کلمه جو
صفحه اصلی

implant


معنی : کاشت، جای دادن، فرو کردن، کاشتن، القاء کردن
معانی دیگر : (به طور ژرف و ثابت و استوار) کاشتن، نشاندن، درنهادن، کارگذاشتن، (در فکر) جایگزین کردن، القا کردن، اندیش گذاری کردن، ترویج کردن، (جراحی - اسباب یا ماده یا اندام یا بافت را در داخل بدن سوار کردن یا پیوند زدن یا جایگیر کردن) پیوند زدن، (هرچیز پیوند شده یا قرار داده شده در بدن) در کاشت، پیوند، در کاشتن

انگلیسی به فارسی

کاشت، جای دادن، فرو کردن، کاشتن، القا کردن


ایمپلنت، کاشت، کاشتن، جای دادن، فرو کردن، القاء کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: implants, implanting, implanted
(1) تعریف: to plant or embed in something.
مشابه: root

(2) تعریف: to establish firmly in someone's mind; instill.
اسم ( noun )
مشتقات: implantation (n.), implanter (n.)
• : تعریف: something planted or established firmly in something else, esp. in living tissue by surgery.
مشابه: graft

• graft, insert, something which has been used to replace part of the body (medicine)
firmly establish, embed, plant; graft, insert (medicine)
to implant something into a person's body means to put it there by means of an operation.
an implant is something implanted into a person's body.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] ایمپلانت ؛ وسیله ای است حاوی یک هورمون که با قرار دادن آن در بدن( معمولاً زیر پوست) بتدریج هورمون آزاد می کند .
[پلیمر] پیوند مصنوعی

مترادف و متضاد

کاشت (اسم)
implant

جای دادن (فعل)
place, implant

فرو کردن (فعل)
steep, embed, infix, imbed, poach, jam, thrust, horn in, inculcate, dig, detrude, hold down, implant

کاشتن (فعل)
grow, seed, plant, husband, dibber, dibble, implant, inseminate

القاء کردن (فعل)
infuse, excite, induct, inspire, implant

insert


Synonyms: root, fix, inculcate, embed, instill


جملات نمونه

1. to implant good habits in children
عادت های خوب را میان کودکان رواج دادن

2. to implant patients with artificial organs
اندام مصنوعی در بدن بیماران کار گذاشتن

3. Early experiences can implant fears in the subconscious.
[ترجمه ترگمان]تجربیات اولیه می توانند ترس را در ناخودآگاه ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]تجربیات اولیه می تواند ترس در ناخودآگاه ایجاد کند

4. He knows how to implant good habits in children.
[ترجمه ترگمان]او می داند که چطور عادات خوب را در کودکان کاشت کند
[ترجمه گوگل]او می داند چگونه عادت های خوب را در کودکان می کند

5. The operation to implant the artificial heart took two hours.
[ترجمه ترگمان]عمل کاشت قلب مصنوعی دو ساعت طول کشید
[ترجمه گوگل]عمل جراحی قلب مصنوعی دو ساعت طول کشید

6. An attempt to implant an embryo using an egg from an anonymous woman donor was unsuccessful.
[ترجمه علی جادری] تلاش برای کاشت جنین باستفاده از تخمک زن اهداکننده ناشناس ناموفق بود .
[ترجمه ترگمان]تلاش برای کاشت یک جنین با استفاده از یک تخم مرغ از یک زن ناشناس، ناموفق بود
[ترجمه گوگل]تلاش برای تحریک جنین با استفاده از یک تخم مرغ از یک زن ناشناس زن، ناموفق بود

7. In this operation the surgeons implant a new lens .
[ترجمه ترگمان]جراحان در این عملیات یک لنز جدید را کاشتند
[ترجمه گوگل]در این عملیات جراحان یک لنز جدید را ایمپلنت می کنند

8. Like if I had a penile implant or something.
[ترجمه ترگمان]مثلا اگه یه implant داشته باشم یا یه همچین چیزی
[ترجمه گوگل]مثل اگر من یک ایمپلنت پنیر یا چیزی داشتم

9. Doctors have been given permission to implant five mechanical hearts in patients too ill to qualify for a live organ transplant.
[ترجمه ترگمان]به پزشکان اجازه داده شده است تا پنج قلب مکانیکی را در بیمارانی که بیش از حد بیمار هستند ایمپلنت کنند تا بتوانند برای پیوند ارگان زنده واجد شرایط شوند
[ترجمه گوگل]پزشکان اجازه داده اند که پنج قلب مکانیکی را در بیمارانی که بیش از حد بیمار هستند واجد شرایط برای پیوند عضو زنده باشند بکارند

10. He has asked that the probes determine whether implant manufacturers withheld from federal regulators key studies on possible dangers of implants.
[ترجمه ترگمان]او درخواست کرده است که این تحقیق مشخص کند که آیا سازندگان ایمپلنت از بررسی های کلیدی قانون گذاران فدرال در مورد خطرات احتمالی ایمپلانت ها منع شده اند یا خیر
[ترجمه گوگل]او خواسته است که پروب ها تعیین کنند که آیا تولید کنندگان ایمپلنت از رژیم های فدرال مطالعات کلیدی در مورد خطرات احتمالی ایمپلنت ها را رد کردند

11. These are interchangeable heel implants for protection in training or extra lift in competition - simply by switching the implant.
[ترجمه ترگمان]اینها implants با پاشنه قابل استفاده برای محافظت در آموزش و یا سوار شدن اضافی در رقابت - به سادگی با تغییر کاشت ایمپلنت هستند
[ترجمه گوگل]اینها ایمپلنت های پاشنه قابل تعویض برای حفاظت در برابر آموزش یا بالارونگی در رقابت هستند - به سادگی با تغییر ایمپلنت

12. Clark has been living with a Jarvik 7 implant, connected to a separate air compressor, since 2 December last year.
[ترجمه ترگمان]کلارک با یک ایمپلنت ۷ Jarvik زندگی کرده است که به یک کمپرسور هوای جداگانه متصل است، از ۲ دسامبر سال گذشته است
[ترجمه گوگل]کلارک از 2 دسامبر سال گذشته با یک ایمپلنت Jarvik 7، که به یک کمپرسور هوا متصل است، زندگی می کند

13. Bone collected during dental implant surgery: a clinical and histological study.
[ترجمه ترگمان]استخوان جمع آوری شده در حین جراحی ایمپلنت دندان پزشکی: یک مطالعه بالینی و بافتی
[ترجمه گوگل]استخوان جمع آوری شده در طی عمل جراحی ایمپلنت دندان: یک مطالعه بالینی و بافت شناسی

14. Despite this opposition, the first human implant took place in 1980.
[ترجمه ترگمان]علی رغم این مخالفت ها، اولین کاشت انسانی در سال ۱۹۸۰ رخ داد
[ترجمه گوگل]با وجود این مخالفت، اولین ایمپلنت انسان در سال 1980 به وقوع پیوست

15. Only one person has survived an operation to implant an artificial heart.
[ترجمه ترگمان]تنها یک نفر از عمل جراحی قلب مصنوعی جان سالم به در برده است
[ترجمه گوگل]تنها یک نفر از یک عمل برای زنده ماندن یک قلب مصنوعی جان سالم به در برده است

A diamond implanted in a gold ring.

الماسی که در انگشتر طلا کار گذاشته شده‌است.


to implant good habits in children

عادتهای خوب را میان کودکان رواج دادن


He implanted in them the idea that humans are all equal.

او این انگاره را به آن‌ها تلقین کرد که انسان‌ها همه برابرند.


to implant patients with artificial organs

اندام مصنوعی در بدن بیماران کار گذاشتن


پیشنهاد کاربران

کاشته، کاشتنی

عضو مصنوعی، ایمپلنت


کاشتن، جای دادن، کار گذاشتن

اندامِ کاشته ، کاشت اندام ، اندام کارگذاری ، اندام جایگذاری ، اندام سوارسازی

ابزارِ کاشته بدنی ، کاشت ابزارِ بدنی ، ابزارکارگذاریِ بدنی ، ابزارجایگذاری بدنی ، ابزارسوارسازی بدنی

درکاریدن/درکاشتن.
اَکاریدَن /اَکاشتن.

implant ( پیوند )
واژه مصوب: کاشت
تعریف: نصب یا انتقال همیشگی یا موقت کاشتینه به بدن

پیوند اعضا

کاشت دندان


کلمات دیگر: