کلمه جو
صفحه اصلی

lip


معنی : کنار، بیان، لب، لبه، لبی، با لب لمس کردن، لب زدن
معانی دیگر : لچ، لنج، لب حیوان، لفچ، هر چیز لب مانند: دور زخم، لبه ی لیوان (و فنجان و غیره)، (آن قسمت از ساز بادی مانند فلوت و غیره که در میان دو لب قرار می گیرد) لبک، لبگیر، (چاقو و ابزار برنده) لبه، تیغه، (کالبد شناسی) رجوع شود به: labium، (گیاه شناسی) جام لبسان، کاسه ی لبسان، گلبرگ لبسان، رجوع شود به: labellum، (هنگام زدن سازهای بادی مانند فلوت) طرز قرار گیری لب ها (embouchure هم می گویند)، (خودمانی) سخن بی ادبانه، درشتی، زبان درازی، (قدیمی) بوسیدن، (آوا شناسی) لبی، آوای لبی (بیشتر می گویند: labial)، وابسته به لب، برای لب، غیر مخلصانه، زبانی (ولی نه از ته دل)، لب زدن به، لب مالیدن به، (برای زدن فلوت و غیره) لب ها را برلبگیر قرار دادن، (نجوا کنان) گفتن، زیر لبی حرف زدن، نجوا کردن، طاقت، سخن

انگلیسی به فارسی

لب، لبه، کنار، طاقت، سخن، بیان، لبی، با لب لمس کردن


لب، لبه، کنار، بیان، با لب لمس کردن، لب زدن، لبی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: keep a stiff upper lip
(1) تعریف: either of the fleshy upper or lower edges of the mouth that surround it, and are used in speech.

(2) تعریف: the edge of a container such as a cup; rim.
مشابه: brim, edge, rim

(3) تعریف: any edge, as of a deep hole.
مشابه: brink

- He stood on the lip of the canyon.
[ترجمه ترگمان] روی لبه دره ایستاده بود
[ترجمه گوگل] او در لب از قنات ایستاده بود

(4) تعریف: (slang) insolent talk.
مشابه: insolence
صفت ( adjective )
• : تعریف: of or pertaining to a lip or lips.

• either of two fleshy parts which form the edge of the mouth of humans and animals; edge which projects outwards; boldness, impertinence, impudence (slang)
your lips are the top and bottom edges of your mouth.
if you keep a stiff upper lip, you do not show any emotion, even though it is difficult not to.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] حاشیه - لبه - کناره
[ریاضیات] لبه، کناره، لب

مترادف و متضاد

Synonyms: back talk, cheek, effrontery, guff, impertinence, jaw, mouth, rudeness, sass, sauce, sauciness


Antonyms: kindness


کنار (اسم)
abutment, bank, edge, margin, lotus, brink, limit, recess, verge, lip, list, brim, marge, lotos, rand

بیان (اسم)
pronunciation, explanation, exposition, statement, declaration, display, quotation, remark, presentation, interpretation, mouth, presentment, averment, expression, lip, recitation, diction, wording, locution, say-so

لب (اسم)
bank, brink, shore, nucleus, lip, cheek, puss

لبه (اسم)
border, edge, margin, point, mouthpiece, track, fringe, verge, lip, hem, rim, edging, ledge, margent, brim, marge, ridge, spike, rand, selvage, selvedge, welt

لبی (صفت)
lip, labial

با لب لمس کردن (فعل)
lip

لب زدن (فعل)
taste, lip

edge, brink


Synonyms: border, brim, chops, flange, flare, labium, labrum, margin, nozzle, overlap, portal, projection, rim, spout


Antonyms: inside, interior, middle


insolence


جملات نمونه

That girl has red lips.

آن دختر لب‌های سرخی دارد.


Sanaee's lips and teeth ...

لب و دندان سنایی ...


1. lip service
چاخان بازی،تعریف زبانی،حرف مفت

2. a lip consonant
بی واکه ی لبی

3. the lip of the hill
لبه ی تپه

4. the cup's lip was broken
لبه ی فنجان شکسته بود.

5. the upper lip
لب بالا

6. bite one's lip
لب خود را گزیدن،جلو خشم یا اعتراض خود را گرفتن

7. i sat on the lip of the volcano
من بر لبه ی دهانه ی آتشفشان نشستم.

8. they met on the lip of the beach
آنان لب ساحل با هم ملاقات کردند.

9. keep a stiff upper lip
(عامیانه) علی رغم مشکلات جرات یا پشتکار خود را حفظ کردن،به روی خود نیاوردن

10. He chewed on his bottom lip as he considered the question.
[ترجمه ترگمان]لب پایینش را که سوال می کرد جوید
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک سوال در نظر گرفته بود

11. Her bottom lip quivered and big tears rolled down her cheeks.
[ترجمه ترگمان]لب پایینش لرزید و اشک های بزرگ از گونه هایش سرازیر شد
[ترجمه گوگل]لب پایین او لرزید و اشک بزرگ فرو رفت

12. He bit his lip nervously, trying not to cry.
[ترجمه ترگمان]او لبش را گاز گرفت و سعی کرد گریه نکند
[ترجمه گوگل]او لب های خود را به طرز عجیبی سعی می کند گریه کند

13. She had quite severe bruising and a cut lip.
[ترجمه ترگمان]صورتش کبود شده بود و لبش بریده شده بود
[ترجمه گوگل]او خونریزی بسیار شدید و یک لب کاهش یافته بود

14. He was taught to keep a stiff upper lip and never to cry in public.
[ترجمه ترگمان]به او تعلیم داده شد که لب بالایی اش را بالا نگه دارد و هرگز در ملا عام گریه نکند
[ترجمه گوگل]او تدریس می شد که لب های سفت و سخت را حفظ کند و هرگز در عموم گریه کند

15. He pushed out his lower lip.
[ترجمه ترگمان]لب پایینش را بیرون کشید
[ترجمه گوگل]او لب پایین را زیر پا گذاشت

16. Unhappily, he had done no more than pay lip service to their views.
[ترجمه ترگمان]بدبختانه بیش از این کاری نکرده بود که به نظرات آن ها خدمت کند
[ترجمه گوگل]ناخوشایند، او بیش از آنچه که به سخنانش گوش می دهد، انجام نداده است

to pucker one's lips

لنج ورچیدن


The cup's lip was broken.

لبه‌ی فنجان شکسته بود.


I sat on the lip of the volcano.

من بر لبه‌ی دهانه‌ی آتش‌فشان نشستم.


They met on the lip of the beach.

آنان لب ساحل با هم ملاقات کردند.


the lip of the hill

لبه‌ی تپه


enough of your lip!

حرف دهانت را بفهم!


a hand that kings have lipped

(شکسپیر) دستی که شاهان بوسیده‌اند


a lip consonant

بی‌واکه‌ی لبی


lipstick

رژلب


lip service

چاخان بازی، تعریف زبانی، حرف مفت


اصطلاحات

bite one's lip

لب خود را گزیدن، جلو خشم یا اعتراض خود را گرفتن


hang on the lips of

با دقت گوش فرا دادن


keep a stiff upper lip

(عامیانه) علیرغم مشکلات جرئت یا پشتکار خود را حفظ کردن، به روی خود نیاوردن


smack one's lips

با اشتیاق انتظار کشیدن یا به‌خاطر آوردن


one's lips are sealed

افشا نکردن، لب (خود را) مهر و موم کردن


پیشنهاد کاربران

لب

لبه ، کنار ، طاقت ، سخن ، بیان ، لبی ، با لب لمس کردن

همچنین مخخف life is painful

lip انگلیسی همان تغییر یافته ی لب فارسی است. حرف " ب" و "پ" در زبانشناسی به همدیگر قابل تبدیل هستند.
در زبان آلمانی Lippe ، اسپانیایی labio ، ایتالیایی labbro ، دانمارکی labe ، سوئدی lāpp ، لاتین labrum ، لیتوانیایی lūpa ، هلندی lip ،

لبه، کُنج، کناره

lip ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: لچکی 1
تعریف: برآمدگی تیز و هفتی شکل درز مضاعف در پایین محل درز


کلمات دیگر: