کلمه جو
صفحه اصلی

pile


معنی : مقدار زیاد، پایه، ستون، کومه، کپه، کرک، پارچه خزنما، ستون لنگرگاه، ستون پل، پرز قالی وغیره، توده، توده کردن، اندوختن، کومه کردن
معانی دیگر : توده (به ویژه چیزهای هم نوع)، کوت، تل، کوهه، کندله، انباشته، (آیین مرده سوزی) تل هیزم، (عامیانه) مقدار زیاد، یک عالمه، (عامیانه) پول زیاد، ثروت هنگفت، توده کردن یا شدن، تلنبار کردن، انباشتن، کپه کردن، تل ساختن، کوت کردن، (با: onto یا with) پر کردن، بار کردن، (دسته جمعی و به طور نامنظم) آمدن، رفتن، خارج شدن، وارد شدن، (اغلب با: up) گرد آوردن، بنای بزرگ، عمارت مجلل، ساختمان عظیم، (برق) پیل الکتریکی، باتری، قوه، (قدیمی) واکنشگر هسته ای، راکتور اتمی، پرز، موی نرم، (پایه ی چوبی یا فلزی یا بتونی پل و اسکله و غیره که در خاک یا ته آب فرو می کنند) پایه، خرپا، پیل پا، تیر پایه، خرپا بر زمین کار گذاشتن، پایه گذاری کردن، یک تارموی، خواب پارچه، موج شکن

انگلیسی به فارسی

کپه، توده، کومه


کرک، یک تارموی، خواب پارچه، پارچه خزنما، پرز قالی و غیره


توده کردن، کومه کردن، اندوختن


ستون، ستون لنگرگاه، ستون پل، سد، موج شکن


توده، ستون، کپه، پایه، کومه، مقدار زیاد، کرک، پارچه خزنما، ستون لنگرگاه، ستون پل، پرز قالی وغیره، توده کردن، کومه کردن، اندوختن


انگلیسی به انگلیسی

• heap, mound; wealth, fortune; group of buildings; dike, levee
place one on top of other, heap; accumulate, gather, collect
a pile of things is a quantity of them lying on top of one another.
if you pile a quantity of things somewhere, you put them there so that they form a pile.
if something is piled with things, or is piled high with them, it is covered with piles of them.
a pile or piles of something is a large amount of it; an informal use.
if people pile into or out of a place, they all go into it or out of it in a disorganized way.
piles are painful swellings in the veins inside a person's anus.
the pile of a carpet is its soft surface, which consists of lots of little threads standing on end.
if you pile things up, you gather them together in a pile.
if things pile up, or if you pile up things, more and more of them happen or are acquired.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] شمع - شمعکوبی کردن - تیرپایه - پایه
[زمین شناسی] شمع، پایه، پل، تیر،تیرپایه، ستون - * وسیله ای باریک و بلند شبیه به ستون که به عنوان پی جهت بالا بردن ظرفیت باربری خاک یا سنگ قسمت زیر سطح زمین استفاده می گردد . - * جسم پایه ساختمانی دراز، نسبتاً باریک، معمولاً ساخته شده از چوب، فولاد یا بتون تقویت شده یا پیش ساخته که به درون زمین وارد می شود یا در محل گمانه کار گذاشته می شود. شمع ها برای نگهداری بارهای عمودی یا افقی، ایجاد دیواری در برابر آب خروجی یا ماده نرم یا مقاومت در برابر فشار آنها، فشرده ساختن زمین اطراف و یا ندرتاً برای حفظ سازه در مقابل نیروهای بالابرنده به کار می روند. -
[نساجی] پیل - پرز - خار - کرک - حلقه کردن - روی هم انباشتن - توده کردن - کندن پشم پوست دباغی
[ریاضیات] گروه اعداد
[نفت] شمع

مترادف و متضاد

مقدار زیاد (اسم)
store, pile, lump, armful, scads, potful, most, slump, jillion

پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus

ستون (اسم)
slip, pile, shaft, pole, pier, column, pillar, jamb

کومه (اسم)
stack, pile, heap, congeries, rick, dollop

کپه (اسم)
mass, pile, heap, congeries, ruck

کرک (اسم)
pile, fluff, down, wool, pubes, lint, fuzz

پارچه خز نما (اسم)
pile

ستون لنگرگاه (اسم)
pile

ستون پل (اسم)
pile

پرز قالی و غیره (اسم)
pile

توده (اسم)
gross, stack, aggregate, accumulation, agglomeration, cumulation, mass, pile, lump, bulk, heap, volume, aggregation, hill, congeries, shock, block, wad, barrow, bloc, clot, cob, ruck, rick, dollop, conglomeration, cumulus, midden, riffraff, oodles, tump

توده کردن (فعل)
stack, cumulate, amass, aggregate, pile, lump, heap, hill, shock, pack, ruck, stockpile

اندوختن (فعل)
lay in, accumulate, acquire, hive, salt away, store, reserve, pile, roll up, save, put by, salt down

کومه کردن (فعل)
stack, pile, rick

heap, collection


Synonyms: accumulation, aggregate, aggregation, amassment, assemblage, assortment, bank, barrel, buildup, chunk, conglomeration, drift, gob, great deal, hill, hoard, hunk, jumble, lump, mass, mound, mountain, much, ocean, oodles, pack, peck, pyramid, quantity, shock, stack, stockpile


Antonyms: ditch, hole


wealth


Synonyms: affluence, boodle, bundle, dough, fortune, mint, money, pot, riches, wad


Antonyms: poverty


gather, pack; put on top of another


Synonyms: accumulate, amass, assemble, bank, bunch, collect, crowd, crush, fill, flock, heap, hill, hoard, jam, load, mass, mound, rush, stack, store


Antonyms: dissipate, scatter, separate


جملات نمونه

1. pile velvet
مخمل پرز بلند

2. pile it on
پر حرفی کردن،غلو کردن،گزافه گویی کردن

3. pile on the agony
چیزی را بدتر از آنچه هست پنداشتن یا جلوه دادن

4. a pile of books
یک کومه کتاب

5. a pile of brushwood and dry leaves
توده ای از خاشاک و برگ های خشک

6. a pile of gold coins
یک کپه سکه ی طلا

7. a pile of old newspapers and trash
توده ی روزنامه ی کهنه و زباله

8. a pile of rubble could be seen in front of the stone cutter's workshop
در جلو کارگاه سنگ تراشی یک توده خرده سنگ دیده می شد.

9. he made a pile and retired early
او ثروت کلانی به هم زد و زودتر از موعد بازنشسته شد.

10. there was a pile of ashes on the hearth
روی کف اجاق توده ای خاکستر جمع شده بود.

11. velvet with long, thick pile
مخملی که پرز آن بلند و انبوه است

12. her attention was riveted to the pile of jewels on the table
توجه او به توده ی جواهرات روی میز دوخته شده بود.

13. finally they put the corpse on the pile
در پایان نعش را روی تل هیزم می گذارند.

14. she had buried the gun under a pile of paper
هفت تیر را زیر توده ای از کاغذ پنهان کرده بود.

15. the earthquake turned the village into a pile of rubble
زلزله دهکده را به توده ای از خاک و خشت تبدیل کرد.

16. His mother came in carrying a pile of ironing in her arms.
[ترجمه سالار] مادر او با تعداد زیادی لباس اتوشده در آغوشش آمد
[ترجمه فرید رستمی] مادرش با یک دسته لباس اتو شده به بغل وارد شد.
[ترجمه ترگمان]مادرش با یک مشت اتو در بغل او آمد
[ترجمه گوگل]مادرش وارد یک شمع اتو کردن در آغوش او شد

17. Its brass feet dented the carpet's thick pile.
[ترجمه ترگمان]پای برنجی آن با توده ضخیم فرش شده بود
[ترجمه گوگل]پاهای برنجی آن، شمع ضخیم فرش را پوشانده است

18. A sudden wind swept a pile of leaves in.
[ترجمه ترگمان]باد ناگهانی توده ای از برگ ها را جمع کرد
[ترجمه گوگل]یک باد ناگهانی یک شمع برگ را در

19. The driver told us to pile in.
[ترجمه ترگمان]راننده به ما گفت که آن را جمع کنیم
[ترجمه گوگل]راننده به ما گفت که شمع را بزنیم

20. The writer confronted his pile of work with determination.
[ترجمه ترگمان]نویسنده با عزمی راسخ با انبوهی از کار روبرو شد
[ترجمه گوگل]نویسنده با سرشاخه هایی از کار خود مواجه است

21. She looked in horror at the mounting pile of letters on her desk.
[ترجمه ترگمان]با وحشت به توده کاغذهای روی میزش نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او در ترسناکی در شمار زیادی حروف روی میز خود نگاه کرد

22. The children sailed into the pile of cakes and in minutes the cakes were gone.
[ترجمه ترگمان]بچه ها به طرف توده کیک رفتند و در عرض چند دقیقه کیک از بین رفت
[ترجمه گوگل]بچه ها به شمع کیک رفتند و در چند دقیقه کیک ها از بین رفتند

23. Pile more coal on the fire; it is going out.
[ترجمه ترگمان]بیشتر زغال روی آتش بریز، بیرون می رود
[ترجمه گوگل]شمع بیشتر زغال سنگ در آتش؛ بیرون رفتن است

He piled the shoes on top of each other.

او کفش‌ها را روی هم انباشته کرد.


a pile of gold coins

یک کپه سکه‌ی طلا


a pile of books

یک کومه کتاب


We divided the newspapers into two piles.

روزنامه‌ها را به دو توده تقسیم کردیم.


Finally they put the corpse on the pile.

در پایان نعش را روی تل هیزم می‌گذارند.


I have got piles of work to do tonight.

امشب یک عالمه کار دارم.


He made a pile and retired early.

او ثروت کلانی به هم زد و زودتر از موعد بازنشسته شد.


The children were piling up the leaves.

بچه‌ها برگ‌ها را تلنبار می‌کردند.


office work that had piled up for months

کارهای اداره که ماه‌ها انباشته شده بود


He piled the rice onto his plate.

او بشقاب خود را از پلو پر کرد.


The truck was piled high with watermelons.

کامیون مملو بود از هندوانه.


The door opened and school children piled out.

در باز شد و شاگردان مدرسه ریختند بیرون.


I saw soldiers that were piling into the movie house.

سربازان را دیدم که دسته‌جمعی وارد سینما می‌شدند.


Gradually he piled up a lot of information on Rustam.

کم‌کم اطلاعات زیادی درباره‌ی رستم گردآوری کرد.


velvet with long, thick pile

مخملی که پرز آن بلند و انبوه است


اصطلاحات

pile it on

پر حرفی کردن، غلو کردن، گزافه گویی کردن


pile on the agony

چیزی را بدتر از آنچه هست پنداشتن یا جلوه دادن


پیشنهاد کاربران

کُپِهاندن چیزی = کپه کردن.
کُپهیدن/کپُستن = کپه شدن.
تلنباریدن = تلنبار کردن.
گولِّهیدن/گولستن = گوله شدن.
گولهاندن = گوله کردن.

ستون

انباشته شده

The top of the pile ( محاوره )
بالای صفحه ، سر خط, بالاترین مقام یا موقعیت در جامعه یا یک تشکیلات

شمع ( عمران و معماری )

گذاشتن

گولّه ، گولّه شدن

a mass of something that has been placed somewhere = توده

توده، کپه

مقدار زیاد ( کلی )

انبوه

انباشته

یه عالمه

پی شمع

A lot

دسته
Clothes were arranged in seperate pil
لباس ها در دسته های جداگانه مرتب شده بود

در بعضی مواقع معنی بواسیر میدهد

تلنبار - تلنبار کردن

قسمت - بخش
she divided the deck of cards into six piles=
او یک دسته ورق را به 6 قسمت تقسیم کرد.


توده ی وسایل مثل لباس که کپه میشه.

تلنبار ، کپه، توپه
Advanced 1: a number of things put on top of each other


کلمات دیگر: