کلمه جو
صفحه اصلی

consign


معنی : سپردن، امانت گذاردن، تسلیم کردن، ارسال کردن
معانی دیگر : تحویل دادن، رد کردن به، واصل کردن، تنزل (جا یا مقام) دادن، (کالا و غیره) فرستادن، ارسال داشتن، سپاردن

انگلیسی به فارسی

سپردن، تسلیم کردن، امانت گذاردن، ارسال کردن


اعزام، سپردن، تسلیم کردن، امانت گذاردن، ارسال کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: consigns, consigning, consigned
مشتقات: consignable (adj.), consignation (n.)
(1) تعریف: to deliver, transfer, or turn over to another.

- He consigned his property to his sister and set off on his adventures.
[ترجمه ترگمان] اموال خود را به خواهرش سپرد و به ماجراجویی های خود ادامه داد
[ترجمه گوگل] او اموال خود را به خواهرش فرستاد و در ماجراهای خود قرار گرفت

(2) تعریف: to place in the care or custody of another; entrust.
مشابه: check, commend, commit, entrust, trust

- They consigned the teenager to a foster home.
[ترجمه بل] انها نوجوان را به یک خانواده سپردند.
[ترجمه ترگمان] آن ها نوجوان را به پرورشگاه بسپارند
[ترجمه گوگل] آنها نوجوان را به خانه نگهبان فرستادند

(3) تعریف: to send or present (merchandise) to an agent to be sold or stored.

- She decided to consign some of her necklaces and hoped the shop would get a good price for them.
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت چند تا از necklaces را به دست بیاورد و امیدوار بود که مغازه برای آن ها قیمت خوبی پیدا کند
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت تا برخی از گردنبند او را تحویل دهد و امیدوار بود که مغازه قیمت خوبی برای آنها باشد

(4) تعریف: to assign to a lesser place; banish, as from the mind; relegate.

- She swallowed her feelings of rejection and consigned the young man to oblivion in her memory.
[ترجمه ترگمان] احساساتش را از رد شدن و به آن مرد جوان که در حافظه اش یاری کرده بود، فرو داد
[ترجمه گوگل] او احساسات خود را از رد بلعید و مرد جوان را در خاطره ی خود فراموش کرد
- The child was consigned to a small room in the attic.
[ترجمه ترگمان] بچه به اتاق کوچکی در اتاق زیر شیروانی آویخته شده بود
[ترجمه گوگل] کودک به اتاق کوچک اتاق زیر شیروانی فرستاده شد

• send, dispatch; commit, entrust, hand over
if you consign something to a place, you put it there to get rid of it; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] ارسال کردن (کالا)، تحویل دادن، محول کردن، تسایم کردن

مترادف و متضاد

سپردن (فعل)
surrender, confide, deposit, award, entrust, consign, commit, intrust, depute, reposit

امانت گذاردن (فعل)
award, consign

تسلیم کردن (فعل)
submit, cede, give up, lodge, consign, subjugate, subdue, hand over, conquer, hand on

ارسال کردن (فعل)
forward, consign

entrust, hand over for care


Synonyms: address, appoint, assign, authorize, commend to, commission, commit, confide, convey, delegate, deliver, deposit with, dispatch, forward, give, issue, put in charge of, relegate, remit, route, send, ship, transfer, transmit, turn over


Antonyms: hold, keep, receive, retain


جملات نمونه

1. to consign an orphan to his uncle's care
یتیمی را تحت سرپرستی عمویش قرار دادن

2. I consigned her letter to the waste basket.
[ترجمه ترگمان]نامه او را به سطل آشغال سپرد
[ترجمه گوگل]نامه ای را به سبد هدر دادم

3. The goods have been consigned to you by air.
[ترجمه ترگمان]کالاها بوسیله هوا به شما سپرده شده اند
[ترجمه گوگل]کالاها توسط هوا ارسال شده اند

4. She consigned his letter to the waste basket.
[ترجمه ترگمان]نامه خود را به سبد کاغذ باطله سپرد
[ترجمه گوگل]او نامه خود را به سبد زباله ارسال کرد

5. After the financial disaster, she was consigned to a life of poverty.
[ترجمه ترگمان]پس از فاجعه مالی، او به زندگی در فقر سپرده شد
[ترجمه گوگل]پس از فاجعه مالی، او را به زندگی فقر تحویل داد

6. Some people believe that Communism has been relegated/consigned to the scrap heap of history.
[ترجمه ترگمان]برخی از مردم بر این باورند که کمونیسم به فراموشی سپرده شده است
[ترجمه گوگل]بعضی ها معتقدند کمونیسم به زباله های تاریخی منتهی شده است

7. Most of his work has now been consigned to oblivion.
[ترجمه ترگمان]حالا بیشتر کارش به فراموشی سپرده شده
[ترجمه گوگل]اکثر کارهای او اکنون به فراموشی سپرده شده است

8. They can't just consign me to the scrap heap because I'm over fifty!
[ترجمه ترگمان]به این خاطر که من بیش از پنجاه سال دارم
[ترجمه گوگل]آنها نمیتوانند فقط به پاشیدن قراضه مراجعه کنند زیرا من بیش از پنجاه نفر هستم!

9. Most of his inventions have been consigned to oblivion.
[ترجمه ترگمان]بیشتر اختراعات او به فراموشی سپرده شده اند
[ترجمه گوگل]بسیاری از اختراعات او به فراموشی سپرده شده است

10. Many older people feel they have been consigned to the medical scrapheap.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از افراد مسن احساس می کنند که به the پزشکی سپرده شده اند
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد مسن تر احساس می کنند که آنها به ضایعات پزشکی منتقل شده اند

11. A car accident consigned him to a wheelchair for the rest of his life.
[ترجمه ترگمان]یک تصادف اتومبیل او را تا آخر عمرش به ویلچر متصل کرده بود
[ترجمه گوگل]یک تصادف اتومبیل او را برای بقیه عمر خود به صندلی چرخدار فرستاد

12. The politicians who lost the elections will be consigned to the dustbin of history.
[ترجمه ترگمان]سیاستمدارانی که انتخابات را از دست داده اند به زباله دان تاریخ سپرده خواهند شد
[ترجمه گوگل]سیاستمدارانی که انتخابات را از دست دادند، به حوضچه تاریخ منتقل خواهند شد

13. In the past, the majority of women were consigned to a lifetime of servitude and poverty.
[ترجمه ترگمان]در گذشته، اکثر زنان به زندگی اجباری و فقر سپرده می شدند
[ترجمه گوگل]در گذشته، اکثریت زنان به عمر حبس و فقر اعطا شده بودند

14. The shoes looked so tatty that I consigned them to the back of the cupboard.
[ترجمه ترگمان]کفش چنان به هم پیچیده بود که من آن ها را به پشت قفسه سپردم
[ترجمه گوگل]کفش ها به نظر می رسند به طوری که من آنها را به پشت کمد فرستادم

15. The loser's name has been consigned to oblivion .
[ترجمه ترگمان]اسم بازنده به فراموشی سپرده شده
[ترجمه گوگل]نام بازنده به ناخودآگاه منتقل شده است

The criminal was consigned to jail.

تبهکاران تحویل زندان شدند.


to consign an orphan to his uncle's care

یتیمی را تحت سرپرستی عمویش قرار دادن


He was consigned to hell.

به درک واصل شد.


The book was consigned to oblivion.

کتاب در بوته‌ی فراموشی افتاد.


Two tons of rice were consigned to the company's address.

دو تن برنج به آدرس شرکت فرستاده شد.


پیشنهاد کاربران

to make someone or something be in a particular situation, especially a bad one:
It was a decision which consigned him to political obscurity.

حمل کردن

امانت گذاری جهت فروش

محول کردن،
واصل کردن

it would be easier to let Mr. Trump leave office and attempt to consign the storming of the Capitol to the past

ارسال کالا برای فروش .
کسی رو در موقعیت بد قرار دادن


کلمات دیگر: