کلمه جو
صفحه اصلی

age


معنی : عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد، پیر شدن، پیرنماکردن، کهنه شدن، سالخوردهشدن
معانی دیگر : سال، مرحله ی زندگی، سالخوردگی، مسنی، نسل، زمانه، دهر، (زمین شناسی) دوران، (عامیانه - معمولا جمع) مدت ها، پیر شدن یا کردن، مسن شدن، سالخورده کردن یا شدن، رسیده کردن یا شدن، جا افتادن، (شراب و غیره) خواباندن، سن بلوه، رشد با of، کهنه شدن شراب
age _
پسوند:، عمل، وضع، نتیجه [usage]، تعداد، شمار [acreage]، هزینه [postage]، محل [steerage]، مجموعه [rootage]

انگلیسی به فارسی

عمر، سن، پیری، سن بلوغ، رشد(با of )، دوره،عصر.پیرشدن، پیرنماکردن، کهنه شدن(شراب)


سن، تعداد سال‌هایی که کسی زندگی کرده یا چیزی وجود داشته است


سن قانونی، سن بلوغ


دوره، عصر، دوران، عهد، زمانه


پیری، کهنسالی، سالخوردگی، کهولت، مسن


پیر کردن، مسن شدن، کهنسال شدن، کهنه کردن، سالخورده شدن، فرسوده شدن یا کردن


سن، عصر، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد، پیر شدن، پیرنماکردن، کهنه شدن، سالخوردهشدن


انگلیسی به انگلیسی

پسوند ( suffix )
(1) تعریف: condition or situation.

- storage
[ترجمه ترگمان] انبار کردن
[ترجمه گوگل] ذخیره سازی

(2) تعریف: action; process; the result of such.

- passage
[ترجمه ترگمان] passage
[ترجمه گوگل] پاساژ
- shrinkage
[ترجمه ترگمان] انقباض
[ترجمه گوگل] انقباض

(3) تعریف: aggregate; mass.

- coinage
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] سکه

(4) تعریف: rate; amount; charge.

- gallonage
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] گالناژ
- postage
[ترجمه ترگمان] تمبر پستی
[ترجمه گوگل] پست الکترونیکی

(5) تعریف: place of.

- parsonage
[ترجمه ترگمان] قلمرو کشیش بخش
[ترجمه گوگل] کلیسا
- village
[ترجمه ترگمان] روستا
[ترجمه گوگل] دهکده
اسم ( noun )
(1) تعریف: the length of time that a person or thing has existed.
مترادف: life, lifetime
مشابه: duration, life span

(2) تعریف: any time in life that has certain characteristics or involves certain rights and duties.
مشابه: adolescence, adulthood, childhood, maturity, old age, time

- not yet of age
[ترجمه ترگمان] هنوز به سن و سال نرسیده،
[ترجمه گوگل] هنوز سالم نیست

(3) تعریف: the latter years of life.
مترادف: elderliness, old age, senescence
متضاد: nonage, youth

(4) تعریف: a distinctive period of cultural or geologic time.
مترادف: cycle, epoch, era, period
مشابه: century, decade, eon, span, time, years

- the Middle Ages
[ترجمه ترگمان] قرون وسطی
[ترجمه گوگل] قرون وسطی
- the Stone Age
[ترجمه ترگمان] عصر حجر
[ترجمه گوگل] عصر حجر

(5) تعریف: the contemporary world.
مترادف: times
مشابه: epoch, era, moment, time

- The age demands sacrifice.
[ترجمه ترگمان] این سن نیازمند قربانی کردن است
[ترجمه گوگل] سن نیاز به فداکاری دارد

(6) تعریف: the period characterized by certain people or events.
مترادف: epoch, era, time
مشابه: period, stage

- the age of Shakespeare
[ترجمه ترگمان] عصر شکسپیر
[ترجمه گوگل] سن شکسپیر
- the age of exploration
[ترجمه ترگمان] عصر اکتشاف
[ترجمه گوگل] سن اکتشاف

(7) تعریف: a very long time.
مترادف: eon, eternity
مشابه: infinity
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: ages, aging, aged
(1) تعریف: to become older.
مترادف: mature
مشابه: develop, grow

(2) تعریف: to manifest the characteristics of being old.
مشابه: decline, deteriorate

- He has aged ten years in two.
[ترجمه عبدالفرید] در طی دو سال، ده سال پیرتر شد.
[ترجمه ترگمان] او ده سال در دو سال سن دارد
[ترجمه گوگل] او سن دوازده سال دارد

(3) تعریف: to mature.
مترادف: mature, ripen
مشابه: mellow, season

- Wine ages in these casks.
[ترجمه عبدالفرید] در این بشکه ها شراب بعمل می آید.
[ترجمه ترگمان] در این بشکه های شراب بسیار شراب است
[ترجمه گوگل] شراب در این بشکه سنین دارد
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause or allow to grow old.
مترادف: mature, ripen
مشابه: season

- Her troubles have aged her.
[ترجمه M.A.N] مشکلات او ، او را پیر کرده است
[ترجمه ترگمان] Her او را پیر کرده بود
[ترجمه گوگل] مشکلاتش او را سن دارد
- We age cheese before eating it.
[ترجمه ترگمان] قبل از خوردن پنیر به سن قانونی می رسیم
[ترجمه گوگل] ما پنیر را قبل از خوردن پنیر سیر میکنیم

• length of time that a person or organism has been alive; length of time that an object has existed; period, era; generation
grow older, mature
your age is the number of years that you have lived.
age is the state of being old.
when someone ages or when something ages them, they become or seem much older.
an age is a period in history.
an age or ages means a very long time; an informal use.
see also ageing.
someone who is under age is not legally old enough to do something, for example to buy an alcoholic drink.
when someone comes of age, they become legally an adult. in britain, young people come of age when they are 18.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] سن
[زمین شناسی] عصر(مقیاس زمان زمین شناسی) ،سن
[بهداشت] سن و سال
[کاراته] آگه - به طرف بالا، بالارونده
[نساجی] کهنه کردن

مترادف و متضاد

عصر (اسم)
afternoon, age, era, evening, time, period, epoch

سن (اسم)
age

عمر (اسم)
life, age, lifetime

پیری (اسم)
age, old age, senescence, senility

دوره (اسم)
space, course, age, era, period, term, cycle, set, periodicity, periphery, stretch, spell, circuit, stadium, epoch, felly

سن بلوغ (اسم)
puberty, pubescence, age

عهد (اسم)
swear, agreement, covenant, treaty, pact, promise, word, oath, vow, age, era, time, epoch

پیر شدن (فعل)
age, grow old

پیرنماکردن (فعل)
age

کهنه شدن (فعل)
age, rag, fossilize, obsolesce, outwear, superannuate

سالخورده شدن (فعل)
age

period of animate existence


Synonyms: adolescence, adulthood, boyhood, childhood, dotage, elderliness, girlhood, infancy, life, lifetime, majority, maturity, middle age, milestone, old age, senility, seniority, wear and tear, youth


a period of time


Synonyms: aeon, blue moon, century, date, day, duration, epoch, era, generation, interim, interval, life, lifetime, millennium, span


become older


Synonyms: decline, deteriorate, develop, get along, grow, grow feeble, grow old, grow up, mature, mellow, push, put mileage on, ripen, wane


جملات نمونه

1. age and seniority don't carry any weight with them
در نظر آنها سن و ارشدیت مهم نیست.

2. age and the hardships of life have mellowed him
سن و سختی های زندگی او را پخته و باتجربه کرده است.

3. age creeps upon us
پیری کم کم فرا می رسد.

4. age differences
ناسانی های (تفاوت های) سنی

5. age has blanched his hair
گذشت زمان موی او را سفید کرده است.

6. age has helped moderate his political views
سالخوردگی باعث تعدیل دیدگاه های سیاسی او شده است.

7. age incapacitated him
سالخوردگی او را ناتوان کرد.

8. age makes no difference; all can get in
سن اهمیتی ندارد; همه می توانند داخل شوند.

9. age was darkening his eyes
سالخوردگی چشمهایش را تار می کرد.

10. an age of stir and chance
دوران جنبش و تغییر

11. different age groups
گروه های سنی متمایز

12. geologic age
سن زمین شناسی

13. his age entitles him to a pension
سن،او را مشمول دریافت حقوق بازنشستگی می کند.

14. old age
پیری،کهولت،کبر سن

15. old age added virulence to her tongue
پیری زبان او را نیش دارتر کرد.

16. old age and conservatism are often correlated
پیری و محافظه کاری اغلب به هم وابسته اند.

17. old age and its consequent infirmities
پیری و سستی های پی آیند آن (ناشی از آن)

18. old age has befogged his mind
پیری،فکرش را مختل کرده است.

19. old age has befuddled him
پیری حواس او را مغشوش کرده است.

20. old age has crabbed his nature
پیری او را کج خلق کرده است.

21. old age has dimmed his eyes
پیری چشم های او را کم نور کرده است.

22. old age has not cooled his ardor for politics
کهولت از اشتیاق او به سیاست نکاسته است.

23. old age sets him apart from others
کبر سن او را از دیگران جدا می کند.

24. old age toned down his hot temper
پیری خلق آتشین او را ملایم کرد.

25. retirement age
سن بازنشستگی

26. statutory age limits
محدودیت های سنی از نظر قانون

27. the age limit for voting is eighteen
حد مجاز سن برای رای دادن هجده سال است.

28. the age of sail
دوران کشتی های بادبانی

29. under age
کمتر از سن قانونی

30. of age
به سن قانونی،بالغ

31. the age (or years) of discretion
سن کمال،سنین تجربه و پختگی

32. at the age of eighteen, i was captivated by a woman named parivash
در هجده سالگی شیفته ی زنی به نام پریوش شدم.

33. at the age of five
در پنج سالگی

34. at the age of five he became an orphan
در سن پنج سالگی یتیم شد.

35. at the age of fourteen, he was crowned king of england
در چهارده سالگی به پادشاهی انگلیس برگزیده شد.

36. at the age of thirty, he became a christian
در سی سالگی مسیحی شد.

37. before the age of twenty, he had mastered the classics (of ancient greece and rome)
پیش از بیست سالگی آثار یونان و روم باستان را خوب فرا گرفته بود.

38. bent with age
خمود در اثر کهولت

39. by the age of fifty his celebrity was worldwide
در سن پنجاه سالگی شهرت او جهانگیر شده بود.

40. by the age of twenty he had attained full size
در بیست سالگی به رشد کامل رسید.

41. close in age
نزدیک به هم از نظر سنی

42. disease and age had completely debilitated him
بیماری و پیری او را کاملا نزار کرده بود.

43. extreme old age
نهایت پیری

44. his chronological age is ten but his mental age is only five
سن تقویمی او ده سال ولی سن عقلی او فقط پنج سال است.

45. in an age when idolatry was common
در دورانی که بت پرستی متداول بود

46. in the age of towering castles and chivalry
در دوران قلعه های رفیع و سلحشوری و عیاری

47. sacred old age
سالخوردگی احترام انگیز

48. the cutoff age is forty
محدودیت سن چهل سالگی است (یعنی: اشخاصی که سن آنها از 40 بیشتر است مشمول این قانون یا کار یا استخدام نمی شوند).

49. the elizabethan age
دوران ملکه الیزابت

50. the french age wine in cellars
فرانسویان شراب را در سرداب نگه می دارند (تا به عمل آید).

51. the golden age of persian civilization
عصر طلایی تمدن ایران

52. the heroic age of greece and rome
دوران حماسی یونان و روم

53. the industrial age made machines of some men
عصر صنعت برخی انسان ها را به ماشین تبدیل کرد.

54. the jet age
عصر هواپیماهای جت

55. the modern age
عصر جدید

56. the new age
عصر جدید

57. the stone age
عصر حجر

58. a dog's age
(عامیانه) مدت مدید

59. come of age
به سن قانونی رسیدن،بالغ شدن

60. of school age
به سن مدرسه رفتن

61. of a marriageable age
دارای سن مناسب برای زناشویی

62. paper yellow with age
کاغذی که در اثر کهنگی زرد شده است

63. she looks her age
قیافه اش به سنش می خورد.

64. the first ice age
دوران یخبندان اول

65. this lady's exact age
سن درستین این خانم

66. wrinkles index advancing age
چین و چروک نشانگر سالخوردگی است.

67. of a certain age
(معمولا در مورد زنان) پا به سن گذاشته

68. a man of advanced age
مرد مسن

69. a man of mellow age and wisdom
مردی جاافتاده و خردمند

70. a person of mature age
آدم پا به سن گذاشته

Your brother has aged a lot.

برادرت خیلی پیر شده است.


Yes, sorrow has aged him.

آری، غصه او را پیر کرده است.


My mother died at the age of seventy five.

مادرم در سن هفتاد و پنج سالگی مرد.


I am thirty-two years of age.

سن من سی و دو سال است.


She is at a sensitive age.

او در سن حساسی است، او در مرحله‌ی حساسی از عمر خویش است.


old age

پیری، کهولت، کبر سن


bent with age

خمود در اثر کهولت


the modern age

عصر جدید


the first ice age

دوران یخبندان اول


the stone age

عهد حجر


the Elizabethan age

دوران ملکه الیزابت


I haven't seen him for ages.

مدتها است او را ندیده‌ام.


The French age wine in cellars.

فرانسویان شراب را در سرداب نگه می‌دارند (تا به عمل آید).


You’re not allowed to buy alcohol. You’re under age.

شما مجاز به خرید الکل نیستید. شما زیر سن قانونی هستید.


What’s the minimum age for getting a driver’s license?

کمترین سن (قانونی) برای گرفتن گواهینامه‌ی رانندگی چیست؟


High blood pressure increases with age.

فشار خون بالا در کهنسالی افزایش می‌یابد.


اصطلاحات

in this day and age

در این دوره و زمانه


come of age

به سن قانونی رسیدن، بالغ شدن


of a certain age

(معمولاً در مورد زنان) پا به سن گذاشته


of age

به سن قانونی، بالغ


پیشنهاد کاربران

زمانی طولانی

سن پیری

از نظر فوتبالی سن بازیکن

زمان، دوره

Day and age
دوره زمونه

عمر . سن

عمر. . سن. . دوره. . سال خورده. . عصر. . عهد. . زمان

زمین شناسی : یعنی عصر که سلسله مراتبی از زمان زمین شناسی هست و به طور متقابل با stage یعنی اشکوب هم ارز هست

It takes ages to verb
سال ها طول می کشه تا. . . .

زمانی طولانی، مدت ها
a long time

قدمت

age composition
ترکیب سنی ( جمعیت )

era

سن

age نتایج عمل را بیان می کند

سالمندی

as a verb:make old
به عنوان فعل:پیر شدن
پیر به نظر رسیدن

Your age is over
سنی و سالی ازت گذشته

فعل: سن گیری


A long time
زمان طولانی
Example:He took ages to answer the phone
زمان زیادی کشید تا او به تلفن پاسخ دهد

He is my age
او هم سن من هست.

تخمین سن زدن

واژه age به معنای سن
واژه age معادل واژه سن در فارسی است. age از لحاظ معنی با فارسی مشابه است اما از لحاظ دستوری با هم تفاوت هایی دارند. یکی از ساختارهایی که در انگلیسی با age داریم 74 years of age به معنای 74 سال از سن است که در فارسی ما اینگونه از سن کسی صحبت نمی کنیم.

واژه age به معنای عصر
واژه age در این کاربرد به معنای بازه زمانی طولانی و معمولا تاریخی است. age معمولا به بازه های زمانی بیش از 100 سال اشاره می کند.

منبع: سایت بیاموز

age ( باستان شناسی )
واژه مصوب: عصر
تعریف: [باستان شناسی] دوره ای خاص در تطور فرهنگی انسان که با دستیابی او به فنّاوری ویژه ای مشخص می شود |||[زمین‏شناسی، ژئوفیزیک] کوچک ترین واحد زمین گاه شناختی


کلمات دیگر: