کلمه جو
صفحه اصلی

denounce


معنی : متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن
معانی دیگر : مردود شمردن، محکوم کردن، نکوهیدن، چغلی کردن، (برضدکسی) گواهی دادن، (علنا) متهم کردن، (جرم کسی را) افشا کردن، پایان قرارداد (قرار داد صلح یا آتش بس و غیره) را رسما اعلام کردن، رسما فسخ کردن، کسی یا چیزی را ننگین کردن

انگلیسی به فارسی

علیه کسی اظهاری کردن، کسی یا چیزی را ننگین کردن، تقبیح کردن


محکوم کردن، متهم کردن، تقبیح کردن، علیه کسی اظهاری کردن


انگلیسی به انگلیسی

• condemn, censure; accuse
if you denounce someone or something, you criticize them severely and publicly.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تقبیح کردن، متهم کردن، مردود شمردن، باطل اعلام کردن (معاهده)

مترادف و متضاد

متهم کردن (فعل)
libel, accuse, incriminate, indict, denounce, impute, criminate, impeach, inculpate, delate

تقبیح کردن (فعل)
denounce, condemn, decry, objurgate

علیه کسی اظهاری کردن (فعل)
denounce

condemn, attack


Synonyms: accuse, adjudicate, arraign, blacklist, blame, boycott, brand, castigate, censure, charge, charge with, criticize, damn, declaim, decry, denunciate, derogate, dress down, excoriate, expose, finger, hang something on, impeach, implicate, impugn, incriminate, indict, inveigh against, knock, ostracize, proscribe, prosecute, rap, rat, rebuke, reprehend, reprimand, reproach, reprobate, reprove, revile, scold, show up, skin, smear, stigmatize, take to task, threaten, upbraid, vilify, vituperate


Antonyms: approve, commend, compliment, praise


جملات نمونه

1. The father denounced his son for lying to the district attorney.
پدر، پسرش را به خاطر دروغ گفتن به بازپرس بخش سرزنش کرد

2. Some people denounce the government for probing into their private lives.
بعضی از مردم دولت را بخاطر جستجو در زندگی شخصی خود، محکوم می کنند

3. Ralph Nader, the consumer advocate, denounced the defective products being sold.
حامی حقوق مصرف کنندگان، از فروش محصولات معیوب، ابراز نارضایتی شدید نمود

4. to denounce an accomplice in crime
شریک جرم خود را لو دادن

5. the teacher who interrupted his talk to denounce a dormant student
معلمی که صحبت خود را قطع کرد تا دانشجوی به خواب رفته را سرزنش کند.

6. Speaker after speaker mounted/took the platform to denounce the policy.
[ترجمه ترگمان]سخنگو بعد از اینکه سخنگو سوار شد \/ سکو را برای تقبیح سیاست انتخاب کرد
[ترجمه گوگل]سخنران بعد از سخنرانی که در آن مشغول به کار بود، پلت فرم را برای محکوم کردن خط مشی به دست آورد

7. We must denounce injustice and oppression.
[ترجمه ترگمان]ما باید بی عدالتی و ستم را محکوم کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید بی عدالتی و ستم را محکوم کنیم

8. Ministers took the floor to denounce the decision to suspend constitutional rule.
[ترجمه ترگمان]وزرا برای محکوم کردن تصمیم به تعلیق قانون اساسی، کف را برداشتند
[ترجمه گوگل]وزیران برای لغو تصمیم به تعلیق قانونی قانون اساسی اقدام کردند

9. We should denounce a heresy.
[ترجمه ترگمان]ما باید بدعت را محکوم کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید یهودیت را محکوم کنیم

10. An elderly deaconess who refused to denounce her faith during a riot against Christians.
[ترجمه ترگمان]An سالخورده که از محکوم کردن ایمان خود در طی شورش علیه مسیحیان خودداری کرد
[ترجمه گوگل]یک دیوانه سالخورده که در طول شورش علیه مسیحیان امتناع کرد که ایمانش را محکوم کند

11. Community leaders were quick to denounce the police for reacting too violently to the disturbances.
[ترجمه ترگمان]رهبران جامعه فورا پلیس را به دلیل واکنش شدید به آشوب محکوم کردند
[ترجمه گوگل]رهبران جامعه به سرعت از پلیس انتقاد کردند تا واکنش بیش از حد به این اختلالات را به شدت اعمال کنند

12. Always there to denounce the system, demand justice.
[ترجمه ترگمان]همیشه این سیستم را محکوم کند و خواستار عدالت شود
[ترجمه گوگل]همیشه وجود دارد تا سیستم را محکوم کند، خواستار عدالت است

13. Denounce Big Labor and start a new labor federation like Lewis did.
[ترجمه ترگمان]Denounce کار کردن و شروع یک فدراسیون کارگری جدید مانند لوئیس
[ترجمه گوگل]محکوم کردن کار بزرگ و شروع یک فدراسیون کار جدید مانند لوئیس انجام داد

14. I encouraged them to denounce the callow subjugation of women and switch from heels to flats.
[ترجمه ترگمان]من آن ها را تشویق کردم که انقیاد callow زنان را محکوم کنند و از پاشنه به آپارتمان ها دست بزنند
[ترجمه گوگل]من آنها را تشویق می کنم که محکومیت زنان را متوقف کنند و از پاشنه به آپارتمان تغییر کنند

15. While some pundits denounce them, I believe they play a useful role, keeping politicians and central bankers honest.
[ترجمه ترگمان]در حالی که برخی متخصصان آن ها را محکوم می کنند، من معتقدم که آن ها نقش مفیدی را بازی می کنند و سیاستمداران و بانکداران مرکزی را صادق نگاه می دارند
[ترجمه گوگل]در حالی که برخی از معاونان آنها را محکوم می کنند، من معتقدم که آنها نقش مفیدی را ایفا می کنند، سیاستمداران و بانکداران مرکزی صادق هستند

16. Some Quakers began to denounce slavery beyond their circle in society at large, and they drew negative response for doing so.
[ترجمه ترگمان]برخی از Quakers شروع به محکوم کردن برده داری در خارج از دایره خود در جامعه کردند و پاسخ منفی به این کار گرفتند
[ترجمه گوگل]بعضی کوکرات ها شروع به محکوم کردن برده داری در خارج از دایره خود در جامعه به طور گسترده ای کردند و پاسخی منفی برای انجام این کار دادند

17. Meanwhile, ministers rallied in a concerted effort to denounce rumours of a rift between Mr Lawson and Margaret Thatcher.
[ترجمه ترگمان]در همین حال، وزرا در تلاش هماهنگ برای محکوم کردن شایعاتی مبنی بر شکاف بین آقای لا سن و مارگارت تاچر، دست به تظاهرات زدند
[ترجمه گوگل]در همین حال، وزیران در تلاش مشترک برای متقاعد کردن شایعات شکاف بین آقای لاوسون و مارگارت تاچر متحد شدند

The UN denounced their agression.

سازمان ملل تعرض آنها را محکوم کرد.


She strongly denounced the government's policies.

او به شدت سیاستهای دولت را تقبیح کرد.


to denounce an accomplice in crime

شریک جرم خود را لو دادن


پیشنهاد کاربران

باطل اعلام کردن

نکوهش کردن

سرزنش کردن، محکوم کردن، لو دادن

زیراب زدن

"نارواشناختن"
The film was denounced for the way it portrayed its female characters.
این فیلم به دلیل نحوه ی به تصویر کشیدن شخصیت های زن ناروا و محکوم شناخته شد.

محکوم کردن ، متهم کردن، سرزنش کردن

انتقادکردن

To inform against

To expose
To inform on

To accuse
To incriminate
To name

To betray


denounce to

بر اساس دیکشنری هزاره: معرفی کردن، لو دادن

مثال:
If you denounce me to the police
ترجمه اینجانب:
اگر مرا به پلیس معرف کنی/لو بدهی

متهم کردن


کلمات دیگر: