فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: concerns, concerning, concerned
• (1) تعریف: to relate to or be about; affect.
• مترادف: affect, involve, touch
• مشابه: influence, regard, relate to
- This is a private matter and does not concern you.
[ترجمه ترگمان] این یک موضوع خصوصی است و به شما مربوط نیست
[ترجمه گوگل] این موضوع خصوصی است و به شما مربوط نیست
- This issue concerns both the teachers and the administrators.
[ترجمه ترگمان] این موضوع هم معلمان و هم مدیران را نگران می کند
[ترجمه گوگل] این موضوع مربوط به معلمان و مدیران است
- You should listen carefully because this change concerns you directly.
[ترجمه ترگمان] باید به دقت گوش دهید زیرا این تغییر به طور مستقیم به شما مربوط می شود
[ترجمه گوگل] شما باید به دقت گوش دهید زیرا این تغییر به طور مستقیم به شما مربوط می شود
• (2) تعریف: to engage or interest (oneself) (usu. fol. by "with").
• مترادف: busy, devote, engage, interest
• مشابه: occupy
- She concerns herself almost solely with taking care of the family.
[ترجمه ترگمان] او به تنهایی با مراقبت از خانواده خودش را نگران می کند
[ترجمه گوگل] او تقریبا صرفا با مراقبت از خانواده به خودش مشغول است
- I've never concerned myself with local politics until now.
[ترجمه A.A] من تا حالا خودم را قاطی سیاستهای محلی نکرده ام
[ترجمه ترگمان] تا الان هیچ وقت به سیاست محلی فکر نکرده بودم
[ترجمه گوگل] من تا به حال هیچ وقت خودم را با سیاست های محلی نگرفتم
• (3) تعریف: to make worried or troubled.
• مترادف: trouble, worry
• متضاد: ease
• مشابه: bother, distress, disturb, perturb, vex
- She's a bright student, but her carelessness concerns me.
[ترجمه انسی] او یک دانش آموز باهوش است اما بی دقتی او مرا نگران میکند
[ترجمه ترگمان] او دانش آموز درخشانی است، اما بی توجهی او به من مربوط است
[ترجمه گوگل] او یک دانشجوی روشن است، اما بی دقتی او به من مربوط است
- It concerns her that her father sometimes forgets to take his medicine.
[ترجمه A.A] چیزی که نگرانش میکند پدرش گاهی خوردن دارویش را فراموش میکند
[ترجمه ترگمان] به او مربوط می شود که پدرش گاهی فراموش می کند که او دارو بخورد
[ترجمه گوگل] او به این نکته توجه دارد که پدرش گاهی اوقات از مصرف دارو خود فرار می کند
- It concerns me when I see her so upset.
[ترجمه ترگمان] وقتی او را خیلی ناراحت می بینم به من مربوط است
[ترجمه گوگل] وقتی من او را ناراحت میکنم به من مربوط می شود
- It concerned him to discover that he'd forgotten to pay that bill.
[ترجمه ترگمان] به او مربوط می شد که او را فراموش کرده باشد تا آن صورتحساب را بپردازد
[ترجمه گوگل] او نگران بود که کشف کند که فراموش کرده است که این لایحه را پرداخت کند
- Please don't concern yourself about me; I'll be fine.
[ترجمه کیمیا] خودت رو بخاطر من ناراحت نکن. من خوب میشم
[ترجمه ترگمان] لطفا نگران من نباش، من خوبم
[ترجمه گوگل] لطفا در مورد من نگران نباش خوب می شوم
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a matter or issue that engages attention.
• مترادف: affair, business, care, interest, matter
• متضاد: unconcern
• مشابه: case, consideration, issue, lookout, worry
- The city's economy is the new mayor's first concern.
[ترجمه ترگمان] اقتصاد شهر اولین نگرانی شهردار جدید است
[ترجمه گوگل] اقتصاد شهری اولین نگرانی شهردار جدید است
• (2) تعریف: worry, anxiety, or caring attitude.
• مترادف: anxiety, care, worry
• متضاد: indifference, unconcern
• مشابه: business, disquiet, disquietude, doubt, matter, misgiving, solicitude
- Your concern for your father's health is understandable.
[ترجمه ترگمان] نگرانی شما برای سلامت پدرتان قابل درک است
[ترجمه گوگل] نگرانی شما برای سلامت پدر شما قابل درک است
- Her strange behavior filled her husband with concern.
[ترجمه احمد] رفتار عجیبش [ذهن] شوهرش را پر از دلشوره کرد.
[ترجمه ترگمان] رفتار عجیب او شوهرش را نگران می کرد
[ترجمه گوگل] رفتار عجیب او شوهرش را با نگرانی پر کرد
- His concern about my condition is unwarranted; I'm perfectly fine.
[ترجمه احمد] نگرانی او درمورد وضعیت من بیجا است، من کاملاً خوبم.
[ترجمه ترگمان] نگرانی او در مورد شرایط من بی دلیل است؛ من کاملا خوبم
[ترجمه گوگل] نگرانی او در مورد وضعیت من غیرقانونی است؛ من کاملا خوب هستم
- The doctor felt some concern over the patient's sudden weight loss.
[ترجمه ترگمان] دکتر احساس کرد که نگرانی ناگهانی بیمار را از دست داده است
[ترجمه گوگل] دکتر احساس نگرانی نسبت به کاهش ناگهانی وزن بیمار داشت
• (3) تعریف: a business firm.
• مترادف: business, company, enterprise, firm, house
• مشابه: establishment, office, outfit
- In just one year, our company has become a thriving concern.
[ترجمه احمد] تنها در یک سال ، شرکت ما تبدیل به یک شرکت �ررونق شده است.
[ترجمه ترگمان] در یک سال، شرکت ما تبدیل به یک نگرانی پر رونق شده است
[ترجمه گوگل] در سال تنها، شرکت ما تبدیل به یک نگرانی پر رونق است