کلمه جو
صفحه اصلی

peel


معنی : پوست، محجر، مقشر کردن، پوست انداختن، پوست کندن، کندن
معانی دیگر : رابرت پیل (دولتمرد انگلیسی)، (به ویژه میوه و گیاه) پوست کندن، (عامیانه) لباس در آوردن، رخت کندن، ور آمدن، کنده شدن، پوست میوه، پاروی نانوایی، نان بند، نیواره، وردنه، (به ویژه در مرز میان انگلیس و اسکاتلند در قرن 16) دژ، برج و بارو، خلال، نرده چوبی

انگلیسی به فارسی

پوست انداختن، پوست کندن، کندن، پوست، خلال،نرده چوبی، محجر


پوست کندن، پوست، محجر، کندن، مقشر کردن، پوست انداختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: peels, peeling, peeled
(1) تعریف: to pull, tear, or cut the outer covering from.
مشابه: pare

- He peels his fruit before eating it.
[ترجمه مهسا] او قبل از میوه خوردن میوه خودرا پوست می کند
[ترجمه حسین] او قبل از اینکه میوه را بخورد ان را پوست میکند
[ترجمه Narges,m.a] او قبل از خوردن میوه پوست آن را کند
[ترجمه 0...] اوقبل از خودن میوه پوست آن را میگیرد
[ترجمه Mr.mahan] او قبل از اینکه میوه را بخورد ان را پوست میگیرد
[ترجمه Mirai☻] اومیوه اش را پوست میکند قبل از اینکه ان را بخورد
[ترجمه ترگمان] قبل از خوردن میوه his می کنه
[ترجمه گوگل] او قبل از غذا خوردن میوه خود را می لرزد

(2) تعریف: to strip off or pare away.
مشابه: pare, scale

- They peeled the skins from the potatoes.
[ترجمه ترگمان] پوست سیب زمینی را از سیب زمینی جدا کردند
[ترجمه گوگل] آنها پوست را از سیب زمینی پوست می کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: of an outer layer or covering, to come off, often in patches or strips.

- Weathered paint often peels.
[ترجمه ترگمان] رنگ weathered اغلب پوست می شود
[ترجمه گوگل] رنگ آب و هوا اغلب پوست می کند

(2) تعریف: to lose skin or some outer layer.

- He had a bad sunburn and his back peeled.
[ترجمه ترگمان] آفتاب سوختگی شدیدی داشت و پشتش کنده شده بود
[ترجمه گوگل] او آفتاب سوختگی بد و پشت او پوست کرد

(3) تعریف: (informal) to undress.
اسم ( noun )
مشتقات: peelable (adj.), peeler (n.)
• : تعریف: the outer layer, skin, or rind of some fruits and vegetables.
مشابه: skin

- a banana peel
[ترجمه ترگمان] یک پوست موز
[ترجمه گوگل] پوست موز
اسم ( noun )
• : تعریف: a spadelike instrument with a long handle used for putting goods to be baked into an oven, or for removing them again.

• outer skin of fruit or vegetable, rind; scale, flake
remove skin, remove a rind, skin; shed skin; undress, disrobe, unclothe, strip
the peel of a fruit such as a lemon or apple is its skin.
when you peel fruit or vegetables, you remove their skins.
if paint is peeling off a surface or if the surface is peeling, the paint is coming off. verb here but can also be used as an attributive adjective. e.g. ...peeling yellow walls.
if you are peeling, small pieces of skin are coming off your body, usually because you are sunburnt.
if you peel something off a surface, you pull it off gently in one piece.
if you peel off a piece of clothing that is tight or wet, you take it off with difficulty, often with the result that you have to turn it inside out.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] پوشش، پوسته، پوستکن شدن
[] اصطلاح قدیمی و عامیانه به معنای سقوط
[پلیمر] پوست کندن، پوسته پوسته شدن

مترادف و متضاد

پوست (اسم)
hide, shell, peel, hull, rind, skin, membrane, slough, husk, glume, crust, cortex, tegmen, cuticle, peeling, integument, peltry, tegument

محجر (اسم)
railing, fencing, parapet, fence, peel, palisade

مقشر کردن (فعل)
peel

پوست انداختن (فعل)
shell, slouch, peel, desquamate, molt, moult, exuviate

پوست کندن (فعل)
hide, pelt, bark, peel, pare, hull, rind, flense, skin

کندن (فعل)
gnaw, pluck, channel, pug, pick, gully, pull, peel, trench, gouge, mine, dig, incise, enucleate, cut out, rend, scoop, evulse

skin, covering


Synonyms: bark, cover, epicarp, exocarp, husk, peeling, pellicle, rind, shell, shuck


Antonyms: innards, insides


take off outer covering


Synonyms: decorticate, delaminate, desquamate, excorticate, exfoliate, flake, flay, pare, pull off, scale, shave, skin, strip, tear off, uncover


Antonyms: cover


جملات نمونه

1. peel cucumbers and then score them with a fork
خیارها را پوست بکن و سپس با چنگال آنها را خراش بده.

2. peel the apple and chop it
سیب را پوست بکن و (با کارد) ریز ریز بکن.

3. peel off
1- کندن 2- ور آمدن 3- (هوانوردی: ناگهان از گروه هواپیماهای هم پرواز جدا شدن) جدا پرواز شدن،جدا پریدن 4- (خودمانی) رفتن،عازم شدن،راهی شدن 5- (خودمانی) به سوی دیگر رفتن،دگر سوی شدن

4. peel rubber (or tires)
(امریکا - خودمانی) اتومبیل را به سرعت به حرکت در آوردن

5. orange peel
پوست پرتقال

6. to peel off a banana
پوست موز را کندن

7. orange peel
پوست پرتقال

8. don't throw your banana peel in the street!
پوست موز را در خیابان نیانداز!

9. it was so hot that we had to peel off our shirts
آنقدر هوا گرم بود که مجبور شدیم پیراهن های خود را بکنیم.

10. Peel a thick-skinned orange and square off the ends with a sharp knife.
[ترجمه ترگمان]با یک چاقوی تیزی با یک چاقوی تیز از آن بیرون می اید
[ترجمه گوگل]پوست پرتقال از پوست ضخیم و مربع را با یک چاقوی تیز به پایان می رسانید

11. Peel the pears and remove the cores.
[ترجمه زهرا موسوی] گلابی را پوست بکن و هسته اش را دور بریز ( بیرون بیار )
[ترجمه ترگمان]گلابی را کم کنید و هسته ها را بردارید
[ترجمه گوگل]گلابی را خرد کرده و هسته ها را حذف کنید

12. John Peel is back behind the microphone for a new series.
[ترجمه ترگمان]جان پیل برای یک سری جدید پشت میکروفون است
[ترجمه گوگل]John Peel پشت سر میکروفون برای سری جدید است

13. As you peel away the onion skin,you will find another skin underneath.
[ترجمه ترگمان]وقتی پوست پیاز را پوست بکنید پوست دیگری در زیر آن پیدا خواهید کرد
[ترجمه گوگل]همانطور که روی پوست پیاز را پوست می کنید، پوستی دیگر را در زیر پیدا خواهید کرد

14. Peel, core and chop the apples.
[ترجمه ترگمان]پیل، هسته و سیب را تکه تکه کنید
[ترجمه گوگل]پوست، هسته و سیب را برش دهید

15. Please peel an apple for me.
[ترجمه زهرا موسوی] لطفا سیب را برای من پوست بگیر.
[ترجمه ترگمان]خواهش می کنم سیب را برای من بکنید
[ترجمه گوگل]لطفا یک سیب را برای من بشور

16. Peel the carrots and cut them into shreds.
[ترجمه ترگمان]هویج را کم می کند و آن ها را تکه تکه می کند
[ترجمه گوگل]هویج را پاره کنید و آنها را به شیرینی تقسیم کنید

17. Peel off the blackened skin,[Sentence dictionary] flatten the pepper out and trim it into edible pieces.
[ترجمه ترگمان]پوست سیاه شده، (فرهنگ لغت نامه)، فلفل را صاف می کند و آن را به قطعات خوراکی تبدیل می کند
[ترجمه گوگل]پوست پوست سیاه پوست را خرد کنید، [فرهنگ لغت اصطلاحات] فلفل را صاف کنید و آن را به قطعات خوراکی تقسیم کنید

18. The label will peel off if you soak it in water.
[ترجمه ترگمان]اگر آن را در آب بخیسانید، برچسب آن را پاک می کند
[ترجمه گوگل]برچسب آن را در آب خیس می کند

She peeled an apple for me.

سیبی برایم پوست کند.


peeled potatoes

سیب‌زمینی پوست‌کنده


This machine peels shrimp automatically.

این ماشین به‌طور خودکار پوست میگو را جدا می‌کند.


to peel off a banana

پوست موز را کندن


It was so hot that we had to peel off our shirts.

آن‌قدر هوا گرم بود که مجبور شدیم پیراهن‌های خود را بکنیم.


Sunburned skin peels.

پوست (بدن) که در آفتاب سوخته است ور می‌آید.


The old paint was peeling.

رنگ قدیمی داشت ور می‌آمد.


don't throw your banana peel in the street!

پوست موز را در خیابان نینداز!


اصطلاحات

orange peel

پوست پرتقال


peel off

1- کندن 2- ور آمدن 3- (هوانوردی: ناگهان از گروه هواپیماهای هم پرواز جدا شدن) جدا پرواز شدن، جدا پریدن 4- (عامیانه) رفتن، عازم شدن، راهی شدن 5- (عامیانه) به سوی دیگر رفتن، دگر سوی شدن


peel rubber (or tires)

(امریکا - عامیانه) اتومبیل را به سرعت به حرکت در آوردن


پیشنهاد کاربران

. Keep your eyes peeled
چشم هاتون را باز نگه دارید.

پوست کندن

Take the skin off a fruit or vegetable

پوست گرفتن

پوست کندن
Take the skin off a fruit or vegetable

پوست

پوس کندن یا پوس گرفتن میوه یا چیز دیگری با چاقو

پوست کردن میوه یا سبزیجات یا هر چیز دیگری با چاقو یا وسیله اای تیز

take the skin
پوست کندن

پوست کردن، چیزی . شئ

پوست انداختن_ دگرگونه شدن

لایه برداری پوست

توی مکالمه های کوچه بازاری به عنوان "گاز دادن" برای ماشین هم استفاده می شه
to speed away from a place in a car, on a motorcycle, etc


چهار چشمی مواظب باش
Keep your eyes peeled

در کانون زبان به معنی پوست کندن میوه یا سبزیجات take the skin off a fruit or vegetables

( verb )
Take the skin off a fruit or vegetabl
پوست کندن [میوه یا سبزیجات]
کانون زبان ایران

پوست کندن
I often peel fruits for my family

پوست کندن میوه یا سبزیجات
Take the skin of fruit or vegetables

پوست گرفتن مانند سیب زمینی


کلمات دیگر: