کلمه جو
صفحه اصلی

fragmentary


معنی : شکسته، ناقص، بی ربط، پاره پاره، جزء جزء، ریز شده
معانی دیگر : (متشکل از قطعات ریز و ناوابسته) تکه پاره، شلم شوربا، ناجور، آش شله قلمکار، ناقص و پراکنده، ازهم گسیخته، فروپاشیده، چند پاره، fragmental : پاره پاره

انگلیسی به فارسی

( fragmental =) پاره پاره، جز جز ، شکسته، ریز شده، ناقص


قطعی، ناقص، پاره پاره، جزء جزء، شکسته، ریز شده، بی ربط


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: fragmentarily (adv.), fragmentariness (n.)
• : تعریف: consisting of fragments; incomplete or disconnected.

- There is only fragmentary evidence to suggest that such creatures inhabited this region.
[ترجمه ترگمان] فقط شواهد fragmentary وجود دارد که نشان می دهد چنین موجوداتی در این منطقه سکونت دارند
[ترجمه گوگل] تنها شواهد قطعی وجود دارد که نشان می دهد چنین موجوداتی ساکن این منطقه هستند

• disjointed; incomplete; made up of pieces or fragments
something that is fragmentary is made up of small or unconnected pieces.

مترادف و متضاد

شکسته (صفت)
doddered, broken, fragmentary, zigzag, fragmental

ناقص (صفت)
rudimentary, malformed, incorrect, faulty, defective, fragmentary, mutilate, half-baked, imperfect, incomplete, sketchy, skimpy, half, imperfective, manque, roughcast

بی ربط (صفت)
irrelevant, excursive, desultory, loose, impertinent, fragmentary, disjointed, incoherent, inconsequent, inapposite, inconsecutive, irrelative

پاره پاره (صفت)
ragged, fragmentary, fragmental, dilapidated, scrappy, torn to pieces

جزء جزء (صفت)
fragmentary, fragmental

ریز شده (صفت)
fragmentary, fragmental

broken, incomplete


Synonyms: bitty, disconnected, discrete, disjointed, fractional, incoherent, part, partial, piecemeal, scattered, scrappy, sketchy, unsystematic


Antonyms: all, complete, total, unbroken, whole


جملات نمونه

1. fragmentary information
اطلاعات جسته و گریخته

2. Time has traveled into fragmentary memories of the dawn and then melt into one wipe mist.
[ترجمه ترگمان]زمان به مرور خاطرات از هم می پاشد و بعد در مه محو می شود
[ترجمه گوگل]زمان به حافظه های مبهم سپیده دم سفر کرده و سپس به یک غبار پاک کردن ذوب شده است

3. There is only fragmentary evidence to support this theory.
[ترجمه ترگمان]فقط شواهد fragmentary برای حمایت از این نظریه وجود دارد
[ترجمه گوگل]شواهد قطعی وجود دارد که از این نظریه پشتیبانی می کند

4. They tried to reconstruct the crime from the fragmentary pieces of information.
[ترجمه ترگمان]آن ها سعی کردند جنایت را از تکه های پراکنده اطلاعات بازسازی کنند
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند جرایم را از قطعات قطعی اطلاعات بازسازی کنند

5. Any action on the basis of such fragmentary evidence would be foolish.
[ترجمه ترگمان]هر اقدامی که بر مبنای چنین شواهدی از هم گسیخته باشد ابلهانه خواهد بود
[ترجمه گوگل]هر عمل بر اساس چنین شواهد قطعی احمقانه خواهد بود

6. His knowledge of the subject is fragmentary.
[ترجمه ترگمان]اطلاعاتش درباره این موضوع جزئی است
[ترجمه گوگل]دانش او از این موضوع جزئی است

7. Other fragmentary legislation is to be found in recent years, e. g. the Safety of Sports Grounds Act 197
[ترجمه ترگمان]قوانین پراکنده دیگری نیز باید در سال های اخیر یافت شوند گرم قانون ایمنی در حوزه ورزش ۱۹۷:
[ترجمه گوگل]دیگر قوانین جزئی در سال های اخیر وجود دارد g قانون ایمنی زمین های ورزشی 197

8. The fragmentary analysis of nature succeeds only in obscuring the real and deepening the mystery.
[ترجمه ترگمان]تجزیه و تحلیل پراکنده طبیعت تنها در پنهان کردن حقیقی و عمیق شدن اسرار موفق می شود
[ترجمه گوگل]تجزیه و تحلیل قطعی طبیعت فقط در رفع واقعی و عمیق کردن رمز و راز موفق می شود

9. The base of the fragmentary design comprises a half-boss which rests on a small triangle.
[ترجمه ترگمان]پایه طراحی پراکنده شامل یک half است که بر روی یک مثلث کوچک قرار دارد
[ترجمه گوگل]پایه طراحی قطعه شامل نیمی از رئیس است که در یک مثلث کوچک قرار دارد

10. The whole text has a fragmentary, indefinite quality.
[ترجمه ترگمان]همه متن دارای کیفیتی fragmentary و نامحدود است
[ترجمه گوگل]تمام متن دارای کیفیت قطعی و نامحدود است

11. I have only a fragmentary recollection of the house where I grew up.
[ترجمه ترگمان]فقط خاطره مبهمی از این خانه دارم که در آن بزرگ شدم
[ترجمه گوگل]من فقط خاطره ای از خانه ای که در آن بزرگ شدم، دارم

12. When the mare basins were excavated the fragmentary material beneath them must have been compressed to a higher density than before.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که حوضه های مادیان کشف شدند، ماده از هم گسیخته در زیر آن ها باید به چگالی بالاتر از قبل فشرده می شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که حوضه های مرجانی کاشته شد، مواد قطعه ای زیر آنها بایستی تا تراکم بیشتری نسبت به قبل فشرده شوند

13. Only one fragmentary letter of his survives in the canonical New Testament.
[ترجمه ترگمان]تنها یک نامه پراکنده از او در عهد جدید عهد جدید باقی مانده بود
[ترجمه گوگل]فقط یک حرف مبهم از زندگی اش در عهد جدید کلامی است

14. Excavations have revealed fragmentary remains of substantial masonry buildings within the town walls, but no complete plans have been recovered.
[ترجمه ترگمان]حفاری بقایای پراکنده ساختمان های اصلی در دیواره ای شهر را آشکار کرده است، اما هیچ برنامه کامل پیدا نشده است
[ترجمه گوگل]کاوش ها بقایای قطعه ای از بناهای سنگین برجسته در داخل دیوارهای شهر نشان داده اند، اما هیچ برنامه ای کامل نشده است

15. We also know that the fossil record is fragmentary in the extreme.
[ترجمه ترگمان]همچنین می دانیم که سابقه فسیلی در نهایت از بین می رود
[ترجمه گوگل]ما همچنین می دانیم که رکورد فسیلی در افراطی قطعی است

fragmentary information

اطلاعات جسته و گریخته


پیشنهاد کاربران

تکه پاره

جسته گریخته


کلمات دیگر: