کلمه جو
صفحه اصلی

master


معنی : استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور، برجسته، چیره دست، رام کردن، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر
معانی دیگر : حاکم، حکمران، رئیس خانواده، شوهر، مرشد، صاحب کار، (بنده یا حیوان) صاحب، خداوند، (کشتی بازرگانی) ناخدا، کاپیتان، کشتی بان، استادکار، اوستا، ماهر، خبره، (m بزرگ) آقا (mister هم می نویسند و مخفف آن: .mr است)، (پیش از نام پسران) خان، آقا، آقازاده، (مدرسه) سرپرست، رئیس مدرسه، معلم، آموزگار، لله، مکتب خانه دار، عمده، اصلی، بنیادی، پروزی، چندین کاره، تسلط پیدا کردن (در چیزی)، چیره دست شدن، خبره شدن، استا شدن، مهار کردن، تحت کنترل درآوردن، چیره شدن بر، (آموزش) فوق لیسانس، کارشناس (ارشد)، قالب یا نسخه ی اصلی نوار صوتی و صفحه و غیره (که آنرا تکثیر می کنند)، (حقوق) یاور قاضی، استادی، استاد بودن (درکاری)

انگلیسی به فارسی

ارباب، کارفرما، صاحب، استاد، رئیس، مدیر، مرشد، پیر


دانشور، چیره دست، اصل


خوب یاد گرفتن، استاد شدن، تسلط یافتن بر، رام کردن، ماهر شدن


استاد، ارباب، سرور، صاحب، کارفرما، چیره دست، پیر، رئيس، دانشور، مدیر، سید، سرامد، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن، برجسته


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person with power or authority; one who rules or controls.
مترادف: captain, chief, commander, head, overlord, ruler
مشابه: king, lord, mistress, operator, overseer, taskmaster

- The duke was a harsh master to his servants.
[ترجمه ناشناس] دوک ارباب خشن برای زیردستانش بود
[ترجمه ترگمان] دوک یک ارباب خشن بود که به خدمتکارانش خدمت می کرد
[ترجمه گوگل] دوک یک استاد خشن برای بندگانش بود
- The captain is the master of the ship.
[ترجمه ام البنین] کاپیتان ناخدای کشتی است
[ترجمه ترگمان] ناخدا استاد کشتی است
[ترجمه گوگل] کاپیتان استاد کشتی است
- The housekeeper had not yet told the master of her plans to marry.
[ترجمه ترگمان] کدبانو هنوز به ارباب خود نگفته بود که می خواهد با او ازدواج کند
[ترجمه گوگل] خانه دار هنوز به استاد برنامه هایش برای ازدواج نگفت

(2) تعریف: an possessor of a slave or animal.
مترادف: owner
متضاد: slave
مشابه: ace, keeper, mistress, slave driver, tamer

- In need of cash, the master sold off some of the plantation's slaves.
[ترجمه گلی افجه ] ارباب بخاطر نیاز به پول بعضی از برده ها را فروخت
[ترجمه ترگمان] استاد به پول احتیاج داشت و تعدادی از بردگان مزرعه را فروخته بود
[ترجمه گوگل] در صورت نیاز به پول نقد، کارشناسی ارشد برخی از برده های کاشته شده را فروخت
- When his master calls for him, the dog usually obeys.
[ترجمه ترگمان] وقتی اربابش او را صدا می زند، سگ معمولا اطاعت می کند
[ترجمه گوگل] هنگامی که استاد او را برای او دعا می کند، سگ معمولا اطاعت می کند

(3) تعریف: one who is highly skilled or expert.
مترادف: ace, adept, expert, maestro, master hand
متضاد: amateur, apprentice
مشابه: artist, genius, lord, mastermind, maven, pro, virtuoso, whiz

- He was a master of realistic painting.
[ترجمه ام البنین] او آموزگار نقاشی سبک رئالیسم بود
[ترجمه ترگمان] او استاد نقاشی واقع در واقع بود
[ترجمه گوگل] او استاد نقاشی واقع گرایانه بود

(4) تعریف: a person whose teachings have great effect on others.
مترادف: sage
مشابه: guide, guru, leader, teacher

- They saw him as their master and tried to follow his teachings.
[ترجمه ترگمان] آن ها او را به عنوان ارباب خود دیدند و سعی کردند تعالیم او را دنبال کنند
[ترجمه گوگل] آنها او را به عنوان استاد خود دیدند و سعی کردند از تعالیمش پیروی کنند

(5) تعریف: one who overcomes or defeats another; victor.
مترادف: champion, conqueror, victor, winner

- We shall fight and then we shall see who is master.
[ترجمه ترگمان] ما می جنگیم و بعد خواهیم دید که چه کسی استاد است
[ترجمه گوگل] ما باید مبارزه کنیم و سپس خواهیم دید که چه کسی استاد است

(6) تعریف: a schoolteacher or head of a school.
مشابه: academic, headmaster, headmistress, mistress, schoolmaster, schoolmistress, teacher

- The Latin master gave the boys some translations to do.
[ترجمه ترگمان] استاد لاتینی بعضی از ترجمه ها را به بچه ها داد
[ترجمه گوگل] کارشناسی لاتین به پسرها اجازه داد تا برخی از ترجمه ها انجام دهند

(7) تعریف: a captain of a merchant ship.
مترادف: captain, skipper
صفت ( adjective )
(1) تعریف: principal; main.
مترادف: cardinal, chief, dominant, head, leading, main, predominant, primary, prime, principal

- This master switch controls the electricity to the entire building.
[ترجمه ترگمان] این کلید اصلی برق کل ساختمان را کنترل می کند
[ترجمه گوگل] این سوئیچ اصلی برق را به کل ساختمان کنترل می کند

(2) تعریف: governing; controlling.
مترادف: chief, commanding, controlling, dominant, governing, ruling

(3) تعریف: being highly skilled or expert.
مترادف: accomplished, adept, consummate, expert, masterful, masterly
مشابه: ace, adroit, polished, practiced, pro, proficient, skilled, skillful

- He was a master carpenter who was always in demand for work on difficult jobs.
[ترجمه ترگمان] او یک نجار ماهر بود که همیشه تقاضای کار بر روی مشاغل دشوار را داشت
[ترجمه گوگل] او یک نجار کارمند بود که همیشه برای کار در مشاغل سخت تقاضا می کرد

(4) تعریف: being an original copy.
مترادف: original

- a master list
[ترجمه ترگمان] یه لیست از master
[ترجمه گوگل] لیست کارشناسی ارشد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: masters, mastering, mastered
مشتقات: masterless (adj.)
(1) تعریف: to develop skill or expertness at.
مترادف: pick up
مشابه: conquer, grasp, learn

- He mastered chess quickly.
[ترجمه ترگمان] او به سرعت به شطرنج مسلط شد
[ترجمه گوگل] او به سرعت شطرنج را تسلط داد

(2) تعریف: to overcome; defeat; conquer.
مترادف: conquer, control, govern, overcome, subdue
مشابه: bridle, curb, defeat, manage, restrain, suppress, tame, vanquish

- You must master your passions.
[ترجمه ترگمان] تو باید احساسات خود را مهار کنی
[ترجمه گوگل] شما باید احساسات خود را تسلط دهید

• lord, ruler; captain of a ship; principal of a school; owner of a slave or animal; expert practitioner; skilled artist, virtuoso; one who has victory over another; one whose teachings inspire and guide others; title of respect for a young male
rule, command, control; vanquish, subjugate; become proficient, grasp
chief, principal; controlling, ruling; expert, proficient, skilled; superior
a servant's master is the man he works for; an old-fashioned use.
a master is also a male teacher.
if you are master of a situation, you have control over it.
you use master to describe someone who is extremely skilled in a particular job or activity.
if you master something, you manage to learn it or cope with it.

دیکشنری تخصصی

[سینما] نسخه اصلی
[کامپیوتر] ماهر شدن ؛ صاحب ؛ ارباب اصلی ؛ کارفرما - اصلی، سرپرست - 1- واحد کنترل کننده در زوجی از ماشینهای مرتبط . بر خلاف slave ( تعریف 1 ) 2- یکی از زوج دیسکهای IDE یا دستگاه های دیگری که به یک کابل واحد IDE متصل شده اند . به طور کلی، با تنظیم اتصال دهنده ها ( jumperها ) بر روی دستگاههای IDE، می توان اصلی و فرعی بودن آنها را مشخص کرد. بر خلاف slave ( تعریف 2) .
[برق و الکترونیک] مادر 1. نسخه فلزی منفی از دیسک ضبط که به عنوان یکی از مراحل تولید صفحه هی گرامافون به روش شکل دهی الکتریکی تولید می شود . 2. master station - اصلی
[ریاضیات] اصلی، قطعه ی کپی شده، سرپرست، استادکار، قطعه ی الگو، طرح اصلی
[پلیمر] مدل اصلی، قالب دائمی که برای ساختن قالبهای دیگر در ساخت قطعات چندلایی استفاده می شوند

مترادف و متضاد

استاد (اسم)
adept, master, professor, maestro, wright

مدیر (اسم)
principal, master, moderator, administrator, manager, director, foreman, superintendent, helmsman, intendant, padrone, schoolmaster

چیره دست (اسم)
master

پیر (اسم)
master, preceptor, oldster

رئیس (اسم)
provost, principal, superior, head, master, manager, director, superintendent, warden, commander, chief, leader, prefect, premier, headman, premiere, boss, chairman, president, ruler, sheik, sheikh, regent, dean, head master, higher-up, syndic

ارباب (اسم)
suzerain, squire, master, boss, lord, overlord, monsieur, esquire, seignior, liege, padrone

سرور (اسم)
master, chief, leader, mirth, delight, joy, cheerfulness, prince

سید (اسم)
master, chief, lord, prince, descendant of the prophet

سرامد (اسم)
master, coryphaeus

کارفرما (اسم)
master, employer, taskmaster

صاحب (اسم)
master, lord, padrone

دانشور (اسم)
scholar, master

برجسته (صفت)
prime, master, striking, leading, protuberant, distinguished, outstanding, illustrious, dominant, bossed, prominent, eminent, bossy, gibbous, bulging, convex, bunchy, famous, predominant, egregious, noted, dome-shaped, kenspeckle, embossed, knobby, laureate, noticeable, overriding, palmary, stereometric, supereminent, torose

چیره دست (صفت)
dexterous, adroit, dextrous, master

رام کردن (فعل)
master, gentle, bridle, domesticate, subdue, daunt

استاد شدن (فعل)
master

ماهر شدن (فعل)
master

خوب یاد گرفتن (فعل)
master

تسلط یافتن بر (فعل)
master

expert


Synonyms: ace, adept, crack, crackerjack, experienced, masterly, proficient, skilled, skillful


Antonyms: amateur


main


Synonyms: ascendant, chief, controlling, foremost, grand, great, leading, major, original, overbearing, paramount, predominant, predominate, preponderant, prevalent, prime, principal, regnant, sovereign, supreme


Antonyms: auxiliary, copy, duplicate, minor, subordinate


person in charge, female or male


Synonyms: administrator, boss, captain, chief, chieftain, commandant, commander, commanding officer, conqueror, controller, director, employer, general, governor, guide, guru, head, head person, instructor, judge, lord, manager, matriarch, overlord, overseer, owner, patriarch, pedagogue, preceptor, principal, pro, ruler, schoolmaster/ mistress, skipper, slave driver, spiritual leader, superintendent, supervisor, swami, taskmaster, teacher, top dog, tutor, wheel


Antonyms: servant


expert, skilled person, female or male


Synonyms: ace, adept, artist, artiste, authority, buff, champion, connoisseur, conqueror, doctor, doyen, doyenne, genius, guru, maestro, maven, old hand, old pro, past master, prima donna, pro, professional, proficient, pundit, real pro, sage, savant, scientist, shark, victor, virtuoso, whiz, whiz-bang, winner, wizard


learn; become proficient


Synonyms: acquire, beat the game, beat the system, bone up, bury yourself in, comprehend, cram, excel in, gain mastery, get down cold, get down pat, get hold of, get the hang of, get the knack of, grasp, grind, hit the books, learn the ropes, megastudy, pick up, study, swamp, understand


Antonyms: be ignorant


جملات نمونه

1. master ahmad, the carpenter
اوستا احمد نجار

2. master copy
نسخه ی اصلی

3. master data
اطلاعات کلیدی

4. master key
شاه کلید

5. master plan
نقشه ی اصلی

6. master switch
شاه سویچ،سویچ اصلی

7. a master musician
موسیقی دان سرآمد

8. a master of occult arts
استاد تردستی های سحر و جادویی

9. chess master
استاد شطرنج،قهرمان شطرنج

10. golf master
استاد بازی گلف

11. his master initiated him into the mysteries of sufism
مرشد او،وی را به رموز صوفیگری وارد کرد.

12. his master is an absolute donkey
ارباب او یک خر تمام عیار است !

13. our master entered the classroom later than usual
معلم ما دیرتر از معمول وارد کلاس شد.

14. the master ate his meal with his laborers
کارفرما با کارگرانش خوراک خورد.

15. the master entered with three of his initiates
مرشد با سه تا از نوچه هایش وارد شد.

16. the master of the orchard looked and saw
خداوند بستان نظر کرد و دید

17. a clement master who freed his slaves
ارباب با مروتی که بردگان خود را آزاد کرد.

18. a hard master
ارباب سختگیر

19. ferdowsi, a master of perisan poetry
فردوسی استاد شعر پارسی

20. the indisputable master of the universe
سرور بی چون و چرای عالم

21. the ship's master had a persian accent
ناخدای کشتی لهجه ی ایرانی داشت.

22. the undoubted master of political deception
استا مسلم فریبکاری سیاسی

23. he is a master at lying
او در دروغ گویی استاد است.

24. she is a master of coquetry
او در عشوه گری ید طولایی دارد.

25. the interval between master and servant
تفاوت میان ارباب و نوکر

26. who is the master of this house?
سرپرست این خانواده کیست ؟

27. edmond spenser was a master of pastoral poetry
ادموند اسپنسر در (نگارش) شعر شبانی استاد بود

28. the dog recognized his master
سگ،صاحب خود را شناخت.

29. this lawyer is a master of chicanery
این وکیل استاد مغلطه است.

30. . . . overnight (he) became the master of a hundred teachers!
. . . یک شبه مسئله گوی صد مدرس شد!

31. a dog's fidelity to its master
وفاداری سگ به صاحبش

32. a horse that knows its master
اسبی که صاحب خود را می شناسد

33. fear of communism was the master fear
ترس از کمونیسم ترس عمده محسوب می شد.

34. napoleon wanted to become a master of europe
ناپلئون می خواست سرور اروپا بشود.

35. she brought word that her master was dying
خبر آورد که اربابش در حال نزع بود.

36. the apprentice mason obeys his master
شاگرد بنا از اوستای خود فرمان بری می کند.

37. the handiwork of an experienced master
اثر یک استاد پرتجربه

38. eighty eager disciples sat around their master
هشتاد مرید مشتاق،دور مرشد خود نشستند.

39. he spoke in the style of master to slaves
او با لحن ارباب منشانه با غلامان حرف می زد.

40. he was bound over to a master mason for seven years
هفت سال شاگردی یک استاد بنا را کرد.

41. roohallah studied arabic under a famous master
روح الله تحت تعلیم استادی شهیر عربی آموخت.

42. the dog is pining for its master
سگ در فراق صاحبش می سوزد.

43. the old wife said that her master and children were all ill
همسر پیر گفت که شوهر و بچه هایش همگی بیمارند.

44. he came to an end his school master had envisioned
عاقبت او همان طور شد که معلمش پیش بینی کرده بود.

45. his slaves considered him to be a kind master
در نظر بردگانش او برده دار رئوفی بود.

46. none can partake of the meal until the master has had his fill
تا ارباب سیر نشده هیچکس نمی تواند از غذا بخورد.

47. these singers have been coached by a famous master
این خوانندگان توسط استاد معروفی تعلیم یافته اند.

48. the dog whisked his tail and ran toward his master
سگ دمش را تندتند تکان داد و دنبال اربابش دوید.

49. the dog was wiggling its tail and running behind his master
سگ دم تکان می داد و دنبال صاحبش می دوید.

50. every painting in the room had been limned by the brush of a master
هر یک از نقاشی های اتاق توسط یک استاد کشیده شده بود.

The servant gave his master's message.

نوکر پیام اربابش را رساند.


Napoleon wanted to become a master of Europe.

ناپلئون میخواست سرور اروپا بشود.


The old wife said that her master and children were all ill.

همسر پیر گفت که شوهر و بچه‌هایش همگی بیمارند.


who is the master of this house?

سرپرست این خانواده کیست؟


Eighty eager disciples sat around their master.

هشتاد مرید مشتاق، دور مرشد خود نشستند.


The master ate his meal with his laborers.

کارفرما با کارگرانش خوراک خورد.


His slaves considered him to be a kind master.

در نظر بردگانش او برده دار رئوفی بود.


the master of the orchard looked and saw

خداوند بستان نظر کرد و دید


The dog recognized his master.

سگ، صاحب خود را شناخت.


The ship's master had a Persian accent.

ناخدای کشتی لهجه‌ی فارسی داشت.


master Ahmad, the carpenter

اوستا احمد نجار


The apprentice mason obeys his master.

شاگرد بنا از اوستای خود فرمانبری میکند.


He is a master at lying.

او در دروغگویی استاد است.


Ferdowsi, a master of Perisan poetry

فردوسی استاد شعر پارسی


Golf master

استاد بازی گلف


chess master

استاد شطرنج، قهرمان شطرنج


a master musician

موسیقی‌دان سرآمد


the paintings of the great masters of the past

نقاشی‌های هنرمندان بزرگ گذشته


Master Ramin

آقا رامین، رامین‌خان


a headmaster

مدیر مدرسه


Our master entered the classroom later than usual.

معلم ما دیرتر از معمول وارد کلاس شد.


master copy

نسخه‌ی اصلی


master plan

نقشه‌ی اصلی


master key

شاه کلید


master data

اطلاعات کلیدی


master switch

شاه‌سوییچ، سوییچ اصلی


Fear of Communism was the master fear.

ترس از کمونیسم‌، ترس عمده محسوب می‌شد.


He mastered several sciences.

او در چندین علم متبحر شد.


In a short time he mastered mathematics.

در مدتی کوتاه در ریاضیات چیره‌دست شد.


Human being has mastered nature.

بشر بر طبیعت چیره شده ‌است.


a reception for the newly made masters and doctors

پذیرایی به افتخار فوق‌لیسانس‌ها و دکترهای تازه


Julie got her masters's degree from Texas A & M University.

جولی درجه‌ی فوق‌لیسانس خود را از دانشگاه تگزاس اَی.ام گرفت.


دانشنامه عمومی

مصدر امور


پیشنهاد کاربران

Master of STH
خدای چیزی بودن
I am master of math
من خدای ریاضیم

به خوبی کنترل کردن

استادکار، اوستا

پایه

کارشناس ارشد

استاد

اساسی ، ریشه ای

استاد پایه

فرمانده

بزرگوار

فعل: تسلط یافتن

تسلط یافتن، ارباب

حمام داخل اتاق خواب برای صاحبخانه ( معماری )

فوق لیسانس

[وابسته به جنس مذکر]
آقا - ارباب - استاد - صاحب - متسلط - سرور - کارفرما - رئیس کل - مدیر کل - مسئول والا - قانون گذار - حاکم - مغرور - بزرگ - غالب - مشرف - برتر - اصلی - بالاترین - والاترین - حکمفرما - سالار - پیشرو - پیش قدم - رهبر - قائد - سردسته - فرمانده - زبده - درجه نخست - ممتاز - عالی - عالی مقام - عالی رتبه - نخبه - سردار - سردسته - مالک - پادشاه - سلطان - ابر قدرت - قدر قدرت - شهریار - فرمانروا - مطلق - یگانه - پیشگام - پیشرو - آغازگر - امیر - مقتدر - والا - اعظم - جادوگر اعظم - سرخانه - سرپرست - مربی - سرمربی - سرکارگر - آموزگار - عالم - ماهر - نابغه - زبردست - کاردان - کارشناس - کاربلد - هنرمند - چیره دست - بهترین - برترین - مهم ترین - اصلی ترین - بالاترین - والاترین - داناترین - عظیم - فوق العاده - خارق العاده - برجسته - بزرگ - بزرگوار - نامدار - فاتح - پیروز - متصرف - دبیر - معلم - متخصص.

مردی که مدیریت گروه/شرکتی/سازمانی را بر عهده دارد - مردی/چیزی، که کسی/چیزی دیگر را تحت تسلط/کنترل/مدیریت/تربیت/تبعیت/مسئولیت/سرپرستی/تصرف خود درآورده است - صاحب حیوان/انسان - برده/کنیز دار - آقا بالاسر - مردی که دستور می دهد - تنبیه/تربیت کننده - معلم مدرسه - استاد دانشگاه - مردی که بسیار باتجربه است - مردی که صاحبخانه است - مردی سلطه گر - ماهر در رشته ای/هنری/کاری - مردی با استعداد و توانا - از روی ادب و تواضع، به آقایان نسبت داده می شود - به دبیر/معلم بریتانیایی نسبت داده می شود - مردی که سگ باز است - مردی که برده داری می کند - مردی عُقده ای و عصبی - مردی متسلط - مردی که به واسطه تسلط خود، رئیس خانه و/یا جایی دیگر است، بدون آنکه مقامی رسمی داشته باشد - مردی سادیسمی و متسلط - مردی زورگو و متسلط - مردی که نیازهای جنسی/روانی فرد ( مؤنث، مذکر ) را با هدفِ برطرف کردن نیازهای جنسی/روانی خود نیز برطرف می کند - اربابی که زور می گوید و از زورگویی خود لذت می برد - مردی عُقده ای که سودای تسلط بر انسان دارد - مردی که با هدفِ برطرف کردن نیازهای جنسی/روانی خود و/یا کسب مال، مایل به برده داری است - مردی که مایل به تسلط بر همه چیز عالَم است - مردی که خود را قدرت مطلق می نامد - مردی که خود را برتر از همه عالَم می نامد - مردی سادیسمی که مایل به برده داری و استفاده از برده ها به عنوان هر نوع ابزار و لوازم مورد نیاز ( جنسی، غیر جنسی ) می باشد - مردی که از انسان به هر شکل و روشی استفاده می کند - سالاری که محبت او به برده هایش همچون ظلمی که به آنها می کند نیز غرور آفرین است - مردی که از آزار رساندن به برده هایش لذت می برد - مردی که کسی و/یا چیزی را تسخیر می کند و تحت کنترل خود می گیرد.


اعیان

just an example:
Big congrats to Hani and Rohit on successfully passing their Master thesis defenses!

خادم _ خان _ مهتر _ مولی _ مقتدا

سرآمد
چیره دست
خبره

پایه، سَرور، ارباب

برتر

بالادست ( صفت )

یادگیری کامل

اصلی

کامپیوتر: نسخه ی اصلی، آخرین نسخه، نسخه آخر و اصلی

در مورد سگها به معنی صاحب هستش.

فعل : مسلط بودن
اسم : تسلط

مهارت یافتن

to learn a skill or a language so well that you have no difficulty with it
مسلط شدن

معنی اتاق خواب اصلی خونه هم میده. همون Master Bedroom

خِبرِهیدن در کاری = خبره شدن.
خبرهاندن کسی در کاری.
چیرهدستیدن در کاری.
چیرهدستاندن کسی در کاری.
استادیدن در کاری.


کلمات دیگر: