کلمه جو
صفحه اصلی

constitute


معنی : ترکیب کردن، تشکیل دادن، تاسیس کردن
معانی دیگر : (قوانین یا دولت یا موسسه) تاسیس کردن، بر پا کردن، مقرر کردن، وضع کردن، برگزیدن، منصوب کردن، (به نمایندگی یا به مقامی) انتخاب کردن، متشکل بودن از، (مجلس یا پارلمان یا روندکاری را) برقرار کردن (به طور رسمی یا قانونی)

انگلیسی به فارسی

منصوب کردن، برگماشتن، برگزیدن (به)، تعیین کردن


(سازمان، هیئت و غیره) تأسیس کردن، تشکیل دادن، برپا کردن، بنیاد کردن، پایه‌گذاری کردن


(رسمی) ساختن، تشکیل دادن، بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: constitutes, constituting, constituted
مشتقات: constituter (constitutor) (n.)
(1) تعریف: to form or compose.
مترادف: compose, form, make up
مشابه: embody, incorporate

- Seven days constitute a week.
[ترجمه Mahshad] هفت روز یک هفته را تشکیل میدهند
[ترجمه ترگمان] هفت روز یک هفته تشکیل می شود
[ترجمه گوگل] هفت روز یک هفته تشکیل می شود
- Two atoms of hydrogen and one of oxygen constitute the water molecule.
[ترجمه Z Vafa] دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن مولکول آب را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان] دو اتم هیدروژن و یکی از اکسیژن مولکول آب را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل] دو اتم هیدروژن و یکی از اکسیژن مولکول آب تشکیل شده است
- Do these two paragraphs constitute your entire essay?
[ترجمه ترگمان] آیا این دو پاراگراف تمام مقاله شما را تشکیل می دهد؟
[ترجمه گوگل] آیا این دو پاراگراف تمام مقاله شما را تشکیل می دهند؟

(2) تعریف: to be equal to or amount to.

- Providing false information on this document constitutes fraud.
[ترجمه ترگمان] ارائه اطلاعات نادرست درباره این سند به منزله تقلب محسوب می شود
[ترجمه گوگل] ارائه اطلاعات نادرست در این سند، تقلب است
- One dried-out piece of toast does not constitute a decent breakfast, in my opinion.
[ترجمه ترگمان] یک تکه نان خشک که به نظر من یک صبحانه مناسب نیست
[ترجمه گوگل] به نظر من یک تکه تست خشک شده، یک صبحانه مناسب و معقول نیست

(3) تعریف: to establish; found.
مترادف: create, establish, found
مشابه: initiate, institute, originate

- The college was constituted in 1882.
[ترجمه ترگمان] این کالج در سال ۱۸۸۲ ساخته شد
[ترجمه گوگل] این کالج در سال 1882 تشکیل شد

(4) تعریف: to nominate or appoint to a function or office.
مترادف: appoint, name
مشابه: designate, nominate

- An investigative panel was constituted to look into the allegations of corruption.
[ترجمه ترگمان] یک هیات تحقیقی برای رسیدگی به اتهامات فساد تشکیل شده است
[ترجمه گوگل] پانل تحقیقاتی برای بررسی ادعاهای فساد تشکیل شد

• comprise, form, make up; establish, found; appoint a person to a a particular position
if something constitutes a particular thing, it can be regarded as being that thing.
to constitute something also means to form it from a number of parts or elements; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تشکیل دادن، تأسیس کردن، در حکم یا به منزله چیزی بودن
[ریاضیات] تشکیل دادن، تشکیل شدن، تأسیس کردن، بنا کردن

مترادف و متضاد

ترکیب کردن (فعل)
incorporate, unite, combine, compound, agglutinate, synthesize, merge, make up, piece, concoct, confect, constitute

تشکیل دادن (فعل)
form, organize, found, constitute, vocalize

تاسیس کردن (فعل)
make, establish, institute, found, invent, constitute

comprise, form


Synonyms: aggregate, complement, complete, compose, compound, construct, cook up, create, develop, dream up, embody, enact, establish, fill out, fix, flesh out, found, frame, fudge together, incorporate, integrate, make, make up, set up


authorize


Synonyms: appoint, commission, decree, delegate, depute, deputize, designate, draft, empower, enact, establish, legislate, make, name, nominate, ordain, order


Antonyms: deny, refuse


جملات نمونه

1. conifers constitute about a third of the world's forests
کاجیان (کاج ها) یک سوم جنگل های جهان را تشکیل می دهند.

2. these actions constitute insubordination
این اعمال تمرد است.

3. twelve people constitute a jury
هیئت منصفه از دوازده نفر تشکیل می شود.

4. A whole consists of parts, the parts constitute the whole.
[ترجمه ترگمان]یک کل شامل بخش هایی است، که قسمت های آن را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]کل یک قسمت از قطعات تشکیل شده است، قطعات کل کل را تشکیل می دهند

5. Testing patients without their consent would constitute a professional and legal offence.
[ترجمه ترگمان]آزمایش بیماران بدون رضایت آن ها موجب یک جرم حرفه ای و قانونی خواهد شد
[ترجمه گوگل]تست بیماران بدون رضایت آنها، یک جرم حرفه ای و قانونی است

6. These small nations constitute an important grouping within the EU.
[ترجمه ترگمان]این کشورهای کوچک یک گروه بندی مهم در اتحادیه اروپا را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]این کشورها کوچک، یک گروه مهم در اتحادیه اروپا هستند

7. Four quarts constitute a gallon.
[ترجمه ترگمان]چهار لیتر دیگر هم یک گالن است
[ترجمه گوگل]چهار کوارت یک گالن است

8. Women constitute about 10% of Parliament.
[ترجمه ترگمان]زنان حدود ۱۰ درصد از اعضای پارلمان را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]زنان حدود 10 درصد پارلمان را تشکیل می دهند

9. Listening, speaking, reading, then writing constitute the fundamental order in language learning.
[ترجمه ترگمان]گوش دادن، صحبت کردن، خواندن، سپس نوشتن، نظم اساسی یادگیری زبان را تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل]گوش دادن، صحبت کردن، خواندن و سپس نوشتن، نظم اساسی در یادگیری زبان را تشکیل می دهند

10. The long - term unemployed now constitute a sort of underclass.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر بی کار دراز مدت یک نوع از سطوح پایین را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر بیکارانی که دراز مدت هستند، نوعی طبقه پایین هستند

11. The company will constitute you captain of the ship.
[ترجمه سینا] شرکت شما را به عنوان ناخدای کشتی بر خواهد گزید
[ترجمه ترگمان]شرکت شما را کاپیتان کشتی خواهد کرد
[ترجمه گوگل]این شرکت شما را کاپیتان کشتی تشکیل خواهد داد

12. The under-18s constitute nearly 25% of the town's population.
[ترجمه ترگمان]جمعیت زیر ۱۸ سال تقریبا ۲۵ درصد از جمعیت این شهر را تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل]افراد زیر 18 سال تقریبا 25٪ جمعیت شهر را تشکیل می دهند

13. Volunteers constitute more than 95% of The Center's work force.
[ترجمه ترگمان]داوطلبان بیش از ۹۵ درصد نیروی کار مرکز را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]داوطلبان بیش از 95 درصد از نیروی کار مرکز را تشکیل می دهند

14. Lack of experience does not constitute a major hindrance to progress.
[ترجمه ترگمان]عدم تجربه مانع بزرگی برای پیشرفت نمی شود
[ترجمه گوگل]کمبود تجربه مانع اصلی پیشرفت نمی شود

a recently constituted party

حزبی که اخیراً تأسیس شده است.


an officially constituted spokesman

سخنگوی منتخب و رسمی


twelve people constitute a jury

هیئت منصفه از دوازده نفر تشکیل می‌شود.


پیشنهاد کاربران

برپاکردن
پایه گذاری کردن
دربرگرفتن

To form
تشکیل دادن - به وجود آوردن - ایجاد کردن

I didn't know that 12 Kilingons constitutes a swarm !
ازدحام به وجود آوردن/ایجاد کردن

Star Trek TOS

وضع کردن ( قانون ) ،
برقرار کردن ( روند کاری و غیره )

1 ) The offer constitutes a considerable step forward
2 ) Commercial activity on the site will constitute a change of use

محسوب کردن, محسوب شدن, قلمداد کردن, رقم زدن, شامل شدن

این فعل معادل خیلی سرراستی در فارسی نداره اما به معنای
محسوب شدن
و
به منزله ی ( چیزی/کسی ) بودن
به معنای . . . بودن
است
حالا بستگی به جمله داره که چه چیزی بطلبه.
The long - term unemployed now constitute a sort of underclass.
افرادی که مدت ها بیکار بودند حالا نوعی افراد سطح پایین محسوب می شدند.
Her refusal to sell the house constituted a major blow to our plans.
امتناع او از فروش خانه اش به منزله ی نابودی تمام نقشه های ما بود.

{تخصصی حقوق} به وقوع پیوستن

به حساب آمدن

فراهم آوردن

در حکم/به منزله/به مانند/به مثابه ( چیز دیگری ) بودن یا تلقی شدن یا قلمداد شدن


به حساب امدن / بخشی از چیزی بودن
If your assay constitutes part of your coursework effort required

مشمول شدن، به حساب آمدن

به حساب آوردن، شامل کردن ( شدن )

تشکیل دهنده چیزی بودن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، شکل دادن، به شمار آمدن، مشمول بودن

قلمداد شدن، تلقی شدن، به حساب آمدن، به شمار رفتن/آمدن،
به من منزله چیزی بودن

رقم زدن

مربوط شدن

اعلان

تألیف کردن

تقوم بخشیدن

قوام دادن

قانون


محسوب کردن

تشکیل دادن ؛ به حساب آمدن

# Women constitute about ten percent of Parliament
# The oral exam constitutes 10% of the final grade
# This latest defeat constitutes a major setback for the government
# This action constitutes a violation of international law

محسوب کردن، به حساب آوردن، تلقی/ قلمداد کردن، دانستن


کلمات دیگر: