1. concede a game (or an election)
باخت خود را (در مسابقه یا انتخابات) قبول کردن
2. concede defeat
شکست (خود) را قبول کردن،اعتراف به شکست کردن
3. to concede a point (in an argument)
(در مباحثه) به نکته ای اعتراف کردن
4. the government wants to concede new liberties to the people
دولت می خواهد آزادی های جدیدی به مردم بدهد.
5. I had to concede the logic of this.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم منطق این قضیه رو تایید کنم
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم منطق این را قبول کنم
6. The organisers of the demonstration concede that they hadn't sought permission for it.
[ترجمه ترگمان]سازمان دهندگان این تظاهرات قبول دارند که به دنبال مجوز برای آن نبوده اند
[ترجمه گوگل]برگزارکنندگان این تظاهرات بر این باورند که آنها برای آن اجازه درخواست نداده اند
7. I was forced to concede that she might be right.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم قبول کنم که حق با اون باشه
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم ادعا کنم که او ممکن است درست باشد
8. I created you concede the fact that I do not have to love again perfunctory explanation.
[ترجمه ترگمان]من تو رو خلق کردم که این حقیقت رو تایید کنی که من مجبور نیستم دوباره عاشق توضیح باشم
[ترجمه گوگل]من شما را ایجاد می کنم این واقعیت را پذیرفتم که مجبور نیستم دوباره توضیح کامل را دوست دارم
9. The president is not expected to concede these reforms.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور انتظار این اصلاحات را ندارد
[ترجمه گوگل]انتظار نمی رود رئیس جمهور این اصلاحات را قبول کند
10. He kept on arguing and wouldn't concede defeat.
[ترجمه محسن] او به بحث کردن ادامه میداد و نمیخواست باخت رو قبول کند.
[ترجمه ترگمان]او به بحث ادامه داد و شکست را قبول نکرد
[ترجمه گوگل]او ادامه داد و گفت که شکست نخواهد برد
11. The king finally agreed to concede further powers to Parliament.
[ترجمه ترگمان]سرانجام پادشاه موافقت کرد که اختیارات بیشتری به پارلمنت تسلیم کند
[ترجمه گوگل]پادشاه در نهایت موافقت کرد تا مجوز بیشتری به قدرت برساند
12. It's certainly big, I'll concede you that.
[ترجمه ترگمان]خیلی بزرگ است، این را تایید می کنم
[ترجمه گوگل]قطعا بزرگ است، من شما را بر این عقیده ام
13. He is not willing to concede any of his power/authority.
[ترجمه ترگمان]او نمی خواهد هیچ یک از قدرت \/ قدرت خود را تصدیق کند
[ترجمه گوگل]او مایل نیست که هیچ یک از قدرت / اقتدار خود را بپذیرد
14. They had to concede that there was something in his teaching methods.
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور بودند قبول کنند که در روش تدریس چیزی وجود دارد
[ترجمه گوگل]آنها مجبور بودند به این نتیجه برسند که چیزی در روش آموزش او وجود دارد
15. I'm willing to concede that I have hurt her, but that's not my real intention.
[ترجمه ترگمان]حاضرم قبول کنم که بهش صدمه زدم، اما این قصد واقعی من نیست
[ترجمه گوگل]من مایل به پذیرفتن اینکه من او را صدمه دیده، اما این قصد واقعی من نیست
16. He was not prepared to concede that he had acted illegally.
[ترجمه ترگمان]او حاضر نبود قبول کند که غیر قانونی عمل کرده است
[ترجمه گوگل]او آماده پذیرفت که او غیرقانونی عمل کرده است