کلمه جو
صفحه اصلی

dictum


معنی : قرار، حکم، رای، گفته، اظهار نظر قضایی
معانی دیگر : اظهارنظر، اندیش نمایی، گفته یا نوشته، (حقوق - اظهار نظر قاضی درباره ی جنبه ای از قانون که رسمی و الزام آور نیست) اظهارنظر قاضی

انگلیسی به فارسی

(حقوق) حکم، قرار، رأی، گفته، اظهار‌نظر قضایی


حکم، گفته، اظهار نظر قضایی، قرار، رای


انگلیسی به انگلیسی

• formal statement, pronouncement; saying, maxim
a dictum is a formal statement made by someone who has authority.
a dictum is also a saying that describes an aspect of life in an interesting or wise way.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] اضهارات جنبی قاضی که الزامأ ارتباطی به دعوی یا تأثیری در حکم صادره ندارد، مقدمات حکم، نظر طردأ للباب

مترادف و متضاد

قرار (اسم)
equanimity, accord, agreement, arrangement, decision, concord, dictum, stipulation, fixity

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

رای (اسم)
dictum, sentence, verdict, judgment, opinion, award, vote, discretion, poll, suffrage

گفته (اسم)
dictum, statement, saying, sentence, parol, doctrine, ditty

اظهار نظر قضایی (اسم)
dictum

saying; proverb


Synonyms: adage, aphorism, apothegm, axiom, brocard, gnome, maxim, moral, motto, precept, rule, saw, truism


decree, pronouncement


Synonyms: affirmation, assertion, command, declaration, dictate, edict, fiat, order


جملات نمونه

1. the critics' dictum about her music
رای منتقدین درباره ی موسیقی او

2. they were awaiting the ayatollah's dictum on the case
آنان در انتظار فتوای آیت الله در این مورد بودند.

3. He followed the famous American dictum, 'Don't get mad, get even'.
[ترجمه ترگمان]این دستور آمریکایی مشهور را دنبال کرد، عصبانی نشو، حتی
[ترجمه گوگل]او به دنبال حکم معروف آمریکایی، 'آیا دیوانه نیست، حتی می شود'

4. Yet Kissinger succeeded in defying an old Washington dictum that you can have in the capital visibility or influence, but not both.
[ترجمه ترگمان]با این حال Kissinger موفق به نادیده گرفتن دستور قدیمی واشنگتن شد که شما می توانید در دید و یا نفوذ سرمایه داشته باشید، اما نه هر دو
[ترجمه گوگل]با این حال، کیسینجر موفق به فرار از حکم واشنگتن پیرامون خود شد که شما می توانید در دیدگاه یا نفوذ سرمایه ببینید، اما نه هر دو

5. This dictum is borne out again and again.
[ترجمه ترگمان]این دستور دوباره و دوباره تکرار می شود
[ترجمه گوگل]این حکم دوباره و دوباره تحقق می یابد

6. This dictum is more familiar in its application to grammar.
[ترجمه ترگمان]این حکم بیشتر در کاربرد آن برای دستور زبان آشنا است
[ترجمه گوگل]این حکم در کاربرد آن در دستور زبان بیشتر آشنا است

7. That catches the familiar dictum that science explains particular events by generalizing and by making them cases of laws at work.
[ترجمه ترگمان]این امر این دستور آشنا را می گیرد که علم وقایع خاص را با تعمیم دادن و با ساختن آن ها در مورد قوانین کار توضیح می دهد
[ترجمه گوگل]این بدان معنا است که علم به وسیله تعمیم دادن و ایجاد مواردی از قوانین در کار توضیح می دهد

8. This dictum applies particularly to price discrimination and vertical restraints.
[ترجمه ترگمان]این دستور به خصوص در مورد تبعیض قیمت و محدودیت های عمودی اعمال می شود
[ترجمه گوگل]این بیانیه به ویژه برای تبعیض قیمت و محدودیت های عمودی اعمال می شود

9. Just as annoying is the pretty dictum that acts must sing live, when most of them can't.
[ترجمه ترگمان]درست به همان اندازه که این دستور pretty است که اجر باید زنده بماند، وقتی که بیشتر آن ها نمی توانند
[ترجمه گوگل]درست همانطور که آزار دهنده است تصور بسیار است که اعمال باید آواز خواندن، زمانی که بسیاری از آنها نمی توانند

10. Perhaps this is behind Thoreau's dictum: In wildness is the salvation of the world.
[ترجمه ترگمان]شاید این دستور behind گفته شود: در wildness، رستگاری دنیا است
[ترجمه گوگل]شاید این در پشت فرمان Thoreau است: در wildness نجات جهان است

11. Watch sellers employ a logical Italian dictum: a well - dressed man owns at least timepieces.
[ترجمه ترگمان]فروشندگان مراقب یک دستور منطقی ایتالیایی را به کار می گیرند: یک مرد خوش لباس، دست کم timepieces دارد
[ترجمه گوگل]تماشاچیان فروش یک منطق منطقی ایتالیایی را به کار می گیرند: یک مرد به خوبی لباس پوشیدن حداقل ساعت ها را دارد

12. Ever since, Webster's dictum has been regarded as a principle of international law.
[ترجمه ترگمان]از آن زمان، دستور وبستر به عنوان اصل قانون بین المللی شناخته شده است
[ترجمه گوگل]از آن زمان، حکم وبستر به عنوان یک اصل حقوق بین الملل مطرح شده است

13. This was also echoed by Deng's dictum: " Free our mind and seek truth from facts. "
[ترجمه ترگمان]این نیز با دستور دنگ تکرار شد: \" ذهن ما را آزاد کرده و حقایق را از حقایق به دنبال داشته باشد \"
[ترجمه گوگل]این همچنین توسط دیگ دیگ تکرار شد: 'ذهن ما را آزاد کنید و حقایق را از حقایق جستجو کنید '

14. Remember the dictum our professor taught us, diffidence leads to envy which gives rise to spite.
[ترجمه ترگمان]زمانی که این دستور را به خاطر می آورید که استاد ما به ما آموخته است، عدم وجود ترس منجر به رشک و رشک می شود که باعث ایجاد ترس می شود
[ترجمه گوگل]به یاد می آوریم که استاد ما به ما آموخته است، گمراهی منجر به حسادت می شود که موجب نگرانی می شود

15. Foolish dictum: In a team, a valuable team player must aspire to be leader.
[ترجمه ترگمان]dictum Foolish: در یک تیم، یک بازیگر تیم با ارزش باید آرزو داشته باشد که رهبر باشد
[ترجمه گوگل]دیوانگی احمقانه: در یک تیم، یک بازیکن تیم با ارزش باید از رهبری باشد

They were awaiting the Ayatollah's dictum on the case.

آنان در انتظار فتوای آیت‌الله در این مورد بودند.


the critics' dictum about her music

رأی منتقدین درباره‌ی موسیقی او


پیشنهاد کاربران

فرمایش ، فرموده ، گفته

نظر، گفته


کلمات دیگر: