کلمه جو
صفحه اصلی

breach


معنی : نقض عهد، نقض عهد کردن، رخنه، شکاف، نقض کردن، ایجاد شکاف کردن، رخنه کردن در
معانی دیگر : نقض، تخلف، تجاوز، خلف (وعده)، (در مورد قانون و سنت و قول و غیره) شکستن، (در مورد دیوار و سد و خط دفاعی و سنگر و غیره) رخنه، شکست، روزنه، در رو، نفوذ، رخنه کردن، (مهجور) شکستن یا شکسته شدن (چیزی)، شکستن موج بر دیواره ی ساحلی و کشتی و غیره، نق­ عهد، نق­ کردن، نق­ عهد کردن

انگلیسی به فارسی

نقض عهد، رخنه، نقض کردن، نقض عهد کردن، ایجاد شکاف کردن، رخنه کردن در


رخنه، شکاف، نقض عهد، نقض عهد کردن، نقض کردن، ایجاد شکاف کردن، رخنه کردن در


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act, condition, or result of breaking or rupturing.
مترادف: break
مشابه: crack, fracture, rift, rupture

- The smell of gasoline was caused by a breach in the car's fuel line.
[ترجمه ترگمان] بوی بنزین از یک شکاف در خط سوخت خودرو ناشی می شود
[ترجمه گوگل] بوی بنزین ناشی از نقص در خط سوخت ماشین بود
- Sensitive information became public because of a security breach.
[ترجمه دکتر رجایی] اطلاعات حساس به دلیل شکاف امنیتی فراگیر شد. ( لو رفت )
[ترجمه ترگمان] اطلاعات حساس به دلیل نقض امنیت عمومی شد
[ترجمه گوگل] اطلاعات حساس به دلیل نقض امنیت عمومی به وجود آمد

(2) تعریف: a violation, as of a law, code, or promise.
مترادف: infraction, infringement, transgression, violation
متضاد: observance
مشابه: noncompliance, offense

- When he left his fiancee for another woman, she took him to court for breach of promise.
[ترجمه ترگمان] وقتی نامزدش را برای یک زن دیگر ترک کرد، او را به خاطر نقض عهد به دادگاه برد
[ترجمه گوگل] هنگامی که او برای زن دیگری نامزدش را ترک کرد، او را به خاطر نقض وعده دادار داد
- If you don't sing in this concert, it may be considered a breach of your contract.
[ترجمه ترگمان] اگر در این کنسرت آواز بخوانی، شاید به خاطر نقض عهد خودت باشد
[ترجمه گوگل] اگر در این کنسرت آواز خواندن نداشته باشید، این ممکن است نقض قرارداد شما باشد

(3) تعریف: a broken area or gap, esp. in a solid structure.
مترادف: gap, hole, opening
مشابه: break, chasm, chink, crack, crevice, fissure, gulf, rift, rupture, separation

- Water came through a small breach in the dam and eventually caused the entire structure to rupture.
[ترجمه ترگمان] آب از یک شکاف کوچک در سد عبور کرد و در نهایت منجر به گسیختگی کل سازه شد
[ترجمه گوگل] آب از طریق یک نقص کوچک در سد آمد و در نهایت تمام ساختار به پارگی تبدیل شد

(4) تعریف: a breaking off of friendly relations.
مترادف: break, falling-out, rift, rupture, split
مشابه: animosity, antagonism, bad blood, chasm, contention, discord, friction, hostility, quarrel, rent, schism

- The ambassador was unable to repair the breach between the two nations, and war seemed inevitable.
[ترجمه ترگمان] سفیر قادر نبود شکاف میان دو ملت را ترمیم کند و جنگ اجتناب ناپذیر به نظر می رسید
[ترجمه گوگل] سفیر نتوانست نقص بین دو کشور را اصلاح کند و جنگ اجتناب ناپذیر بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: breaches, breaching, breached
(1) تعریف: to make an opening or breach in; break through.
مشابه: bilge, break through, open

- The torrent of water breached the dam.
[ترجمه ترگمان] سیل آب به سد نفوذ کرد
[ترجمه گوگل] جریان آب سد را شکست

(2) تعریف: to violate (a law, obligation, or agreement).
مترادف: break, transgress, trespass, violate
مشابه: disregard, ignore, infringe, offend

- The government claims that the neighboring country breached the border agreement between them.
[ترجمه ترگمان] دولت مدعی است که کشور همسایه توافق مرزی بین آن ها را نقض کرده است
[ترجمه گوگل] دولت ادعا می کند که کشور همسایه قرارداد مرزی بین آنها را نقض می کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: breacher (n.)
• : تعریف: to leap upward out of the water.
مترادف: broach
مشابه: leap

- The whale breached several times while we watched from our boat.
[ترجمه ترگمان] وال چند بار در حین تماشای قایق ما نفوذ کرده بود
[ترجمه گوگل] نهنگ زمانی که ما از قایق مان تماشا کردیم چندین بار شکست خوردیم

• violation, infringement; crack, gap
break through, burst into
a breach of a law, agreement, or promise is the act of breaking it; a formal word.
if you breach an agreement, law, or promise, you break it; a formal word.
a breach in a relationship is a serious disagreement which often results in the relationship ending; a formal word.
if you breach a barrier, you make a gap in it in order to get through it; a formal word.
a breach in a barrier is a gap or crack in it; a formal word.
if someone steps into the breach, they help in a difficult situation by doing a job or task that another person was supposed to do; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] درز - شکاف - بریدگی - گسستگی - شکاف بازکردن - گسستن
[زمین شناسی] شکاف، درز
[حقوق] نقض، تخلف

مترادف و متضاد

نقض عهد (اسم)
abjuration, breach, violation, perjury, perfidy

نقض عهد کردن (اسم)
abjuration, breach

رخنه (اسم)
crack, breach, gap, hole, split, flaw, chink

شکاف (اسم)
crack, fracture, break, hiatus, breach, cut, incision, gap, craze, chap, split, flaw, chink, slot, notch, fraction, nick, breakthrough, seam, slit, slash, chasm, chine, suture, crevice, rip, cleft, rake, hair crack, interstice, scar, stoma

نقض کردن (فعل)
break, breach, gainsay, reverse, violate, quash, contravene, disaffirm, infract

ایجاد شکاف کردن (فعل)
breach

رخنه کردن در (فعل)
breach, thrust

gap


Synonyms: aperture, break, chasm, chip, cleft, crack, discontinuity, fissure, hole, opening, rent, rift, rupture, slit, split


Antonyms: bridge, connection


violation of a law


Synonyms: contravention, delinquency, dereliction, disobedience, disregard, infraction, infringement, neglect, noncompliance, nonobservance, offense, transgression, trespass, violation


Antonyms: upholding


change from friendly to unfriendly relationship


Synonyms: alienation, break, difference, disaffection, disagreement, discord, disharmony, dissension, disunity, division, estrangement, falling-out, fissure, fracture, parting of the ways, quarrel, rent, rift, rupture, schism, secession, separation, severance, split, strife, variance, withdrawal


جملات نمونه

1. breach of promise
نقض عهد،خلف وعده،عهدشکنی

2. a breach of contract
شکستن قرارداد،نقض قرارداد

3. what they did was in breach of trade union rules
آنچه آنها کردند خلاف مقررات اتحایه ی کارگران بود.

4. they were ready to defend any breach in the walls
آنان برای دفاع از هر گونه رخنه در دیوارها آماده بودند.

5. He admitted causing a breach of the peace.
[ترجمه ترگمان]اون اعتراف کرد که یه نقض صلح ایجاد شده
[ترجمه گوگل]او اعتراف کرد که نقض صلح است

6. "Breach of the peace" is a notoriously imprecise notion.
[ترجمه ترگمان]\"نقض صلح\" یک مفهوم بسیار دقیق است
[ترجمه گوگل]'نقض صلح' یک مفهوم عمیقا نامشخص است

7. They were sued for breach of contract .
[ترجمه ترگمان]اونا برای نقض قرارداد ازش شکایت کردن
[ترجمه گوگل]آنها برای نقض قرارداد شکایت کردند

8. We won't have any breach of discipline.
[ترجمه ترگمان]ما هیچ قانون شکنی نمی کنیم
[ترجمه گوگل]ما هیچ نقض رشته ای نخواهیم داشت

9. The huge waves made a breach in the sea wall.
[ترجمه ترگمان]امواج عظیم یک شکاف در دیوار دریا ایجاد کرده بودند
[ترجمه گوگل]امواج عظیم در دیوار دریا شکست خوردند

10. Selling goods constituted a breach of regulation 10B.
[ترجمه ترگمان]فروش کالا، نقض مقررات ۱۰ B بود
[ترجمه گوگل]کالاهای فروش نقض مقررات 10B بود

11. Failing to complete the work constitutes a breach of the employment contract.
[ترجمه ترگمان]عدم تکمیل کار، نقض قرارداد استخدام را تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل]عدم تکمیل کار منجر به نقض قرارداد کاری می شود

12. They are in breach of Article 11
[ترجمه ترگمان]آن ها در حال نقض ماده ۱۱ هستند
[ترجمه گوگل]آنها نقض ماده 11 هستند

13. It was a clear breach of professional duty.
[ترجمه ترگمان]این یک نقض آشکار وظیفه حرفه ای بود
[ترجمه گوگل]این نقض آشکاری از وظیفه حرفه ای بود

14. The court's decision is in breach of the European Convention on Human Rights.
[ترجمه ترگمان]تصمیم دادگاه نقض کنوانسیون اروپایی حقوق بشر است
[ترجمه گوگل]این تصمیم دادگاه بر خلاف کنوانسیون اروپایی حقوق بشر است

15. What caused the breach between the two brothers?
[ترجمه ترگمان]چی باعث ایجاد شکاف بین دو برادر شده؟
[ترجمه گوگل]چه چیزی باعث شکست بین دو برادر شد؟

16. He was arrested and charged with breach of the peace.
[ترجمه ترگمان]او دستگیر شد و به نقض صلح متهم شد
[ترجمه گوگل]او بازداشت و متهم به نقض صلح بود

17. They sued her for breach of copyright.
[ترجمه ترگمان]اونا به خاطر نفوذ of ازش شکایت کردن
[ترجمه گوگل]آنها برای نقض حق نسخهبرداری از او شکایت کردند

a breach of contract

شکستن قرارداد، نقض قرارداد


What they did was in breach of trade union rules.

آنچه آن‌ها کردند خلاف مقررات اتحادیه‌ی کارگران بود.


breach of promise

نقض عهد، خلف وعده، عهدشکنی


They were ready to defend any breach in the walls.

آنان برای مقابله از هرگونه سوراخ در دیوارها آماده بودند.


Our soldiers breached the enemies' barbed wire.

سربازان ما از سیمهای خاردار دشمن عبور کردند.


Our defensive lines could not be breached.

خطوط دفاعی ما نفوذناپذیر بود.


پیشنهاد کاربران

breach coverage
پوشش مرزی یا حفره یا رخنه

تخلف، خلاء، شکاف، رخنه، نقص

ترکیده گی، سوراخ شدن ( لوله ) [بر اثر فشار یا خورده گی]
breach pipe

قانون شکنی. عهد شکستن
a breach of the rules in a club or game.

breaches of international commitments نقض تعهدات بین المللی

نقض

Breach law قانون شکنی

رخنه/نفوذ [در تشکیلات/سازمان های ( اطلاعاتی، سیاسی و اقتصادی و غیره ) ]

NEW YORK TIMES@
But the attack, the latest in a series of major security breaches in the past year, has led to finger - pointing in Tehran and accusations of infiltration in the highest ranks of Iran’s security apparatus

Key takeaways from the stunning Justice Department news conference on the US Capitol breach
CNN. com@


واژه ( برخه ) به معنای ( کسر ) با واژگان ( برخ، برخی ) از کارواژه ( بَرخیدن=جزء جزء کردن، بخش بخش کردن، پاره پاره کردن ) همخانواده می باشد و از واژگان پارسی است. برخی از . . . = کسری از . . . .
در زبان آلمانی به ( کسر ) ، Bruch گفته می شود و واژگان منتهی به ch در زبان آلمانی با ( خ ) واگوییده می شوند ( بروخ یا بقوخ ) :بمانند ( Buch ) که ( بوخ ) واگوییده می شود. هر چند که واژه آلمانی Bruch با واژه انگلیسی breach از یک ریشه می باشد ولی انگلیسی زبانها به ( کسر ) به ویژه در دانش مزداهیک ( ریاضی ) ، fraction می گویند ولی آلمانی زبانها همان Bruch را برای کسر در دانش مزداهیک ( ریاضی ) بکار می برند . آنچه روشن و نمایان است، این است که واژه Bruch با واژگان پارسیِ برخیدن، برخی، برخ و برخه از یک بُن و ریشه می باشند.
( هنگام خواندن کتابی به زبان آلمانی در زمینه دانش مزداهیک، این نکته نظر مرا جلب کرد. )


کلمات دیگر: