کلمه جو
صفحه اصلی

dismissal


معنی : اخراج، عزل، برکناری، مرخصی
معانی دیگر : (از کار) برکناری، انفصال، رد سازی، مردود شمردن (dismission هم می گفتند)، مرخص سازی، راهی سازی

انگلیسی به فارسی

اخراج، مرخصی، برکناری


اخراج، عزل، برکناری، مرخصی


انگلیسی به انگلیسی

• sending away; firing from a position (or job, etc.)
dismissal is the act of getting rid of an employee.
dismissal is also the act of deciding or stating that something is not important or not good enough.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] قرار یا حکم مختومه کردن دعوی، انفصال، اخراج

مترادف و متضاد

اخراج (اسم)
ejection, banishment, deportation, expulsion, dismissal, eviction, exclusion, boot, ouster, deposal, extrusion, rustication

عزل (اسم)
discharge, dismissal, deposal, removal

برکناری (اسم)
dismissal

مرخصی (اسم)
leave, permission, dismissal, vacation, vacations

release


Synonyms: adjournment, banishment, bounce, brush-off, cold shoulder, congé, deportation, deposal, deposition, discharge, dislodgment, displacement, dispossession, dissolution, door, end, eviction, exile, exorcism, expatriation, expulsion, freedom, freeing, housecleaning, kiss-off, layoff, liberation, marching orders, notice, old heave-ho, ostracism, ouster, permission, pink slip, relegation, removal, suspension


Antonyms: acceptance, appointment, employment, hiring, maintainance, retention, welcome


جملات نمونه

1. his dismissal was due to his want of three points
اخراج او به خاطر این بود که سه امتیاز کم داشت.

2. marx's dismissal of some of kant's theories
رد برخی از نظریات کانت توسط مارکس

3. the dismissal of the case against him
ناوارد دانستن دعوی بر علیه او

4. the workers requested the dismissal of the new manager
کارگران خواهان برکناری مدیر جدید شدند.

5. He was threatened with dismissal if he continued to turn up late for work.
[ترجمه ترگمان]او با اخراج شدن در اواخر کار، تهدید به اخراج شده بود
[ترجمه گوگل]اگر او برای کار دیر کرد، او با اخراج تهدید شد

6. His former chauffeur is claiming unfair dismissal on the grounds of racial discrimination.
[ترجمه ترگمان]راننده سابق او ادعا می کند که به دلیل تبعیض نژادی اخراج ناعادلانه ای را ادعا می کند
[ترجمه گوگل]راننده سابقش ادعا می کند اخراج ناعادلانه بر اساس تبعیض نژادی

7. Wilson was claiming compensation for unfair dismissal .
[ترجمه ترگمان]ویلسون برای اخراج غیرمنصفانه خود ادعای غرامت کرد
[ترجمه گوگل]ویلسون خواستار جبران خسارت ناعادلانه شده است

8. He will be particularly discomfited by the minister's dismissal of his plan.
[ترجمه ترگمان]او به ویژه از اخراج وزیر از طرح خود ناراحت خواهد شد
[ترجمه گوگل]وی به دلیل اخراج وزیر طرح او، به ویژه از سوی او خلع سلاح خواهد شد

9. They were warned that they risked dismissal if the strike continued.
[ترجمه ترگمان]آن ها هشدار داده بودند که اگر این حمله ادامه یابد، آن ها اخراج خواهند شد
[ترجمه گوگل]آنها هشدار دادند که اگر این اعتصاب ادامه یابد، آنها از اخراج ریسک می کنند

10. She is now faced with dismissal on the grounds of misconduct.
[ترجمه ترگمان]او اکنون در زمینه سو رفتار با اخراج مواجه است
[ترجمه گوگل]او اکنون در معرض تخلف قرار گرفته است

11. She was awarded £000 in compensation for unfair dismissal.
[ترجمه ترگمان]او به خاطر اخراج ناعادلانه ۰۰۰ پوند به او جایزه داده شد
[ترجمه گوگل]او 000 دلاری را برای اخراج غیرمنصفانه اعطا کرد

12. He spoke feelingly about his dismissal.
[ترجمه ترگمان]با حرارت درباره اخراج او حرف می زد
[ترجمه گوگل]او در مورد اخراج او احساس راحتی کرد

13. This latest incident makes his dismissal unavoidable.
[ترجمه ترگمان]این حادثه اخیر، عزل او را اجتناب ناپذیر می کند
[ترجمه گوگل]این آخرین حادثه اخراج او را اجتناب ناپذیر می کند

14. Dismissal of the last piece of evidence as unreliable would severely affect our case.
[ترجمه ترگمان]Dismissal آخرین مدرک تا حدی غیرقابل اعتماد است که به شدت بر مورد ما تاثیر می گذارد
[ترجمه گوگل]اخراج آخرین قطعه شواهد غیر قابل اعتماد به شدت بر پرونده ما تاثیر می گذارد

15. He was blue over his dismissal.
[ترجمه ترگمان] اون از اخراج شدنش آبی بود
[ترجمه گوگل]او بیش از اخراج او آبی بود

The workers requested the dismissal of the new manager.

کارگران خواهان برکناری مدیر جدید شدند.


Marx's dismissal of some of Kant's theories

رد برخی از نظریات کانت توسط مارکس


the dismissal of the case against him

وارد ندانستن دعوی علیه او


پیشنهاد کاربران

خلع کردن

اخراج، برکناری

خاتمه دادن، مختومه کردن، لغو کردن/شدن

حکم مختومه کردن دعوی

خلع ید

رد کردن. مردود شمردن. مردود دانستن

معافیت ( از پرداخت جریمه، هزینه و . . . )
معافیت به اون معنی نه ها!


کلمات دیگر: