کلمه جو
صفحه اصلی

adolescent


معنی : نوجوان، جوان، بالغ، رشید
معانی دیگر : کم تجربه، خام، خام دست، وابسته به نوجوانی، بالغ (از سن بلوغ تا حدود بیست و یک سالگی)

انگلیسی به فارسی

نوجوان، بالغ، جوان، رشید


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of the period between puberty and adulthood.
مترادف: teen, teen-aged
مشابه: juvenile, pubescent, underage

- He's having an adolescent growth spurt.
[ترجمه ترگمان] رشد کرده و رشد کرده
[ترجمه گوگل] او دارای رشد رشد نوجوان است
- They are studying aggression in adolescent males.
[ترجمه فواد بهمنی] آنها خشونت را در نوجوانان مذکر مطالعه می کنند.
[ترجمه ترگمان] آن ها در حال تحصیل خشونت در مردان بالغ هستند
[ترجمه گوگل] آنها در مردان نوجوانی تجاوز می کنند

(2) تعریف: characteristic of adolescence rather than adulthood; immature.
مترادف: callow, unfledged
متضاد: mature
مشابه: childish, green, immature, inexperienced, juvenile, young

- His colleagues liked him but looked down on him for his adolescent behavior at the office.
[ترجمه ترگمان] همکارانش او را دوست داشتند، اما به خاطر رفتار نوجوان او در اداره به او نگاه کردند
[ترجمه گوگل] همکاران او او را دوست داشتند اما او را به خاطر رفتار نوجوانی او در دفتر نگاه کرد
اسم ( noun )
• : تعریف: a person in his or her adolescence; teenager.
مترادف: teen, teen-ager
مشابه: fledgling, juvenile, kid, lad, lass, maiden, minor, schoolboy, schoolgirl, youth

- She was quiet and shy as an adolescent, but she gained confidence in her twenties.
[ترجمه فواد بهمنی] او در نوجوانی ساکت و خجالتی بود، اما در 20 سالگی اعتماد به نفس خود را بدست آورد.
[ترجمه ترگمان] او مانند یک نوجوان ساکت و خجالتی بود، اما بیست سال به او اعتماد داشت
[ترجمه گوگل] او سالخورده و خجالتی بود، اما او اعتماد به نفس خود را در 20 سالگی کسب کرد

• young person; one who is at the stage between childhood and adulthood
of puberty, pertaining to the age between childhood and adulthood
an adolescent is a young person who is no longer a child but who is not yet an adult. count noun here but can also be used as an attributive adjective. e.g. ...a father with an adolescent son.

دیکشنری تخصصی

[بهداشت] نوجوان

مترادف و متضاد

preadult or immature


Synonyms: boyish, girlish, growing, juvenile, pubescent, puerile, teen, teenage, young, youthful


Antonyms: adult, infant


نوجوان (اسم)
adolescent, teenager, juvenile, youngster, stripling, younker, teener

جوان (صفت)
adolescent, young, youthful, boyish

بالغ (صفت)
full, adolescent, adult, mature, ripe, major, full-fledged, marriageable

رشید (صفت)
adolescent, high

person in puberty, preadulthood


Synonyms: juvenile, minor, stripling, sweet sixteen, teen, teenager, teenybopper, youngster, youth


جملات نمونه

1. In his adolescent years, the candidate claimed, he had undergone many hardships.
کاندیدا اظهار داشت در سال های نوجوانی اش، سختی های زیادی را متحمل شده بود

2. There is a fiction abroad that every adolescent is opposed to tradition.
این توهم در خارج وجود دارد که همه جوانان با رسم و رسوم مخالفند

3. Our annual Rock Festival attracts thousands of adolescents.
جشنواره سالانه موسیقی راک، هزاران نوجوان را به خود جذب می کند

4. in some tribes adolescent license and pregnancy are common
در برخی از قبایل بی بندوباری جنسی و آبستنی در میان نوجوانان عادی است.

5. the emotionalism of adolescent girls
شور و هیجان دختران نوباوه

6. his remarks struck me as being adolescent and ill-judged
گفته هایش به نظرم خام و نابخردانه بود.

7. He's got that bit of adolescent fuzz on his upper lip.
[ترجمه ترگمان]او آن بیت of را که روی لب بالایی اش داشت به دست اورده بود
[ترجمه گوگل]او کمی از فاز نوجوانی در بالای لب او قرار گرفته است

8. He looked uncomfortable, like a self-conscious adolescent who's gone to the wrong party.
[ترجمه ترگمان]مثل یک نوجوان بالغ که به حزب اشتباهی رفته باشد، ناراحت به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او ناراحت کننده بود، مثل یک نوجوان جوان خودآگاه که به حزب اشتباه رفته است

9. The adolescent period is one's best time.
[ترجمه ترگمان]دوره نوجوانی بهترین زمان است
[ترجمه گوگل]دوره نوجوانی یکی از بهترین زمان هاست

10. He eventually outgrew his adolescent interest in war and guns.
[ترجمه ترگمان]او در نهایت علاقه بزرگ سال خود را به جنگ و اسلحه کوچک کرد
[ترجمه گوگل]او در نهایت منافع نوجوانان خود را در جنگ و اسلحه از بین برد

11. He saw the unique characteristics of adolescent thought and personality as a normal outgrowth of development.
[ترجمه ترگمان]او ویژگی های منحصر به فرد اندیشه و شخصیت نوجوان را به عنوان نتیجه ای طبیعی از توسعه دید
[ترجمه گوگل]او ویژگی های منحصر به فرد اندیشه و شخصیت نوجوان را به عنوان یک پیشرفت عادی از توسعه دید

12. She's every adolescent schoolboy's dream.
[ترجمه ترگمان]رویای هر دانش آموز دیگری است
[ترجمه گوگل]او رویای همه دانش آموزان نوجوان است

13. But the officers also found adolescent girls lodged in hostels with adult men and children living without adults to care for them.
[ترجمه ترگمان]اما این افسران همچنین دریافتند که دختران نوجوان ساکن در خوابگاه ها با مردان بالغ و کودکانی که برای مراقبت از آن ها زندگی می کنند، زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]اما افسران همچنین دختران نوجوان را که در بزرگسالان و بزرگسالان بدون مراقبت از بزرگسالان زندگی می کردند، برای مراقبت از آنها در خوابگاه ها قرار دادند

14. Everyone gets hysterical the moment an adolescent or a woman announces the desire to be free.
[ترجمه ترگمان]هر کسی در لحظه ای که یک بزرگ سال یا یک زن تمایل به آزاد بودن را اعلام می کند، غش می کند
[ترجمه گوگل]هر کس می شود هیستریک زمانی که نوجوان یا زن اعلام علاقه خود را به آزاد است

15. Even more foolishly, the besotted adolescent attempted to extend the relationship, and chased Byron to Geneva.
[ترجمه ترگمان]حتی بدتر از آن، دیوانه کنندگان نوجوان تلاش کردند تا رابطه خود را گسترش دهند و بایرن را به ژنو دنبال کردند
[ترجمه گوگل]حتی بیشتر احمقانه، نوجوانان بی سابقه تلاش کردند رابطه را گسترش دهند و بایرون را به ژنو پیگیری کردند

16. Of 225 new patients attending our adolescent gynaecology clinic in 199 167 presented with menstrual disturbances.
[ترجمه ترگمان]از ۲۲۵ بیمار جدید که در کلینیک gynaecology به همراه ۱۹۹ نفر از اختلالات قاعدگی حضور داشتند
[ترجمه گوگل]از 225 بیمار جدید که در مراجعه به کلینیک زنان و زایمان در سال 1377 167 با اختلالات قاعدگی آشنا شدند

His remarks struck me as being adolescent and ill-judged.

گفته‌هایش به نظرم خام و نابخردانه بود.


پیشنهاد کاربران

adj. being of the age 13 through 19
characteristic of adolescence
immature
o f, relating to, or undergoing adolescence

( نو ) جوان
جوانی که تازه از سن نوجوانی درآمده
سنین ۱۸ تا ۲۲ - ۲۰

less than one in ten U. S. adults and adolescents consume the recommended amount of fruits and vegetables

نوجوانی از سن ١٣ - ١٩، خام ، کم تجربه

با توجه به سازمان بهداشت جهانی به بچه های بین ۱۰ تا ۱۹ سال گفته میشه
اما به سنین ۱۳ تا ۱۹ سال teenager گفته میشه


کلمات دیگر: