معنی : کنار، بیان، لب، لبه، لبی، با لب لمس کردن، لب زدن
معانی دیگر : لچ، لنج، لب حیوان، لفچ، هر چیز لب مانند: دور زخم، لبه ی لیوان (و فنجان و غیره)، (آن قسمت از ساز بادی مانند فلوت و غیره که در میان دو لب قرار می گیرد) لبک، لبگیر، (چاقو و ابزار برنده) لبه، تیغه، (کالبد شناسی) رجوع شود به: labium، (گیاه شناسی) جام لبسان، کاسه ی لبسان، گلبرگ لبسان، رجوع شود به: labellum، (هنگام زدن سازهای بادی مانند فلوت) طرز قرار گیری لب ها (embouchure هم می گویند)، (خودمانی) سخن بی ادبانه، درشتی، زبان درازی، (قدیمی) بوسیدن، (آوا شناسی) لبی، آوای لبی (بیشتر می گویند: labial)، وابسته به لب، برای لب، غیر مخلصانه، زبانی (ولی نه از ته دل)، لب زدن به، لب مالیدن به، (برای زدن فلوت و غیره) لب ها را برلبگیر قرار دادن، (نجوا کنان) گفتن، زیر لبی حرف زدن، نجوا کردن، طاقت، سخن