کلمه جو
صفحه اصلی

assert


معنی : ادعا کردن، اثبات کردن، حمایت کردن، دفاع کردن از، ازاد کردن، اظهار قطعی کردن
معانی دیگر : (موکدا) اعلام کردن، تصریح کردن، تاکید کردن، مدعی شدن

انگلیسی به فارسی

دفاع کردن از، حمایت کردن، آزاد کردن، اظهار قطعی کردن، ادعا کردن، اثبات کردن


ادعا کردن


ادعا کن، ادعا کردن، اثبات کردن، دفاع کردن از، حمایت کردن، ازاد کردن، اظهار قطعی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: asserts, asserting, asserted
(1) تعریف: to state with force or confidence.
مترادف: avouch, declare, maintain, state
متضاد: controvert, deny
مشابه: affirm, allege, asseverate, aver, avow, contend, insist, postulate, predicate, profess, protest, say

- He asserted his innocence.
[ترجمه ماهان علیپور] او بیگناهی اش را اثبات کرد
[ترجمه احمدرضا] او اظهار بی گناهی کرد
[ترجمه ترگمان] او بی گناهی خود را تصدیق کرد
[ترجمه گوگل] او بی گناهی خود را تایید کرد
- She asserted that she was perfectly capable of taking care of herself.
[ترجمه ترگمان] ادعا می کرد که کاملا توانایی نگهداری از خودش را دارد
[ترجمه گوگل] او ادعا کرد که کاملا قادر به مراقبت از خود است

(2) تعریف: to defend or maintain.
مترادف: defend, maintain
مشابه: argue, claim, protest, uphold

- I will continue to assert my independence.
[ترجمه مهران] من به دفاع از استقلال خود ادامه خواهم داد.
[ترجمه ترگمان] من به اثبات استقلال خود ادامه خواهم داد
[ترجمه گوگل] من همچنان به استقلال خود ادامه خواهم داد

(3) تعریف: to put (oneself) forward strongly.
مترادف: advance
مشابه: present

• state, declare; insist on
if you assert a fact or belief, you state it firmly.
if you assert your authority, you make it clear that you have it.
if you assert yourself, you speak and act in a forceful way so that people take notice of you.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] اظهار داشتن، ادعا کردن، مطالبه کردن (حق)، اقامه کردن ادعا
[ریاضیات] دفاع کردن از، اظهار قطعی کردن، اثبات کردن، حاکی بودن، شرح دادن، نشان دادن

مترادف و متضاد

ادعا کردن (فعل)
acclaim, claim, contend, lay in, assert, profess

اثبات کردن (فعل)
assert, affirm, aver, demonstrate, prove, corroborate

حمایت کردن (فعل)
support, stead, aid, assert, defend, protect

دفاع کردن از (فعل)
assert, champion, defend, vindicate

ازاد کردن (فعل)
release, liberate, free, assert, assoil, ease, franchise, deliver, unfix, unwrap, enfranchise, liberalize, extricate, uncage, unfasten, unhitch, unloose, unstring, unyoke

اظهار قطعی کردن (فعل)
assert

insist, declare, maintain


Synonyms: advance, affirm, allege, argue, asservate, attest, aver, avouch, avow, butt in, cite, claim, contend, defend, horn in, justify, mouth off, pop off, predicate, press, proclaim, profess, pronounce, protest, put forward, say, shoot off one’s mouth, shoot one’s wad, stand up for, state, stress, swear, uphold, vindicate, warrant


Antonyms: deny, reject


جملات نمونه

1. to assert oneself
خود نشان دادن،ادعای حق کردن،سینه سپر کردن

2. he wished to assert his authority in his own house
او می خواست سروری خود را در خانه ی خود به ثبوت برساند.

3. in the beginning she was timid, but she gradually learned to assert herself
در ابتدا خجالتی بود ولی کم کم آموخت که خودی نشان دهد.

4. She continued to assert that she was innocent.
[ترجمه ترگمان]او همچنان ادعا می کرد که بی گناه است
[ترجمه گوگل]او ادامه داد تا ادعا کند که بی گناه بود

5. The German Chancellor was anxious to assert his government's commitment to further European unity.
[ترجمه ترگمان]صدراعظم آلمان مشتاق بود که تعهد دولت خود نسبت به اتحاد بیشتر اروپا را نشان دهد
[ترجمه گوگل]صدراعظم آلمان مشتاق بود که تعهد دولت خود را نسبت به اتحاد بیشتر اروپا تسلیم کند

6. She continued to assert her innocence.
[ترجمه ترگمان]او به بی گناهی خود ادامه داد
[ترجمه گوگل]او همچنان به بی گناهی خود ادامه داد

7. You're too timid-you must try to assert yourself more.
[ترجمه ترگمان]تو خیلی خجالتی هستی - باید سعی کنی بیشتر از این حرف بزنی
[ترجمه گوگل]شما بیش از حد ترسو هستید - باید سعی کنید خودتان را بیشتر متقاعد کنید

8. Mr. Helm plans to assert that the bill violates the First Amendment.
[ترجمه ترگمان]آقای هلم قصد دارد ادعا کند که این لایحه تخطی از متمم اول را نقض می کند
[ترجمه گوگل]آقای هلم قصد دارد ادعا کند که این لایحه اصلاحیه اول را نقض می کند

9. I was determined to assert my authority from the beginning.
[ترجمه ترگمان]من مصمم بودم که از ابتدا قدرت خود را نشان دهم
[ترجمه گوگل]من متعهد شدم که از ابتدا به من قدرت بدهم

10. He has to overcome his inability to assert himself.
[ترجمه ترگمان]او باید بر ناتوانی خود در دفاع از خود غلبه کند
[ترجمه گوگل]او باید ناتوانی خود را در دفاع از خودش غلبه کند

11. She wished to assert her independence from her parents.
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست از پدر و مادرش استقلال خود را نشان دهد
[ترجمه گوگل]او آرزو کرد که استقلال خود را از والدینش حفظ کند

12. The Nordic countries have been quick to assert their interest in the development of the Baltic States.
[ترجمه ترگمان]کشورهای اسکاندیناوی سرعت خود را در توسعه کشورهای بالتیک اعلام کردند
[ترجمه گوگل]کشور های شمال اروپا سریعا ابراز علاقه خود به توسعه کشورهای بالتیک شده اند

13. National pride began to assert itself.
[ترجمه ترگمان]غرور ملی شروع به دفاع کرد
[ترجمه گوگل]غرور ملی شروع به تکرار کرد

14. I really must assert myself more in meetings.
[ترجمه فرشاد] در کنفرانس ها من باید خودم را بیشتر به اثبات برسانم. ( توانایی ها )
[ترجمه ترگمان]واقعا باید خودم را در جلسات ابراز کنم
[ترجمه گوگل]من باید خودم را در جلسات بیشتر ادعا کنم

15. Edward III tried to assert his independence of the regime at court.
[ترجمه ترگمان]ادوارد سوم سعی کرد از استقلال خود در دادگاه دفاع کند
[ترجمه گوگل]ادوارد سوم سعی کرد استقلال خود را از رژیم در دادگاه اعلام کند

He kept asserting his objection.

او مرتباً مخالفت خود را اعلام می‌داشت.


The women asserted their right to equal treatment.

بانوان مدعی حقوق متساوی با مردان بودند.


He wished to assert his authority in his own house.

او می‌خواست سروری خود را در خانه‌ی خود به ثبوت برساند.


In the beginning she was timid, but she gradually learned to assert herself.

در ابتدا خجالتی بود؛ ولی کم‌کم آموخت که خودی نشان دهد.


اصطلاحات

to assert oneself

خود نشان دادن، ادعای حق کردن، سینه سپر کردن


پیشنهاد کاربران

با قاطعیت گفتن

به رخ کشیدن

یک کلمه کلیدی در زبان برنامه نویسی جاواست

سَراسیمه بودن

تصدیق کردن، با قدرت ظاهر شدن؛
to assert itself: در برابر چیزی خود را نشان دادن، خود را تحمیل کردن.

بیان شدن

اظهار کردن، گفتن، بیان کردن، خاطرنشان کردن

مدعی بودن

contend, claim

حمایت کردن از

خود را ثابت کردن_ خود را نشان دادن

اعلام کردن
مدعی
اثبات

به طور قطعی بیان کردن


کلمات دیگر: