کلمه جو
صفحه اصلی

expunge


معنی : نابود کردن، محو کردن، تراشیدن، حذف کردن از
معانی دیگر : زدودن، حذف کردن، از قلم انداختن، پاک کردن، (از متن) زدن

انگلیسی به فارسی

محوکردن، تراشیدن، نابود کردن، حذف کردن از


از بین بردن، نابود کردن، تراشیدن، حذف کردن از، محو کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: expunges, expunging, expunged
مشتقات: expunger (n.)
(1) تعریف: to cross out or erase.
مشابه: blot out, cross, deface, edit, efface, erase, remove, rub, scratch

- His name is expunged in every place where it appeared in the document.
[ترجمه ترگمان] نام او در هر جایی که در سند ظاهر می شود حذف می شود
[ترجمه گوگل] نام او در هر جا که در سند ظاهر می شود حذف می شود

(2) تعریف: to destroy all trace of; obliterate.
مشابه: abolish, blot out, deface, efface, eradicate, obliterate

- The record of his committing this crime will eventually be expunged.
[ترجمه ترگمان] سابقه ارتکاب به این جرم در نهایت حذف خواهد شد
[ترجمه گوگل] سابقه ارتکاب جرم او در نهایت از بین خواهد رفت

• obliterate, erase, strike out
to expunge something means to remove it completely, for example from a piece of writing or from your memory, because it causes problems or bad feelings; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] محو کردن (سابقه)، حذف کردن، باطل کردن، زدودن، معدوم کردن

مترادف و متضاد

نابود کردن (فعل)
destroy, annihilate, expunge, perish, fordo

محو کردن (فعل)
erase, eliminate, annihilate, expunge, obliterate, blur, wipe out, deface, blot out, disfeature, cause to disappear, raze, efface, rase

تراشیدن (فعل)
erase, carve, scrape, face, grain, trim, expunge, pare, grave, shave, whittle, excoriate, exfoliate, raze, rase, resect

حذف کردن از (فعل)
expunge

destroy, obliterate


Synonyms: abolish, annihilate, annul, black, black out, blot out, blue pencil, call all bets off, call off, cancel, cut, delete, discard, drop, efface, eradicate, erase, exclude, exterminate, extinguish, extirpate, gut, kayo, kill, knock off, KO, launder, omit, raze, remove, scrub, strike out, take out, trim, wipe out, X out, zap


Antonyms: bear, build, construct, create


جملات نمونه

1. He could not expunge the incident from his memory.
[ترجمه ترگمان]نمی توانست موضوع را از حافظه اش بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]او نمیتواند این حادثه را از حافظه خود حذف کند

2. She has been unable to expunge the details of the accident from her memory.
[ترجمه ترگمان]او نتوانسته است جزئیات حادثه را از حافظه اش پاک کند
[ترجمه گوگل]او نمیتواند جزئیات حادثه را از حافظه خود حذف کند

3. The experience was something he had tried to expunge from his memory.
[ترجمه ترگمان]این تجربه چیزی بود که او سعی کرده بود از حافظه اش یاری کند
[ترجمه گوگل]این تجربه چیزی بود که او سعی در از بین بردن حافظه اش کرده بود

4. I wanted to expunge the memory of that first race from my mind.
[ترجمه ترگمان]می خواستم خاطره اولین نژاد را از ذهنم پاک کنم
[ترجمه گوگل]من می خواستم از ذهنم حافظه این اولین مسابقه را از بین ببرم

5. Howard tried to expunge the whole episode from his memory.
[ترجمه ترگمان]هاوارد سعی کرد کل ماجرا رو از حافظه اش پاک کنه
[ترجمه گوگل]هوارد سعی کرد تمام قسمت را از حافظه اش حذف کند

6. My karma was to help her expunge her personal devils by being smaller than she was when she was angry.
[ترجمه ترگمان]سرنوشت من این بود که به او کمک کنم که او را بیشتر از موقعی که او عصبانی بود کوچک تر کند
[ترجمه گوگل]karma من بود برای کمک به او شیطان های شخصی خود را از بین بردن با کوچکتر از او زمانی بود که او عصبانی بود

7. Remember that you can expunge anything you find undesirable. You need only the will.
[ترجمه ترگمان]به خاطر داشته باش که می تونی هر کاری که دلت می خواد بکنی تو فقط وصیت نامه رو می خوای
[ترجمه گوگل]به خاطر داشته باشید که می توانید چیزی را که ناخوشایند پیدا می کنید حذف کنید شما فقط باید اراده کنید

8. The juvenile court may expunge or destroy the records of a juvenile at any time.
[ترجمه ترگمان]دادگاه نوجوانان ممکن است اسناد یک نوجوان را در هر زمان پاک سازی کرده یا نابود کند
[ترجمه گوگل]دادگاه نوجوانان ممکن است در هر زمان سوابق یک نوجوان را از بین ببرد یا نابود کند

9. Remember that you can expunge anything you find undesirable.
[ترجمه ترگمان]به خاطر داشته باش که می تونی هر کاری که دلت می خواد بکنی
[ترجمه گوگل]به خاطر داشته باشید که می توانید چیزی را که ناخوشایند پیدا می کنید حذف کنید

10. Wonder when to expunge that kitchen sponge from your life?
[ترجمه ترگمان]نمی دونم کی می خواد اون اسفنج رو از زندگیت باز کنه؟
[ترجمه گوگل]تعجب می کنم که وقتی که این اسفنج آشپزخانه از زندگی شما حذف شود

11. The juvenile court may expunge or destroy the records a juvenile at any time.
[ترجمه ترگمان]دادگاه نوجوانان ممکن است سوابق نوجوانان را در هر زمان پاک سازی کرده یا نابود کند
[ترجمه گوگل]دادگاه نوجوانان ممکن است در هر زمان سوابق یک نوجوان را از بین ببرد یا نابود کند

12. Jun. 80 where his Lordship dismissed a petition to expunge the proof of a surety against the estate of a co-surety.
[ترجمه ترگمان]جون ۸۰ در جایی که سرور درخواستی را رد کرد تا اثبات بی گناهی در برابر ملک ضمانتی را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]ژوئن 80 که در آن لوردینگ خود را به درخواست دادگاه برای از بین بردن اثبات یک ضامن علیه املاک یک ضامن محروم است

13. He knew about several vacations I had taken with my family, where I lived, and other more personal items that I am now trying to expunge from my cyber file.
[ترجمه ترگمان]او در مورد چندین تعطیلات که با خانواده ام گرفته بودم، جایی که من زندگی می کردم و دیگر موارد شخصی دیگر که اکنون در تلاش برای پاک سازی از پرونده سایبری خود هستم، آگاه بود
[ترجمه گوگل]او در مورد چند تعطیلات که من با خانواده ام، جایی که من زندگی می کردم، و دیگر موارد شخصی شخصی که من در حال تلاش برای از بین بردن پرونده ی سایبر من بودم، می دانستم

14. In a culture where knockoffs are normal, from sportswear to DVDs, it will not be easy to expunge deep-rooted academic habits, they warn.
[ترجمه ترگمان]در فرهنگی که در آن knockoffs طبیعی هستند، از لباس های ورزشی تا دی وی دی، آسان نخواهد بود که عادات تحصیلی عمیق را از بین ببریم
[ترجمه گوگل]هشدار می دهند که در یک فرهنگ که در آن تخریب ها عادی هستند، از لباس های ورزشی تا دی وی دی ها، عادت های علمی عمیق ریشه دار را آسان نخواهد کرد

He insisted that the sentence be expunged from the contract.

او اصرار کرد که آن جمله از قرارداد حذف شود.


پیشنهاد کاربران

موجب فراموشی چیزی شدن
To cause s, th to be forgotten

خط زدن


کلمات دیگر: