عدم ربط، نا سازگاری


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or quality of being incoherent.
متضاد: coherence

(2) تعریف: that which is incoherent.

• disjointedness, lack of continuity, incongruity; confusion
the incoherence of something is the fact that it is unclear and difficult to understand.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] ناهمدوسی، 1- عدم انسجام، گسستگی، تنافر، ناهمدوسش، ناسامان مندى، ناسازوارى 2- فکر گیسخته، (اندیشه یا سخن ) ناهمدوس (incoherency هم می گویند)
[ریاضیات] بی ارتباطی
[روانپزشکی] گسیختگی

مترادف و متضاد

نا سازگاری (اسم)
antipathy, aversion, conflict, inconvenience, discord, contrariness, disagreement, incompatibility, repugnance, incongruity, inconsistency, incoherence, inconsistence, variance, incongruence, contrariety, insalubrity, intransigence

تناقض (اسم)
repugnance, inconsistency, antithesis, contradiction, incoherence, inconsistence, contradictoriness

ناجوری (اسم)
dissonance, inconvenience, contrariness, inconsistency, incoherence, inconsistence, unlikelihood, discordance, disparity, heterogeny, incommodity, inconsonance, xenogenesis

عدم ربط (اسم)
disconnection, incoherence, disconnexion

تمجمج (اسم)
incoherence, dodge

عدم چسبندگی (اسم)
incoherence

disjointedness


Synonyms: rambling, unintelligibility, incongruity, nonsense


جملات نمونه

1. Beth's incoherence told Amy that something was terribly wrong.
[ترجمه ترگمان]و به آ می گفته بود که چیزی بسیار اشتباه است
[ترجمه گوگل]ناسازگاری بت به امی گفت که چیزی بسیار وحشتناک است

2. Having lapsed into complete incoherence, he fell silent.
[ترجمه ترگمان]پس از آن که حالت ناهنجاری به خود گرفت خاموش شد
[ترجمه گوگل]پس از پایان ناسازگاری، او ساکت شد

3. Incoherence, ugliness, and a steep learning curve were indicators that a machine was powerful.
[ترجمه ترگمان]Incoherence، زشتی، و منحنی یادگیری شیب، شاخص هایی بودند که یک دستگاه قدرتمند بود
[ترجمه گوگل]انسجام، زشتی و منحنی یادگیری شیب نشانگر آن است که یک ماشین قدرتمند است

4. The world of muddle and incoherence, of being seventeen, of home, of unidentified feelings, of unresolved questions.
[ترجمه ترگمان]دنیای آشفته و ناهنجاری، از هفده سالگی، از خانه، از احساسات نامشخص، از مسائل حل نشده
[ترجمه گوگل]جهان دغدغه و ناسازگاری، داشتن هفده تن از خانه، احساسات ناشناس، سوالات حل نشده

5. Yet Germany too is guilty of incoherence.
[ترجمه ترگمان]با این وصف آلمان نیز به هیچ وجه guilty نیست
[ترجمه گوگل]با این حال آلمان هم مجرم است

6. The result is incoherence in US strategic thought which will ultimately create a dysfunctional foreign policy.
[ترجمه ترگمان]نتیجه در تفکر استراتژیک آمریکا نا incoherence است که در نهایت سیاست خارجی ناکارآمد را ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]نتیجه ناسازگاری در تفکر استراتژیک ایالات متحده است که در نهایت یک سیاست خارجی بی ثبات را ایجاد می کند

7. But certainly the dissolute incoherence of Rome was an invitation to people to have a go.
[ترجمه ترگمان]اما بی شک the و incoherence روم دعوتی برای مردم بود که بتوانند بروند
[ترجمه گوگل]اما مطمئنا ناسازگاری ناگهانی رم دعوت مردم به رفتن بود

8. Vagueness, in turn, led to incoherence.
[ترجمه ترگمان]Vagueness به نوبه خود به ناهنجاری و incoherence منتهی می شد
[ترجمه گوگل]ناآرامی، به نوبه خود منجر به عدم هماهنگی

9. Main clinical manifestations were consciousness disorder accompanied by incoherence of thinking, amnesia, visual hallucination and behavioral disturbance.
[ترجمه ترگمان]manifestations بالینی اصلی به همراه اختلال تفکر، فراموشی، توهم بصری و اختلالات رفتاری همراه بوده است
[ترجمه گوگل]تظاهرات بالینی اصلی اختلال هوشیاری همراه با عدم انطباق تفکر، آمنیازیایی، توهم و اختلال رفتاری بود

10. De Gaulle warned of a return to the bad old days of incoherence and irresponsibility.
[ترجمه ترگمان]دو گل در مورد بازگشت به روزه ای بد اخلاق و بی مسئولیتی خود هشدار دادند
[ترجمه گوگل]دگل از بازگشت به روزهای بد ناگوار و بی مسئولیتی هشدار داد

11. In times of crisis, you get a public reaction that is incoherence on stilts.
[ترجمه ترگمان]در زمان بحران، شما یک واکنش عمومی دریافت می کنید که بر روی پایه هایی بنا شده است
[ترجمه گوگل]در زمان بحران، شما یک واکنش عمومی دریافت می کنید که ناسازگاری روی پایه ها است

12. Finally, Smith showed up, enraged to the point of incoherence, not without reason.
[ترجمه ترگمان]سرانجام اسمیت از جا بلند شد، خشمگین تا حد بی نظمی، نه بدون دلیل
[ترجمه گوگل]در نهایت، اسمیت نشان داد که به ناسازگاری خشمگین است، و نه بدون هیچ دلیلی

13. This paper introduces a kind of adjustable fixture in which processes incoherence oil groove.
[ترجمه ترگمان]این مقاله، یک نوع ثابت قابل تنظیم را معرفی می کند که در آن فرآیندها، شیار نفتی نامنظم را پردازش می کند
[ترجمه گوگل]در این مقاله نوعی قابل تنظیم قابل تنظیم است که در آن فرآیندهای غلطی در شیار روغن وجود دارد

پیشنهاد کاربران

بی انسجامی


کلمات دیگر: