کلمه جو
صفحه اصلی

license


معنی : اجازه، پروانه، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن، مرخص کردن
معانی دیگر : گواهینامه، تصدیق، پته، پرگه، پرگنامه، اجازه ی رسمی، امتیاز رسمی، برگ رسمی، بخشودگی (از پیروی مقررات و غیره)، معافیت، آزادی عمل، بی بندو باری، آزادی زیادی، بی لگامی، افسار گسیختگی، سواستفاده از آزادی، نارواگری، 5 - هرزگی، لچری، پیروی از هوی و هوس، بی بند و باری جنسی، 6 - اجازه ی رسمی دادن به، جواز دادن به، گواهینامه دادن به، پروانه دادن به، مجاز کردن (licence هم می نویسند)

انگلیسی به فارسی

( licence ) اجازه، پروانه، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن، مرخص کردن


مجوز، پروانه، جواز، اجازه، جواز شغل، اجازه رفتن دادن، پروانه دادن، مرخص کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: formal permission from an authority; official permit.
مترادف: authorization, commission, imprimatur, permission
مشابه: approval, certification, consent, franchise, leave, patent, sanction

- You need a special driver's license to operate a truck like that.
[ترجمه هادی] برای داشتن چنین کامیونی، شما به گواهی نامه خاصی نیاز دارید.
[ترجمه احسان احمدی] شما نیاز به گواهینامه مخصوص رانندگی برای هدایت چنین کامیون هایی دارید.
[ترجمه ترگمان] شما به یک گواهی نامه مخصوص احتیاج دارید که چنین ماشینی را اداره کنید
[ترجمه گوگل] برای داشتن یک کامیون به یک مجوز رانندگی خاص نیاز دارید
- It's illegal to practice medicine without a medical license.
[ترجمه Parnian] بدون مجوز پزشکی فعالیتی دارویی غیر قانونی است
[ترجمه ترگمان] این کار غیر قانونیه که پزشکی رو بدون مجوز پزشکی تمرین کنن
[ترجمه گوگل] طبق قانون پزشکی قانونی مجاز نیست

(2) تعریف: a document showing legal or official permission.
مترادف: credential, document, permit
مشابه: authorization, certificate, papers, pass, passport, safe-conduct, ticket

- I received my new license in the mail today.
[ترجمه ترگمان] من امروز گواهی نامه جدیدم رو دریافت کردم
[ترجمه گوگل] من مجوز جدید خود را در پست الکترونیکی دریافت کردم

(3) تعریف: freedom of thought or action.
مترادف: freedom, liberty, volition
متضاد: decorum
مشابه: latitude, privilege

- We have license to express our beliefs.
[ترجمه ترگمان] ما مجوزی برای بیان عقاید خود داریم
[ترجمه گوگل] ما مجوز برای بیان عقایدمان داریم

(4) تعریف: unrestrained or excessive freedom, such as that which causes harm to others.
مترادف: carte blanche, excess, impunity, indulgence
مشابه: abandon, exemption, laxity, looseness

- His newly acquired power gave him license to imprison his perceived enemies.
[ترجمه ترگمان] قدرت جدید او به او گواهی نامه داده بود تا دشمنانش را زندانی کند
[ترجمه گوگل] قدرت جدید به دست آمده وی مجوز دشمنان درک شده او را به زندان انداخته است
- The media had license to print outright lies.
[ترجمه ترگمان] رسانه ها مجوز چاپ کامل آن را داشتند
[ترجمه گوگل] رسانه ها دارای مجوز برای دروغ گویی درست بودند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: licenses, licensing, licensed
مشتقات: licenser (n.)
• : تعریف: to grant a license to or for; formally and officially permit.
مترادف: authorize, entitle, permit
متضاد: ban
مشابه: accredit, allow, certify, commission, document, privilege, qualify

- He was licensed to drive a taxi in the city.
[ترجمه ترگمان] او مجوز رانندگی در شهر را داده بود
[ترجمه گوگل] او دارای مجوز رانندگی تاکسی در شهر بود

• official permission, authorization; document which shows proof of authorization, certificate; freedom (of action, belief, etc.); lack of restraint, excessive freedom
issue a license, grant a permit; authorize, permit, allow
to license a person, organization, or activity means to give official permission for the person or organization to do something or for the activity to happen.
see also licence.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] پروانه ساخت
[کامپیوتر] مجوز - اجازه ی استفاده از یک موضوع ثبت شده .نگاه کنید به ; shrinkwrap license ; software license .
[حقوق] اجازه دادن، صادر کردن پروانه، جواز، پروانه
[نساجی] مجوز - پروانه
[ریاضیات] حق استفاده، تصدیق، اجازه نامه، گواهینامه، جواز، امتیاز

مترادف و متضاد

اجازه (اسم)
leave, authority, authorization, liberty, okay, permit, permission, fiat, clearance, license, licensure, okey

پروانه (اسم)
pass, permit, permission, paper, license, billet, butterfly, propeller, moth, governor, fan, licensure

جواز (اسم)
pass, immunity, permit, sanction, paper, license, laissez-passer

جواز شغل (اسم)
license, licence

اجازه رفتن دادن (فعل)
license, licence

پروانه دادن (فعل)
license, charter, licence

مرخص کردن (فعل)
release, assoil, discharge, license, dismiss, furlough, send to vacation

authority, permission


Synonyms: authorization, carte blanche, certificate, charter, consent, dispensation, entitlement, exemption, freedom, go-ahead, grant, green light, immunity, independence, latitude, leave, liberty, okay, permit, privilege, right, self-determination, ticket, unconstraint, warrant


Antonyms: ban, prohibition, refusal, withholding


abandon, indulgence


Synonyms: anarchy, animalism, arrogance, audacity, boldness, complacency, debauchery, disorder, effrontery, excess, forwardness, gluttony, immoderation, impropriety, irresponsibility, lawlessness, laxity, looseness, presumptuousness, prodigality, profligacy, refractoriness, relaxation, relaxedness, sauciness, self-indulgence, sensuality, slackness, temerity, unrestraint, unruliness, wantonness, wildness


Antonyms: reason


authorize


Synonyms: accredit, allow, certify, commission, empower, enable, let, permit, privilege, sanction, suffer, warrant


Antonyms: ban, prohibit, refuse, withhold


جملات نمونه

1. a license to practice medicine
جواز پزشکی (اجازه طبابت)

2. a license to sell alcoholic beverages
پروانه ی فروش مشروبات الکلی

3. driver's license
گواهی نامه ی رانندگی

4. poetic license
بخشودگی شعری (به ویژه در مورد شاعری که در تنگنای قافیه گیر کرده است)

5. a car's license plate
نمره ی اتومبیل

6. a driver's license is accepted as identification
گواهینامه ی رانندگی به عنوان موید هویت مورد قبول است.

7. a marriage license
قباله ی ازدواج

8. an advocate's license
پروانه ی وکالت

9. he took his driver's license out of his pocketbook
گواهینامه ی رانندگی خود را از کیف بغلش در آورد.

10. in some tribes adolescent license and pregnancy are common
در برخی از قبایل بی بندوباری جنسی و آبستنی در میان نوجوانان عادی است.

11. you can depart without their license
شما می توانید بدون رخصت آنها عزیمت کنید.

12. he demands that he be given greater license in the exercise of his duties
او خواهان آن است که در انجام وظایف خود از آزادی عمل بیشتری برخوردار باشد.

13. our satellite cameras can even read car license plates
دوربین های ماهواره ای ما می توانند حتی شماره ی اتومبیل را هم بخوانند.

14. it is not legal to drive without a license
رانندگی بدون گواهی نامه قانونی نیست.

15. to operate a car, you need a driver's license
برای راندن اتومبیل نیاز به گواهینامه ی رانندگی داری.

16. freedom of the press should not be turned into license
آزادی رسانه ها نباید تبدیل به خود کامگی بشود.

17. The foreign guest has a license on the person.
[ترجمه ترگمان]مهمان خارجی گواهی نامه دارد
[ترجمه گوگل]مهمان خارجی دارای مجوز شخصی است

18. What's the minimum age for getting a driver's license?
[ترجمه ترگمان]حداقل سن برای گرفتن گواهی نامه رانندگی کدام است؟
[ترجمه گوگل]حداقل سن برای گرفتن گواهینامه رانندگی چیست؟

19. The driver was arrested for having false license plates on his car.
[ترجمه ترگمان]راننده به خاطر داشتن پلاک تقلبی در اتومبیل دستگیر شد
[ترجمه گوگل]راننده برای داشتن شماره مجوز نادرست در ماشینش دستگیر شد

20. Remind me to renew the driver's license. It will lapse next month.
[ترجمه ترگمان]یادم بنداز گواهی نامه رانندگی رو تمدید کنم ماه بعد کار می کنه
[ترجمه گوگل]به یاد بیاورید که مجوز رانندگی را تمدید کنید این ماه آینده به پایان خواهد رسید

21. She has degenerated into license and immorality.
[ترجمه ترگمان]او به هرزگی و فساد اخلاق فاسد شده است
[ترجمه گوگل]او به مجوز و بی عدالتی تبدیل شده است

22. No special license will be regranted to anyone from now on.
[ترجمه ترگمان]از این به بعد هیچ جواز مخصوص به کسی نمی رسد
[ترجمه گوگل]هیچ گواهینامه ویژه ای برای هر کسی از آن به بعد نخواهد شد

23. May I see your license and registration, ma'am?
[ترجمه Fggh] میتوانم مجوز و ثبت نام تو را ببینم؟
[ترجمه ترگمان]اجازه می دهید کارت و کارت را ببینم، خانم؟
[ترجمه گوگل]می توانم مجوز و ثبت نام خودم را ببینم؟

a license to sell alcoholic beverages

پروانه‌ی فروش مشروبات الکلی


driver's license

گواهینامه‌ی رانندگی


a marriage license

قباله‌ی ازدواج


a license to practice medicine

جواز پزشکی (اجازه طبابت)


You can depart without their license.

شما می‌توانید بدون رخصت آن‌ها عزیمت کنید.


poetic license

بخشودگی شعری (به‌ویژه در مورد شاعری که در تنگنای قافیه گیر کرده‌است)


He demands that he be given greater license in the exercise of his duties.

او خواهان آن است که در انجام وظایف خود از آزادی عمل بیشتری برخوردار باشد.


Freedom of the press should not be turned into license.

آزادی رسانه‌ها نباید تبدیل به خودکامگی بشود.


In some tribes adolescent license and pregnancy are common.

در برخی از قبایل بی‌بندوباری جنسی و آبستنی در میان نوجوانان عادی است.


a licensed physician

پزشک مجاز، پزشک دارای جواز طبابت


He is not licensed to sell alcoholic drinks.

او جواز فروش نوشابه‌های الکلی را ندارد.


He feels he is licensed to do as he pleases.

او می‌پندارد که اجازه دارد هر کاری دلش بخواهد بکند.


اصطلاحات

licence to print money

(انگلیس - عامیانه) طرح و غیره که تصویب شده است؛ ولی خیلی گران و ولخرجانه است


licensing laws

(انگلیس) قوانین مربوط به محل و زمان فروش نوشیدنی‌های الکلی


پیشنهاد کاربران

واگذار کردن

گواهی





مجوز

روا داشتن، رسمیت بخشیدن

گواهینامه

گواهینامه
a written statement which gives you permission to do, own or use sth

if you want to fish in this lake ، you must have a license
اگر می خواهی در این دریاچه ماهی گیری کنی باید مجوز داشته باشی↪️

Licenseفعل است به معنی گواهی یا مجوز دادن اسم ان licence است

گواهینامه
driver's license = گواهینامه رانندگی

اجازه نامه

مجوز، گواهینامه، پروانه ، اجازه صادرکردن

تصدیق, اجازه، گواهینامه، پروانه

certificate

Production licence
پروانه ساخت

دوست عزیز کاربر امیر لطف بفرمایید اطلاعات اشتباه ندید
license املای امریکن هست و licence املای بریتیش
در نظر داشته باشید این کلمه هم فعل و هم اسمه
معانی هم دو تا معنی داره که اولیش همون جواز دادن و گواهی دادنه
و معنی دوم فک نکنم معادلی تو فارسی براش داشته باشیم ولی در هر صورت به معنی آزادی برای شکستن قوانین یا اصول، یا تغییر واقعیت ها، مخصوصا هنگام تولید اثر ادبی یا آثار هنری مثلا poetic/artistic license



driving license گواهینامه رانندگی

license ( مدیریت )
واژه مصوب: مجوز
تعریف: موافقت نامة دولت یا بخش خصوصی برای انجام اقدام خاص


کلمات دیگر: