کلمه جو
صفحه اصلی

logic


معنی : استدلال، برهان، منطق، علم منطق
معانی دیگر : کرویز، چمگوئی، فرنایش، فرنود آوری، راست اندیشی، رابطه ی منطقی، رابطه ی علت و معلولی، کتاب منطق، اصول و سیستم هر علم، دانش همست

انگلیسی به فارسی

منطق، استدلال، برهان، علم منطق


منطق


منطق، استدلال، برهان


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: reasoning, or the study of reasoning.

- It is a principle of logic that if two things are both equal to another thing, they are equal to each other.
[ترجمه ترگمان] این یک اصل منطقی است که اگر دو چیز مساوی با یک چیز دیگر باشند، برابر با هم هستند
[ترجمه گوگل] این اصل منطقی است که اگر دو چیز هر دو برابر با یک چیز دیگر باشند، آنها با هم برابرند
- Many students find logic interesting when they learn about fallacies.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از دانش آموزان وقتی درباره fallacies یاد می گیرند منطق را جالب می دانند
[ترجمه گوگل] بسیاری از دانشآموزان وقتی که درباره اشتباهات یاد می گیرند منطقی جالب پیدا می کنند

(2) تعریف: the process of sound reasoning.
مشابه: argument, right

- This paragraph shows excellent logic.
[ترجمه ترگمان] این پاراگراف منطق عالی را نشان می دهد
[ترجمه گوگل] این پاراگراف منطق عالی را نشان می دهد
- She would rather use her own logic to find answers than to do research or ask others.
[ترجمه ترگمان] ترجیح می دهد از منطق خود برای پیدا کردن پاسخ به جای تحقیق استفاده کند و یا از دیگران سوال کند
[ترجمه گوگل] او ترجیح می دهد از منطق خود برای پیدا کردن پاسخ ها از تحقیق استفاده کند یا از دیگران بپرسد

(3) تعریف: the consistency of relation among the parts of something such as a machine or a work of art.
مشابه: coherence

- I don't really care for this painting but I can see its logic.
[ترجمه ترگمان] من واقعا به این نقاشی علاقه ندارم، اما می توانم منطق خود را ببینم
[ترجمه گوگل] من واقعا به این نقاشی اهمیت نمی دهم، اما می توانم منطق آن را ببینم

(4) تعریف: the circuitry of a computer.

• reasoning, common-sense; science of inference and reasoning
logic is a way of reasoning that involves a series of statements, each of which must be true if the statement before it is true.
different kinds of logic are different ways of thinking and reasoning.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] منطق
[کامپیوتر] منطق
[برق و الکترونیک] منطق بتدیل منطق رسمی به مدارهای الکترونیکی عملیاتی که می تواننند با سیستمی از نمادها ( مانند AND , OR , NOT ) نمایش داده شوند . این توابع به وسیله مدارهای سویچینگ یا دریچه هایی که تنها دو وضعیت خاموش یا روشن یا بسته یا باز دارند ایجاد می شود و استفاده از اعداد دودویی را در حل مسائل امکان پذیر می سازند. هر نمناد منطقی را می توان با جدول صحتی که خروجی را به ازای تمام حالتهای ممکن ورودی نشن می دهد . نمایش داد. مدارهای گیت اساس کامپیوترهای دیجیتال هستند . - منطق
[ریاضیات] منطق

مترادف و متضاد

Synonyms: antithesis and synthesis, argumentation, coherence, connection, course of thought, deduction, dialectic, good sense, induction, inference, linkage, philosophy, ratiocination, rationale, relationship, sanity, sense, sound judgment, syllogism, syllogistics, thesis, train of thought


Antonyms: unreasonableness


استدلال (اسم)
thought, argument, argumentation, reasoning, logic, ratiocination

برهان (اسم)
proof, argument, logic

منطق (اسم)
logic, dialectics

علم منطق (اسم)
logic, logics

science of reasoning


جملات نمونه

the logic of events

رابطه‌ی منطقی رویدادها


1. cold logic
استدلال صرف

2. fuzzy logic
منطق گنگ

3. his logic limps woefully
پای منطق او بد جوری می لنگد.

4. his logic seemed somewhat hazy to me
به نظر من منطق او تا اندازه ای مبهم بود.

5. specious logic
منطق ظاهرا مستدل

6. the logic of events
رابطه ی منطقی رویدادها

7. chop logic
(روی جزئیات) بحث و مداقه کردن،روی چیزهای کم اهمیت استدلال و صرف وقت کردن

8. to use faulty logic
غلط استدلال کردن

9. i don't follow her logic
از منطق او سر در نمی آورم.

10. i refute your reasoning with better logic
استدلال شما را با منطق بهتر رد می کنم.

11. He confuted his opponents by facts and logic.
[ترجمه ترگمان]او مخالفان خود را با حقایق و منطق می سنجید
[ترجمه گوگل]او مخالفان خود را با حقایق و منطق مخلوط کرد

12. There are irredeemable flaws in the logic of the argument.
[ترجمه ترگمان]flaws irredeemable در منطق استدلال وجود دارد
[ترجمه گوگل]معایب قابل جبران در منطق استدلال وجود دارد

13. Your friend doesn't seem to be governed by logic.
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسد که دوست شما توسط منطق اداره شود
[ترجمه گوگل]به نظر نمی رسد دوست شما منطقی باشد

14. There's no logic in his argument.
[ترجمه ترگمان]استدلال او منطقی نیست
[ترجمه گوگل]منطقی در استدلال او وجود ندارد

15. It's easy to understand his logic.
[ترجمه ترگمان]فهمیدن منطق او آسان است
[ترجمه گوگل]آسان است که منطق او را درک کنید

16. It's a stupid decision that completely defies logic.
[ترجمه ترگمان]این یک تصمیم احمقانه است که منطق را کاملا از بین می برد
[ترجمه گوگل]این یک تصمیم احمقانه است که کاملا منطبق بر آن است

I don't follow her logic.

از منطق او سر در نمی‌آورم.


to use faulty logic

غلط استدلال کردن


پیشنهاد کاربران

زبان ریاضی منطق است
An affair that can be kept in feeling with feelings, even with love and logic
But a relationship with logic is also lost with logic
رابطه ی که با احساس باشه با احساس هم میتوان نگه داشت حتی با عشق و منطق هم میشود
اما رابطه ای که با منطق باشد هم با منطق هم از بین میرود

حساب دودوتا چهارتا

منطق، استدلال

?What do you know of logic

برابرِ پارسی واژه ( logic ) و منطق، واژه ( گویایی ) است.
همچنین است: گویایی شناسی
گویاییک = logical = منطقی
گوییکانه ( گویاییکانه ) =logically = به طور منطقی


کلمات دیگر: