کلمه جو
صفحه اصلی

contradict


معنی : رد کردن، تناقض داشتن با، مخالف بودن با، مغایر بودن، سخن کسی را انکار کردن
معانی دیگر : (حرف کس دیگری را رد کردن یا ضد آن گفتن) پاد گفتن، تکذیب کردن، نفی کردن، نقض کردن، انکار کردن، بطلان (چیزی را) نشان دادن، اشتباه (چیزی را) اثبات کردن، متناقض بودن، مخالفت کردن با، محاجه کردن، تناق­ داشتن با

انگلیسی به فارسی

تناقض داشتن با، مخالف بودن با، سخن (کسی را) انکارکردن


رد کردن


متناقض است، رد کردن، تناقض داشتن با، مخالف بودن با، مغایر بودن، سخن کسی را انکار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: contradicts, contradicting, contradicted
(1) تعریف: to assert the opposite of; deny the truth of.
مترادف: contravene, deny, disallow, gainsay, negate
متضاد: affirm, confirm, corroborate
مشابه: belie, confute, controvert, disprove, dispute, oppose, oppugn, protest, rebut, refute

- These two statements contradict each other, so I don't understand your point.
[ترجمه ترگمان] این دو کلمه با هم متناقض هستند، بنابراین نکته شما را درک نمی کنم
[ترجمه گوگل] این دو جمله با یکدیگر مخالفت می کنند، بنابراین شما نقطه نظر خود را نمی فهمید
- Unfortunately, the facts contradict your theory.
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، حقایق با نظریه تو تناقض دارن
[ترجمه گوگل] متاسفانه، واقعیت با نظریه شما مخالف است

(2) تعریف: to express opposition to the statement of (a person).
مترادف: contravene, controvert, counter, oppose
مشابه: challenge, cross, deny, disagree with, impugn, oppugn

- Her husband is forever contradicting her.
[ترجمه علی] شوهر آن زن حرف های او را تکذیب کرد.
[ترجمه ترگمان] شوهرش تا ابد با او مخالفت می کند
[ترجمه گوگل] شوهر او همیشه با او مخالف است

(3) تعریف: to be inconsistent with; imply the opposite.
مترادف: belie
متضاد: confirm, support
مشابه: counter, deny, negate

- His guilty look contradicts his claims of innocence.
[ترجمه ترگمان] نگاه گناه آلود او با ادعاهای بی گناهی در تضاد است
[ترجمه گوگل] نگاه گناه او با ادعای بیگناهی او مخالف است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: contradictable (adj.), contradicter (contradictor) (n.)
• : تعریف: to make a contrary statement.
مترادف: disagree, rebut
مشابه: demur, differ, dissent, retort

- I'm sorry to contradict, but the facts just don't bear that out.
[ترجمه ترگمان] متاسفم که مخالفت می کنم، اما حقایق فقط این را تحمل نمی کنند
[ترجمه گوگل] من متاسفم که مخالفم، اما واقعیت ها این را تحمل نمی کنند

• deny; refute; oppose
if you contradict someone, you say that what they have just said is untrue or incorrect.
if one statement contradicts another, the first statement puts forward an opposing opinion to the second.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تعارض داشتن، انکار کردن، تکذیب کردن، متناقض بودن
[نساجی] نقض کردن

مترادف و متضاد

be at variance with


رد کردن (فعل)
decline, gainsay, deny, disclaim, repudiate, disown, pass, disapprove, interdict, veto, rebuff, confute, repel, balk, rebut, baulk, reject, throw down, refuse, overrule, pass up, ignore, spurn, disaffirm, disorient, contradict, controvert, refute, disallow, disprove, impugn, disavow, discommend, hand off

تناقض داشتن با (فعل)
contradict

مخالف بودن با (فعل)
contradict

مغایر بودن (فعل)
disagree, contradict

سخن کسی را انکار کردن (فعل)
contradict

Synonyms: belie, buck, call in question, challenge, confront, contravene, controvert, counter, counteract, cross, dare, deny, differ, disaffirm, disclaim, disprove, dispute, fly in the face of, gainsay, have bone to pick, impugn, negate, negative, oppose, refuse to accept, repudiate, take on, thumbs down, traverse


Antonyms: accept, agree, approve, concede, confirm, corroborate, OK, reconcile, sign, verify, vouch


جملات نمونه

1. contradict oneself
ضد و نقیض حرف زدن،حرف های متناقض زدن

2. never contradict your father!
هرگز با پدرت مخالفت نکن !

3. recent events contradict his assertions
رویدادهای اخیر با ادعاهای او تناقض دارد.

4. he gets into a passion if you contradict him
اگر روی حرفش حرف بیاوری سخت عصبانی می شود.

5. Deborah opened her mouth to contradict, but closed it again.
[ترجمه ترگمان](دبرا)دهانش را باز کرد تا با او مخالفت کند، اما دوباره آن را بست
[ترجمه گوگل]دهبورا دهانش را به تنهایی باز کرد، اما دوباره بسته شد

6. That is true, and don't you dare contradict .
[ترجمه ترگمان]این حقیقت دارد، و تو جرات مخالفت با آن را نداری
[ترجمه گوگل]این درست است، و شما جرأت نکردید

7. She does not like to contradict her husband in public.
[ترجمه ترگمان]دوست ندارد شوهرش در ملا عام با شوهرش مخالفت کند
[ترجمه گوگل]او دوست ندارد با شوهرش در عموم مخالفت کند

8. It's difficult to contradict someone politely.
[ترجمه ترگمان]انکار کردن با کسی که مودبانه است مشکل است
[ترجمه گوگل]دشوار است که با مؤدبانه تردید داشته باشید

9. The two statements contradict each other.
[ترجمه ترگمان]دو حرف متناقض با هم هستند
[ترجمه گوگل]این دو جمله با یکدیگر مخالفت می کنند

10. The reports contradict each other.
[ترجمه ترگمان]گزارش ها متناقض با هم هستند
[ترجمه گوگل]گزارش ها با یکدیگر اختلاف دارند

11. The witness statements contradict each other and the facts remain unclear.
[ترجمه ترگمان]اظهارات شاهدان در تناقض با یکدیگر است و حقایق همچنان مبهم هستند
[ترجمه گوگل]اظهارات شاهانه با یکدیگر مخالفت می کنند و واقعیت ها هنوز معلوم نیست

12. The survey appears to contradict motor industry claims.
[ترجمه ترگمان]این تحقیق به نظر می رسد که با ادعاهای صنعت موتور مغایرت دارد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد این نظرسنجی با ادعاهای صنعت خودرو مخالف است

13. They contradict each other all the time.
[ترجمه ترگمان]همیشه با هم تناقض دارن
[ترجمه گوگل]آنها همواره با یکدیگر مخالفت می کنند

14. The result seems to contradict a major U. S. study reported last November.
[ترجمه كيوموث درويش] به نظر میرسه که نتیجه کار بایک گزارش عمده بررسى نوامبر گذشته ایالات متحده در تناقض باشه.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که نتیجه مخالفت با یک U بزرگ است اس نوامبر گذشته گزارش شده است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که نتیجه یک تحقیق عمده U S گزارش شده در ماه نوامبر گذشته است

He contradicted everything I said.

هرچه را که من گفتم تکذیب کرد.


Recent events contradict his assertions.

رویدادهای اخیر با ادعاهای او تناقض دارد.


never contradict your father!

هرگز با پدرت مخالفت نکن!


His practice contradicts his principles.

عمل او با معتقدات اخلاقی او منافات دارد.


اصطلاحات

contradict oneself

ضد و نقیض حرف زدن، حرفهای متناقض زدن


پیشنهاد کاربران

تکذیب کردن

چیزی را ( نظر، ایده و. . ) زیر سوال بردن

تضاد داشتن

She soon learned not to contradict him

نقض کردن

رد کردن
نفی کردن

متناقض بودن
ضد و نقیض

تکذیب کردن , مخالفت کردن

# I flatly contradict his claim
# The two stories contradict each other
# Nobody dared to contradict him
# She soon learnt not to contradict him

متناقض کردن


کلمات دیگر: