کلمه جو
صفحه اصلی

certify


معنی : تصدیق کردن، تضمین کردن، شهادت کتبی دادن، مطمئن کردن، گواهی کردن، صحت و سقم چیزی را معلوم کردن
معانی دیگر : (معمولا به طور کتبی) گواهی کردن، (صحت چیزی را) تضمین کردن، شهادت دادن، دیوانه اعلام کردن، (بانکداری) چک (و غیره) را تضمین کردن، گواهینامه صادر کردن

انگلیسی به فارسی

تصدیق کردن، صحت و سقم چیزی را معلوم کردن، شهادت کتبی دادن، مطمئن کردن، تضمین کردن، گواهی کردن


گواهینامه، تصدیق کردن، شهادت کتبی دادن، مطمئن کردن، تضمین کردن، گواهی کردن، صحت و سقم چیزی را معلوم کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: certifies, certifying, certified
(1) تعریف: to affirm the accuracy or certainty of, esp. in a formal manner; confirm.
مترادف: authenticate, confirm, validate
مشابه: allege, approve, attest, attest to, certificate, corroborate, document, establish, substantiate, verify

- The election results have been certified by the commission.
[ترجمه ترگمان] نتایج انتخابات توسط کمیسیون تایید شده است
[ترجمه گوگل] نتایج انتخابات توسط کمیسیون تایید شده است

(2) تعریف: to formally endorse or guarantee.
مترادف: endorse
مشابه: accredit, approve, assure, cosign, countersign, formalize, guarantee, notarize, qualify, seal, sign, undersign, underwrite, vouch for

- She certified the check with her signature.
[ترجمه ترگمان] اون چک رو با امضای اون تایید کرد
[ترجمه گوگل] او امتحان را با امضای خود تایید کرد
- The document was certified with an official seal.
[ترجمه ترگمان] این سند با مهر رسمی تایید شده است
[ترجمه گوگل] این سند با مهر و موم رسمی تایید شد

(3) تعریف: to attest to being of a guaranteed standard of quality.
مشابه: accredit, guarantee, qualify, warrant

- The milk has been certified Grade A.
[ترجمه ترگمان] شیر از نمره A برخوردار است
[ترجمه گوگل] شیر درجه بندی A تایید شده است
- These fruits have been certified to be organic.
[ترجمه ترگمان] این میوه ها تایید شده که ارگانیک هستند
[ترجمه گوگل] این میوه ها گواهی شده اند که ارگانیک هستند

(4) تعریف: to affirm or assure as definite or certain.
مترادف: affirm, assure, guarantee
مشابه: allege, assert, asseverate

- City authorities have certified that the bridge is now safe.
[ترجمه ترگمان] مقامات شهر تایید کرده اند که این پل اکنون امن است
[ترجمه گوگل] مقامات شهر گواهی کرده اند که پل در حال حاضر امن است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: certifier (n.)
• : تعریف: to attest to or assure of the validity or accuracy of something.
مترادف: attest, vouch

• confirm to be true; authorize; declare insane
to certify something means to declare formally that it is true.
to certify someone or something means to issue a certificate saying that they have completed a course of training, or that they are acceptable for a particular purpose.
if someone is certified insane, they are officially declared to be insane.
to certify someone as being in a particular condition means to declare officially that they are in that condition.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تصدیق کردن، گواهی دادن، شهادت دادن

مترادف و متضاد

تصدیق کردن (فعل)
concede, admit, recognize, acknowledge, affirm, authenticate, establish, aver, grant, testify, subscribe, certify, confirm, homologate, justify, rubber-stamp

تضمین کردن (فعل)
avouch, bond, warrant, ensure, certify

شهادت کتبی دادن (فعل)
certify

مطمئن کردن (فعل)
certify

گواهی کردن (فعل)
warrant, certify

صحت و سقم چیزی را معلوم کردن (فعل)
certify

declare as true


Synonyms: accredit, approve, ascertain, assure, attest, authenticate, authorize, aver, avow, commission, confirm, corroborate, endorse, guarantee, license, notify, okay, profess, reassure, rubber-stamp, sanction, show, state, swear, testify, validate, verify, vouch, witness


Antonyms: contradict, counteract, deny, disavow, discredit, invalidate, reject, repudiate


جملات نمونه

1. to certify a teacher
برای یک معلم گواهینامه صادر کردن

2. i hereby certify the accuracy of the above statements
بدین وسیله صحت مطالب فوق را گواهی می کنم.

3. The National Election Council is supposed to certify the results of the election.
[ترجمه ترگمان]قرار است که شورای ملی انتخابات نتایج انتخابات را تایید کند
[ترجمه گوگل]پیش بینی می شود که شورای ملی انتخابات نتایج انتخابات را تایید کند

4. Two witnesses must certify that this is your signature.
[ترجمه ترگمان]دو نفر شاهد باید تایید کنند که این امضای شماست
[ترجمه گوگل]دو شاهد باید تایید کنند که این امضا شما است

5. Each year they audit our accounts and certify them as being true and fair.
[ترجمه ترگمان]هر سال حساب های خود را حسابرسی کرده و آن ها را به عنوان حقیقت و عادلانه تایید می کنند
[ترجمه گوگل]هر ساله حساب های ما را بررسی می کنیم و آنها را به عنوان درست و عادلانه تایید می کنیم

6. I can certify to his good character.
[ترجمه ترگمان]من می توانم به شخصیت خوبش گواهی بدهم
[ترجمه گوگل]من می توانم به شخصیت خوب خود تایید کنم

7. This swimming certificate is to certify that I swim one hundred metres.
[ترجمه ترگمان]این گواهی شنا گواهی می دهد که من صد متر شنا می کنم
[ترجمه گوگل]این گواهی شنا این است که گواهی کنم که من صدها متر شنا کنم

8. I can certify to his innocency.
[ترجمه ترگمان] میتونم به \"innocency\" گواهی بدم
[ترجمه گوگل]من می توانم به بی گناهی خود گواهی کنم

9. We can certify for his honesty.
[ترجمه ترگمان] میتونیم به خاطر صداقت اون شهادت بدیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم برای صداقت آن را تایید کنیم

10. We can certify for him competence as an editor.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم صلاحیت او به عنوان یک ویراستار را تصدیق کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم به عنوان سردبیر برای او صلاحیت داشته باشیم

11. The Planning Commission must certify the final environmental report.
[ترجمه ترگمان]کمیسیون برنامه ریزی باید گزارش نهایی محیطی را تایید کند
[ترجمه گوگل]کمیسیون برنامه ریزی باید گزارش نهایی محیط زیست را تأیید کند

12. Sotheby's certify the quality of Rembrandts, and the private University College at Buckingham certifies educational attainments of its students.
[ترجمه ترگمان]Sotheby کیفیت Rembrandts را تایید می کند، و کالج خصوصی دانشگاه در باکینگم مدرک تحصیلی دانشجویان خود را تایید می کند
[ترجمه گوگل]Sotheby را تایید کیفیت Rembrandts، و کالج خصوصی دانشگاه در باکینگام گواه بر موفقیت تحصیلی از دانش آموزان خود

13. Then we have to certify that this whole thing will perform.
[ترجمه ترگمان]پس ما باید به این نتیجه برسیم که همه چیز قراره اجرا بشه
[ترجمه گوگل]سپس ما باید گواهی کنیم که این همه کار انجام خواهد شد

14. This is to certify that . . .
[ترجمه ترگمان] این مشخص میکنه که
[ترجمه گوگل]این برای تایید این است

15. Architects, engineers and other construction professionals certify amounts due from the owner to the contractor under construction contracts.
[ترجمه ترگمان]معماران، مهندسان و دیگر متخصصان ساخت وساز به دلیل صاحب قرارداد ساخت، مقادیر زیادی را از مالک به پیمان کار صادر می کنند
[ترجمه گوگل]معماران، مهندسین و دیگر متخصصان ساختمانی میزان مالیه را از مالک به پیمانکار قراردادهای ساختمانی تایید می کنند

I hereby certify the accuracy of the above statements.

بدین وسیله صحت مطالب فوق را گواهی می‌کنم.


His father was certified (insane) and spent the rest of his life in a mental hospital.

پدرش را دیوانه شناختند و بقیه‌ی عمرش را در بیمارستان روانی سپری کرد.


two certified checks

دو چک تضمینی


to certify a teacher

برای یک معلم گواهینامه صادر کردن


پیشنهاد کاربران

تایید کردن

معنی کاربردی

تایید کردن، قبول کردن

اطمینان حاصل کردن از


کلمات دیگر: