کلمه جو
صفحه اصلی

constitution


معنی : نظام نامه، قانون اساسی، تشکیل، مشروطیت، فطرت، ساختمان ووضع طبیعی، تاسیس
معانی دیگر : برپایی، برقرارسازی، ساختار، ساختمان، ترکیب، تشکل، بنیه، سرشت، خمیره، نهاد، ساختار اجتماعی، رسم، سنت، مقررات و قوانین کشور، مدارک قانونی، اساسنامه، مزاج

انگلیسی به فارسی

(سیاسی) قانون اساسی، (حکومت) مشروطیت مشروطه


(شرکت‌ها) اساسنامه


(شخص) سرشت، طبیعت، مزاج، نهاد، طینت، ذات، خمیره


(رسمی) ساخت، ساختمان، سازمان، ترکیب، ریخت، (حکومت) نظام، تشکیلات


قانون اساسي، قانون اساسی، تشکیل، مشروطیت، نظام نامه، فطرت، ساختمان ووضع طبیعی، تاسیس


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the process or act of establishing, setting up, or constituting; composition.
مترادف: composition, creation, establishment, formation, foundation
مشابه: embodiment, incorporation, initiation, institution, origination

- She has been a member of the council since its constitution ten years ago.
[ترجمه ترگمان] او از زمان قانون اساسی خود ده سال پیش عضو این شورا بوده است
[ترجمه گوگل] او از زمان تشکیل پروژۀ خود ده سال پیش عضو شورا بوده است
- A resigning prime minister may not give up his or her duties until the constitution of a new government is complete.
[ترجمه ترگمان] یک نخست وزیر استعفا ممکن است وظایف خود را تا زمانی که قانون اساسی یک دولت جدید تکمیل شود تسلیم نکند
[ترجمه گوگل] نخست وزیر بازنشسته ممکن است وظایف خود را از دست ندهد تا زمانی که قانون اساسی یک دولت جدید کامل شود

(2) تعریف: that which makes up something, or the way that something is put together or composed.

- In order to date the painting, they analyzed the constitution of the paint.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] آنها بمنظور تعیین تاریخ نقاشی ساختار نقاشی را آنالیز کردند.
[ترجمه ترگمان] برای تاریخ نقاشی، آن ها قانون اساسی رنگ را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند
[ترجمه گوگل] برای به روز کردن نقاشی، آنها قانون اساسی رنگ را تجزیه و تحلیل کردند

(3) تعریف: the set of basic laws and principles by which a nation, state, or other organization is governed.
مترادف: charter, corpus juris
مشابه: code, common law, law, pandect, rule, statute law

- These rights are guaranteed by the country's constitution.
[ترجمه ترگمان] این حقوق توسط قانون اساسی کشور تضمین شده است
[ترجمه گوگل] این حقوق توسط قانون اساسی کشور تضمین شده است
- They were forced to change the club's constitution so that women could be allowed membership.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] آنها مجبور شدند بمنظور اینکه زنان بتوانند به عضویت درآیند اساسنامه باشگاه را تغییر دهند.
[ترجمه ترگمان] آن ها مجبور به تغییر قانون اساسی این باشگاه شدند تا به زنان اجازه عضویت داده شود
[ترجمه گوگل] آنها مجبور شدند قانون اساسی باشگاه را تغییر دهند تا زنان بتوانند به عضویت اعضای خود برسند

(4) تعریف: (sometimes cap.) the written record of such a set of laws and principles.
مترادف: charter, corpus juris
مشابه: code, law, pandect, principle, rule, statute law

- The U.S. Constitution was signed by thirty-nine delegates.
[ترجمه ترگمان] قانون اساسی ایالات متحده توسط سی و نه نماینده امضا شد
[ترجمه گوگل] قانون اساسی ایالات متحده توسط نمایندگان امضا شد

(5) تعریف: one's physical make-up.
مشابه: condition, health, makeup, physique

- He's always had a strong constitution.
[ترجمه امیری] او همیشه صحتمند بوده است
[ترجمه ترگمان] او همیشه یک بنیه قوی داشت
[ترجمه گوگل] او همیشه یک قانون اساسی قوی داشت

(6) تعریف: one's mental character or condition; temperament.
مترادف: disposition, mettle, nature, temperament
مشابه: character, fettle, spirit

- It's just not part of my constitution to complain about small things.
[ترجمه امیری] جز از قانون من نیست تا در مورد مسایل کوچک شکایت کنم.
[ترجمه ترگمان] فقط بخشی از قانون اساسی من نیست که در مورد چیزهای کوچک شکایت کنم
[ترجمه گوگل] این فقط بخشی از قانون اساسی من نیست که از چیزهای کوچک شکایت کند

• law, rule; physical condition; composition; set of governing principles
the constitution of a country or organization is the system of laws which formally states people's rights and duties.
your constitution is your health.
the constitution of something is also what it is made of, and how its parts are arranged.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] قانون اساسی، اسانامه، تشکیل، ایجاد
[نساجی] ساختمان - ساختار (نحوه قرار گرفتن اتم ها در ملکول و پیوندها )

مترادف و متضاد

نظام نامه (اسم)
precept, code, bylaw, workbook, constitution, manual, standing order

قانون اساسی (اسم)
constitution

تشکیل (اسم)
formation, foundation, establishment, organization, constitution

مشروطیت (اسم)
constitution, constitutionality

فطرت (اسم)
nature, temperament, mettle, creation, constitution

ساختمان ووضع طبیعی (اسم)
constitution

تاسیس (اسم)
foundation, establishment, constitution

physical make-up and health


Synonyms: architecture, build, character, composition, construction, content, contents, design, disposition, essence, form, formation, frame, habit, habitus, nature, physique, structure, temper, temperament, type, vitality


establishment


Synonyms: charter, code, composition, custom, formation, lawmaking, legislation, organization, written law


جملات نمونه

1. the constitution guarantees the rights of assembly and freedom of expression
قانون اساسی حق گرد آمدن و آزادی بیان را تضمین کرده است.

2. the constitution has invested the president with important political powers
قانون اساسی به رئیس جمهور اختیارات مهم سیاسی اعطا کرده است.

3. the constitution is the bulwark of that country's democracy
قانون اساسی مدافع دموکراسی آن کشور است.

4. the constitution of matter
ساختمان ماده

5. the constitution of the proposed committee
تشکیل کمیته ی پیشنهادی

6. a phlegmatic constitution
مزاج بلغمی

7. a strong constitution
مزاج سالم

8. an iron constitution
بنیه ی قوی

9. according to the constitution
طبق قانون اساسی (قانون مشروطیت).

10. to frame a constitution
قانون اساسی را تدوین کردن

11. we support the constitution
ماطرفدار قانون اساسی هستیم.

12. a man of strong constitution
مرد قوی بنیه

13. any insult to the constitution of a patient suffering from tuberculosis
هر گونه افگار به بنیه ی بیمار مبتلا به سل

14. the government suspended the constitution for three months
دولت قانون اساسی را برای سه ماه معلق کرد.

15. clause five of the party's constitution
اصل پنجم مرامنامه ی حزب

16. the rights inhering in the constitution
حقوقی که در قانون اساسی پیش بینی شده است

17. the worms who attack our constitution under the guise of patriotism
آن پست فطرت هایی که زیر نقاب وطن پرستی قانون اساسی ما را مورد حمله قرار می دهند

18. one of the articles of the constitution
یکی از اصول قانون اساسی

19. her arrest violated the first amendment to the constitution
توقیف او مغایر با ماده ی الحاقیه ی اول قانون اساسی بود.

20. through weeks of hard work, they succeeded in hammering out a new constitution
پس از هفته ها کار سخت موفق شدند قانون اساسی تازه ای را از کار دربیاورند.

21. The club's constitution prevented women from becoming full members.
[ترجمه ترگمان]قانون اساسی این باشگاه مانع از آن شد که زنان عضو کامل شوند
[ترجمه گوگل]قانون اساسی این باشگاه مانع از آن شد که زنان به عضویت کامل برسند

22. The lack of a written constitution is a peculiarity of the British political system.
[ترجمه ترگمان]فقدان یک قانون اساسی نوشتاری، یکی از ویژگی های نظام سیاسی بریتانیا است
[ترجمه گوگل]فقدان یک قانون اساسی نوشته شده، یک خاصیت نظام سیاسی بریتانیا است

23. Britain does not have a written constitution.
[ترجمه ترگمان]بریتانیا یک قانون اساسی نوشتاری ندارد
[ترجمه گوگل]بریتانیا قانون اساسی نوشته ای ندارد

24. The U. S. Constitution promises freedom of religion.
[ترجمه ترگمان]U اس قانون اساسی وعده آزادی مذهب را می دهد
[ترجمه گوگل]قانون اساسی ایالات متحده وعده آزادی مذهب را می دهد

25. The American Constitution has proved adaptable in changing political conditions.
[ترجمه ترگمان]قانون اساسی آمریکا با تغییر شرایط سیاسی سازگار شده است
[ترجمه گوگل]قانون اساسی آمریکا در تغییر شرایط سیاسی سازگار است

an unwritten constitution

قانون اساسی عرفی، قانون اساسی نانوشته


a written constitution

قانون اساسی مدون، قانون اساسی نوشته


پیشنهاد کاربران

1. قانون اساسی
2. بنیه
3. ساختار

بنیاد، بنیادگذاری

بطور مثال
نظامنامه واحد شیمی/ایمنی/آزمایشگاه کالیبراسیون/سیستمهای کمکی نیروگاه برق

( صنعت ) نظامنامه واحد شیمی/آزمایشگاه کالیبراسیون/سیستمهای کمکی/توربین که شامل شرح وظایف، مقررات، سیستمها و تجهیزات و ارتباطات درون بخشی است.
سند بالادستی

ساختار اجتماعی
morphological Social development
ساختار رشد اجتماعی

شالوده، مبانی، طرز تشکیل

پایه گذاری

سرشتار

ساختاری

اساسنامه - قانون اساسی

اساسنامه
Some members were proposing changes to the club’s constitution.
Rather than amend the club’s constitution again, let us discard it and start fresh.

فطرت، بنیه

قانون اساسی

۱ - قانون اساسی، اساسنامه، نظام نامه
۲ - ساختار ، شاکله

تقویم. قوام پیدا کردن. که یکی از اصطلاحات مهم در فلسفه پدیدارشناسی هوسرل میباشد

your health and your body’s ability to fight illness
____________________________________________
سیستم ایمنی بدن

کارتون درسته ایول

دات یا داتا = قانون
بُن دات یا بُن داتا = قانون اساسی، constitution
بن دات گرایی یا بُن داتاگرایی = constitutionalism

{�دات� در پارسی میانه و �داتَ� در پارسی باستان به معنای قانون بوده اند}


کلمات دیگر: