فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: conflicts, conflicting, conflicted
• (1) تعریف: to be in strong opposition or disagreement; differ.
• مترادف: clash, collide, differ, disagree
• متضاد: accord, agree, coincide, harmonize
• مشابه: argue, cross swords, discord, dispute, diverge
- My opinion conflicted with that of the professor.
[ترجمه ثنا] فکر من با فکر استاد مخالف بود. :/
[ترجمه m.m.p] نظرم با نظر استاد مغایر بود
[ترجمه ترگمان] عقیده من در تضاد با آن استاد بود
[ترجمه گوگل] فکر من با استاد روبرو شد
• (2) تعریف: to be incompatible.
- Our schedules conflict next week, so we'll have to move the meeting to the following week.
[ترجمه ترگمان] برنامه ما در هفته آینده است، پس باید جلسه را به هفته بعد موکول کنیم
[ترجمه گوگل] برنامه های ما در هفته آینده درگیری دارند، بنابراین ما باید جلسه را به هفته بعد منتقل کنیم
- The first explanation conflicts with the second: they cannot both be correct.
[ترجمه ع ب] اولین توضیح مغایر با دومین توضیح است، هر دوی اونها نمیتونن درست باشن
[ترجمه saba] توضیح اول با توضیح دوم مغایرت داردهر دوی آنها نمی توانند درست باشند
[ترجمه ترگمان] اولین توضیح در مورد دوم: آن ها نمی توانند هر دو درست باشند
[ترجمه گوگل] توضیح اول با دوم برخورد می کند اما هر دو نمی توانند درست باشند
اسم ( noun )
مشتقات: conflictingly (adv.)
• (1) تعریف: discord or antagonism.
• مترادف: antagonism, discord
• متضاد: accord, agreement, harmony
• مشابه: antipathy, bad blood, collision, contention, difference, dissension, enmity, faction, friction, hostility, opposition, rivalry, strife, tension
- Their marriage was filled with conflict, and it was no surprise that it ended in divorce.
[ترجمه ترگمان] ازدواج آن ها پر از کش مکش بود و تعجبی نداشت که طلاق به پایان رسید
[ترجمه گوگل] ازدواج آنها با تعارض پر شده بود و تعجب آور نبود که طلاق پایان یابد
- There has always been conflict between the two families.
[ترجمه mia] همیشه بین ۲خانواده اختلاف وجود داشته است
[ترجمه ترگمان] همیشه بین این دو خانواده اختلافی وجود داشته است
[ترجمه گوگل] همیشه بین دو خانواده اختلاف نظر وجود دارد
• (2) تعریف: an armed battle or war.
• مترادف: battle, encounter, engagement, strife, war
• متضاد: peace
• مشابه: action, clash, combat, fight, hostilities, rivalry, struggle
- The battle was one of the bloodiest conflicts of the war.
[ترجمه ترگمان] این نبرد یکی از خونین ترین جنگ های جنگ بود
[ترجمه گوگل] نبرد یکی از خونین ترین درگیری های جنگ بود
- The conflict between England and France lasted for many years.
[ترجمه ترگمان] کش مکش میان انگلستان و فرانسه به مدت چندین سال به طول انجامید
[ترجمه گوگل] درگیری بین انگلیس و فرانسه مدت زیادی ادامه داشت
• (3) تعریف: a tense or angry disagreement.
• مترادف: altercation, disagreement, quarrel, row
• متضاد: agreement, resolution
• مشابه: argument, clash, controversy, dispute, feud, run-in, strife, struggle
- A conflict began between the two men, and tension quickly filled the room.
[ترجمه ترگمان] درگیری بین دو مرد آغاز شد و تنش به سرعت اتاق را پر کرد
[ترجمه گوگل] درگیری بین دو مرد شروع شد و تنش به آرامی اتاق را پر کرد
• (4) تعریف: incompatibility.
• مترادف: incompatibility
• متضاد: compatibility, congruence, harmony
• مشابه: clash, disagreement, incongruity, inconsistency
- Because of a conflict in my schedule, I can't take both courses.
[ترجمه ترگمان] بخاطر یک تعارض در برنامه ام، من نمی توانم هر دو دوره را قبول کنم
[ترجمه گوگل] به دلیل درگیری در برنامه من، من نمی توانم هر دو دوره را بگیرم