کلمه جو
صفحه اصلی

cooperative


معنی : شرکت تعاونی، تعاونی، وابسته به تشریک مساعی
معانی دیگر : شرکت تعاونی، وابسته به تشریک مساعی

انگلیسی به فارسی

شرکت تعاونی، وابسته به تشریک مساعی


تعاونی، شرکت تعاونی، وابسته به تشریک مساعی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: willing to work or operate together; willing to do what is asked of one for the sake of a common goal.
متضاد: defiant, factious, perverse, truculent, uncooperative

- If everyone would be cooperative, we could accomplish the task in much less time.
[ترجمه ترگمان] اگر همه هم کاری می کردند، ما می توانیم کار را در زمان کم تر انجام دهیم
[ترجمه گوگل] اگر همه همکاری داشته باشند، می توانیم وظیفه را در زمان بسیار کوتاه انجام دهیم
- If you are not cooperative with the visiting nurse, you could find yourself back in the hospital.
[ترجمه ترگمان] اگر با پرستار مهمان هم کاری نمی کنید، می توانید خودتان را در بیمارستان پیدا کنید
[ترجمه گوگل] اگر با پرستار ملاقات همکاری نکنید، می توانید خود را در بیمارستان پیدا کنید

(2) تعریف: requiring or carried out with cooperation.
متضاد: unilateral
مشابه: concerted

- The merger of our two companies is, of course, a cooperative venture.
[ترجمه ترگمان] البته ادغام دو شرکت ما یک سرمایه گذاری تعاونی است
[ترجمه گوگل] البته ادغام دو شرکت ما البته یک سرمایه گذاری همکاری است
- The neighborhood clean-up took a great deal of cooperative effort.
[ترجمه ترگمان] منطقه پاک سازی این محله، تلاش های مشترک زیادی را به انجام رساند
[ترجمه گوگل] پاکسازی اماکنی تلاش زیادی را برای همکاری انجام داد
اسم ( noun )
مشتقات: cooperatively (adv.), cooperativeness (n.)
(1) تعریف: a jointly owned and operated enterprise.

(2) تعریف: an apartment house in which the tenants own their individual apartments.

• coop, collective, collectively owned and operated business
willing to work together; pertaining to a collectively owned and operated business, jointly run
a co-operative is a business or organization which is owned by the people who manage it. they then share its benefits and profits.
a co-operative activity is done by people working together.
someone who is co-operative does what you ask them to.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تعاونی، شرکت تعاونی

مترادف و متضاد

joint, unified


شرکت تعاونی (اسم)
cooperative

تعاونی (صفت)
friendly, cooperative

وابسته به تشریک مساعی (صفت)
cooperative

Synonyms: agreeing, coacting, coactive, coadjuvant, coefficient, collaborating, collaborative, collective, collegial, collusive, combined, combining, common, concerted, concurring, coordinated, hand in glove, harmonious, in league, interdependent, joining, participating, reciprocal, shared, symbiotic, synergetic, synergic, team, united, uniting


Antonyms: disjoint, disobliging, disunited, divided, separate, uncooperative, uncoordinated


helpful


Synonyms: accommodating, companionable, obliging, responsive, sociable, supportive, useful


Antonyms: disobliging, encumbering, hindering, hurting, preventing, uncooperative, unhelpful, unsupportive


جملات نمونه

1. cooperative society
1- انجمن تعاونی 2- (انگلیس) فروشگاه تعاونی (که سود آن عاید اعضا می شود)

2. his cooperative attitude . . .
روش معاضدت آمیز او . . . .

3. The cooperative movement started in Britain in the 19th century.
[ترجمه ترگمان]جنبش تعاونی در بریتانیا در قرن ۱۹ شروع شد
[ترجمه گوگل]جنبش تعاونی در قرن نوزدهم در بریتانیا آغاز شد

4. We thank you for your cooperative efforts.
[ترجمه ترگمان]ما از شما برای تلاش های مشترک تشکر می کنیم
[ترجمه گوگل]ما از تلاش های همکاری شما سپاسگزاریم

5. The workmen are very cooperative, so the work goes on smoothly.
[ترجمه ترگمان]کارگران بسیار تعاونی هستند، بنابراین کار به آرامی ادامه دارد
[ترجمه گوگل]کارگران بسیار تعاونی هستند، بنابراین کارها هموار می شوند

6. He was doing his best to be cooperative.
[ترجمه ترگمان]او داشت نهایت تلاش خود را می کرد که هم کاری کند
[ترجمه گوگل]او بهترین کارش را برای همکاری انجام داد

7. Employees will generally be more cooperative if their views are taken seriously.
[ترجمه ترگمان]اگر نظرات آن ها به طور جدی گرفته شود، کارمندان به طور کلی هم کاری خواهند کرد
[ترجمه گوگل]اگر دیدگاه های آنها جدی گرفته شود، کارکنان بیشتر همکاری خواهند داشت

8. Some small cooperative enterprises share out very well.
[ترجمه ترگمان]برخی شرکت های تعاونی کوچک بسیار خوب به اشتراک گذاشته می شوند
[ترجمه گوگل]برخی از شرکت های کوچک تعاونی بسیار خوب به اشتراک می گذارند

9. Cooperative activity is essential to effective community work.
[ترجمه ترگمان]فعالیت تعاونی برای کار موثر جامعه ضروری است
[ترجمه گوگل]فعالیت تعاونی برای کار موثر جامعه ضروری است

10. The magazine is run by a cooperative.
[ترجمه ترگمان]مجله توسط یک تعاونی اداره می شود
[ترجمه گوگل]مجله توسط یک تعاونی اداره می شود

11. We decided to set up a cooperative.
[ترجمه ترگمان]ما تصمیم گرفتیم یک تعاونی را راه اندازی کنیم
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفتیم یک تعاونی را ایجاد کنیم

12. I firmly believe in the cooperative ethic, I talk about it a lot.
[ترجمه ترگمان]من به طور جدی به اصول اخلاقی تعاونی اعتقاد دارم، من در مورد آن بسیار صحبت می کنم
[ترجمه گوگل]من به طور جدی به اخلاق تعاونی اعتقاد دارم، من در مورد آن بسیار صحبت می کنم

13. Needless to say, the band was run on cooperative lines with no one in particular leading.
[ترجمه ترگمان]نیازی به گفتن نیست که گروه در خطوط هم کاری با هیچ کس به خصوص هدایت نمی شود
[ترجمه گوگل]نیازی به گفتن نیست که گروه در خطوط تعاونی با هیچ کسی به ویژه رهبری نکرد

14. The suspect has been cooperative with investigators, but he shows little remorse.
[ترجمه ترگمان]این مظنون با بازجویان هم کاری داشته است، اما او پشیمانی کمی را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]مظنون با محققان تعاونی شده است، اما او با تظاهر کمی مخالفت می کند

پیشنهاد کاربران

این کلمه هم اسمع هم صفت. به عنوان اسم معنیش میشه
شرکت تعاونی
noun
[count] : a business or organization that is owned and operated by the people who work there or the people who use its services
the local farmers' cooperative

همکاری جویانه

مشارکتی

شراکتی

تخصصی ( حقوق )
روح همکاری

تخصصی، شرکت تعاونی، همکاری، مشارکت، مشارکتی

همیاری ، شرکت همیاری

کمک کننده

همراه

همکارانه

شورا

فرد یاری بخش

در تعامل
تعاملی

همکاری. مشارکت

همکاری کننده، مشارکت کننده

اسم cooperative بمعنی تعاونی است.
با cop op یا co - operative هم معنی است.
There are artists’ co - operatives all over Australia.

همیاور، همکاری کننده

حرف گوش کن ( در بافت عامیانه، مثلاً در مورد بچه ها )

مایل به همکاری، دارای تمایل برای همکاری

همیارانه

همکاری و مشارکت دو یا چند جانبه، نه تک بُعدی

دارای روحیه همکاری

همکاری کردن - سپری کردن


کلمات دیگر: