کلمه جو
صفحه اصلی

interrupt


معنی : قطع کردن، گسیختن، منقطع کردن، حرف دیگری را قطع کردن
معانی دیگر : (اندیشه یا سخن و غیره را) قطع کردن، میان حرف کسی دویدن، گسستن، دچار وقفه کردن، بازایستاندن، وابریدن، تداوم چیزی را به هم زدن، بازداری کردن، جلوگیری کردن، مزاحم کار کسی شدن

انگلیسی به فارسی

(اندیشه یا سخن و غیره را) قطع کردن، گسیختن، میان حرف کسی دویدن، گسستن، دچار وقفه کردن، بازایستاندن، وابریدن


بازداری کردن، جلوگیری کردن، مزاحم کار کسی شدن، تداوم چیزی را به هم زدن


وقفه، قطع کردن، گسیختن، منقطع کردن، حرف دیگری را قطع کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interrupts, interrupting, interrupted
(1) تعریف: to cause to stop; break off.
مترادف: halt, stop, suspend, terminate
مشابه: abort, break, discontinue, disturb

- Loud banging on the door interrupted the conversation.
[ترجمه M] صدای بلند از پشت در مکالمه را قطع کرد
[ترجمه حسن احمدپور] صدای بلندی از پشت در، باعث شد تا مکالمه قطع بشه.
[ترجمه ترگمان] صدای بلند در اتاق را قطع کرد
[ترجمه گوگل] با صدای بلند در داخل درب مکالمه را قطع کرد
- I'm sorry to interrupt your meeting, but this call is urgent.
[ترجمه ترگمان] متاسفم که جلسه شما را قطع می کنم، اما این تماس فوری است
[ترجمه گوگل] متاسفم که جلسه شما را قطع می کند، اما این تماس فوری است

(2) تعریف: to break the continuity of (someone) acting or speaking, esp. with a request or remark.
مشابه: bother, disturb, interfere with, obstruct

- A heckler interrupted the politician in the middle of her speech.
[ترجمه ترگمان] A سخنرانی سیاست مدار را در وسط سخنرانی او قطع کرد
[ترجمه گوگل] هکلر سیاستمدار را در وسط سخنرانی خود قطع کرد
- Please don't interrupt me when I'm working.
[ترجمه احمد صولتی] وقتی دارم کار میکنم، لطفا مزاحمم نشید.
[ترجمه DJ BINAM] لطفا مزاحمت ایجاد نکنید وقتی که من دارم کار میکنم
[ترجمه ترگمان] لطفا وقتی کار می کنم، حرفم را قطع نکن
[ترجمه گوگل] لطفا وقتی من کار می کنم من را متوقف نکن
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to break the continuity of what someone is doing or saying.
مترادف: cut in
مشابه: barge in, butt in, chime in, intrude

- I don't like it when waiters are constantly interrupting during a meal.
[ترجمه ترگمان] از این کار خوشم نمی اید وقتی که پیشخدمت ها در حین صرف غذا مزاحم می شوند
[ترجمه گوگل] من آن را دوست ندارم زمانی که پیشخدمت ها در طول غذا دائما وقفه می کنند
اسم ( noun )
مشتقات: interruptible (adj.), interruptive (adj.)
• : تعریف: a signal that tells a computer to stop running one program in order to run another program with higher priority.

• stop, discontinue; disturb, interfere; interrupt the conversation or action of another (especially with a remark)
signal sent to the processor which tells the processor to deal with a certain event (computers)
if you interrupt someone who is speaking, you say or do something that causes them to stop.
if you interrupt an activity, you temporarily prevent it from continuing.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] وقفه، توقف . - وقفه - دستورالعملی که به ریزپردازنده اعلام می کند که کار درحال انجام را کنار بگذارد و برنامه ی مشخصی را درخواست کند. پس از پایان اجرای برنامه، پردازنده کار عادی خود را دنبال می کند. وقفه ها برای دو منظور اساسی به کار می روند: (1) حوادث سخت افزاری، مانند فشار کلید یا دریافت کاراکتر که از مدخل سری جواب ر می گیرند. این حوادث را نمی توان نادیده گرفت ؛ داده ی ورودی را یا باید فوراً پردازش کرد و یا در محلی ذخیره نمود. (2) برنامه هایی که به وسیله ی سخت افزار یا سیستم عامل فراهم شده اند. در IBM PC، اکثر سرویسهای DOSو BIOS به جای استفاده از دستورالعمل احضار یک برنامه، از طریق وقفه ها چنین کاری را انجام می دهد. با این حال، سرویسهای OS/2 و ویندوز به صورت برنامه های عادی احضار می شوند. دو روش اصلی ایجاد وقفه : 1) به وسیله ی دریافت سیگنال از بیرون ریزپردازنده ( وقفه ی سخت افزاری) 2) به وسیله ی اجزای یک دستورالعمل ماشین ( وقفه ی نرم افزاری) .
[برق و الکترونیک] وقفه قطع موقت کار عادی برنامه ی رایانه ای به وسیله ی مثلا ً یک سیگنال خاص .
[ریاضیات] وقفه، ایجاد وقفه کردن

مترادف و متضاد

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

گسیختن (فعل)
fracture, cut, interrupt, snap, rupture, tear, intermit

منقطع کردن (فعل)
interrupt, disrupt

حرف دیگری را قطع کردن (فعل)
interrupt

bother, interfere


Synonyms: arrest, barge in, break, break in, break off, break train of thought, bust in, butt in, check, chime in, come between, crash, crowd in, cut, cut in on, cut off, cut short, defer, delay, disconnect, discontinue, disjoin, disturb, disunite, divide, edge in, get in the way, halt, heckle, hinder, hold up, horn in, impede, in, infringe, inject, insinuate, intrude, lay aside, obstruct, prevent, punctuate, put in, separate, sever, shortstop, stay, stop, suspend, work in


جملات نمونه

1. to interrupt a speaker by repeated questions
با پرسش های پی درپی حرف ناطق را قطع کردن

2. these trees interrupt our view of the sea
این درخت ها جلو منظره ی دریا را می گیرند.

3. he had to interrupt his schooling to go to work
مجبور شد برای گرفتن کار تحصیل را قطع بکند.

4. I don't interrupt him in his work.
[ترجمه Mbn] من هنگام کار او حرفش را قطع نمی کنم
[ترجمه ترگمان]تو کارش حرفش را قطع نمی کنم
[ترجمه گوگل]من او را در کار خود قطع نمی کنم

5. We interrupt our normal transmissions to bring you a piece of special news.
[ترجمه ترگمان]ما transmissions های معمولی رو قطع می کنیم تا برات یه سری خبر خاص بیاریم
[ترجمه گوگل]ما انتقال های معمولی ما را قطع می کنیم تا یک خبر خاص را به شما نشان دهیم

6. I'm sorry to interrupt you.
[ترجمه امیرحسین] میبخشید که حرفتون رو قطع میکنم.
[ترجمه ترگمان]ببخشید که مزاحم شدم
[ترجمه گوگل]من متاسفم که شما را متوقف کند

7. Don't interrupt; just hear me out.
[ترجمه ترگمان]حرفم را قطع نکن، فقط گوش کن
[ترجمه گوگل]قطع نکنید فقط منو بشنوم

8. Sorry to interrupt, but there's someone to see you.
[ترجمه ترگمان]ببخشید که مزاحم شدم، اما یه نفر هست که باید تو رو ببینه
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش برای وقفه، اما کسی هست که شما را ببیند

9. We interrupt this programme to bring you a newsflash.
[ترجمه Aroosh#] ما این برنامه را قطع می کنیم تا برای شما یکپیام جدید بیاوریم.
[ترجمه ترگمان]ما این برنامه را متوقف می کنیم تا شما را به عنوان یک newsflash معرفی کنیم
[ترجمه گوگل]ما این برنامه را قطع می کنیم تا شما یک خبر بیاورید

10. It is not in order to interrupt.
[ترجمه ترگمان] برای قطع شدن نیست
[ترجمه گوگل]این به منظور وقفه نیست

11. She hurried on before he could interrupt her.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه حرفش را قطع کند عجله داشت
[ترجمه گوگل]او قبل از اینکه بتواند او را متوقف کند، عجله کرد

12. Sorry to interrupt, do carry on .
[ترجمه ترگمان]ببخشید که مزاحم شدم، ادامه بده
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش برای وقفه، ادامه دهید

13. I thought it better not to interrupt her with any comment.
[ترجمه ترگمان]فکر کردم بهتره حرفش رو با هیچ توضیحی قطع نکنه
[ترجمه گوگل]من فکر کردم بهتر است که او را با هر نظری تعویض نکنیم

14. It is not polite to interrupt a speaker with frequent questions.
[ترجمه ترگمان]مودبانه نیست که گوینده را با سوالات مکرر قطع کنید
[ترجمه گوگل]مودب نیست که یک سخنران را با سوالات مکرر قطع کند

to interrupt a speaker by repeated questions.

با پرسش‌های پی‌درپی حرف ناطق را قطع کردن.


the noise interrupted my train of thought.

سر و صدا رشته‌ی افکار مرا از هم گسیخت.


the strike interrupted the revival of the factory.

اعتصاب، احیای کارخانه را دچار وقفه کرد.


war interrupted the trade between the two countries.

جنگ، بازرگانی میان دو کشور را مختل کرد.


an empty plain interrupted by only a few trees.

دشت خالی که فقط چند درخت داشت.


these trees interrupt our view of the sea.

این درخت‌ها جلو منظره‌ی دریا را می‌گیرند.


پیشنهاد کاربران

قطع کردن

دخالت کردن

کرم ریختن

وقفه


اذیت کردن


مزاحم شدن ( در مواقعی که یکی داخل اتاق تنها نشسته و وارد میشوی )

اگر در انجام روند کار یا اداره جات به کار بره به معنای " معطّلی" هستش

stop the continuous progress of ( an activity or process ) . توقف پیشرفت مداوم ( یک فعالیت یا فرآیند ) .
"the buzzer interrupted his thoughts""صدای زنگ تفکراتش را قطع کرد"

break the continuity of ( a line or surface ) . تداوم ( یک خط یا سطح ) را از بین ببرید.
"the coastal plain is interrupted by chains of large lagoons"
"دشت ساحلی توسط زنجیرهای تالاب های بزرگ قطع شده است"
دشت ساحلی با زنجیره ای از دریاچه های بزرگ قطع می شود.

obstruct ( something, especially a view ) . مسدود کردن ( چیزی - بویژه منظره ( دیدگاه ) )

Old people spend less time in deep NREM sleep and their sleep is more easily interrupted

وسط حرف کسی پریدن، پابرهنه وسط کسی دویدن

قطع کردن، وقفه ، pause

I'm sorry to interrupt
ببخشید که دخالت میکنم.
عامیانه: فصولی مو ببخش

به معنی وسط حرف پریدن هم هست. موقع گفتن حرفی که فعلا جاش نیست گفته میشه.

متوقف شدن

پریدن وسط حرف دیگران
to stop somebody speaking

سلام، به معنی قطع کردن ( صحبت دیگران ) ، بعضی مواقع هم به معنی متوقع کردن.

The protests were interrupted by the government =اعتراضات توسط دولت متوقف شدند.

Dont interrupt us, we're talking to each other=ما رو متوقف نکن ( وسط حرف ما نپر ) , ما داریم با هم صحبت میکنیم.

۱. متوقف کردن یک شخص از گفتن ادامه چیزی که داره میگه / پریدن وسط حرف او / ایجاد اختلال و …
۲. برقراری زنگ تفریح ( interruption ) دانش آموزان بین دو زنگ
۳. فضولی / به زور وارد جایی یا بحثی شدن / نخود هر آشی شدن / مزاحم شدن

اَندرسَلیدَن ( andarsalidan )
برابر interrupt
از دکتر حیدیری ملایری

Never Interrupt Your Enemy When He's Making A Mistake
وقتی دشمنت داره اشتباه میکنه مزاحمش نشو

"NAPOLEON BONAPARTE"

I interrupted her
من حرفش را قطع کردم

مختل کردن کار یا آرامش شخص دیگری
مخلّ

interrupt ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: وقفه
تعریف: رویدادی که باعث می شود تا یک برنامۀ درحال اجرا به طور موقت به حالت تعلیق درآید

قطع کردن یا حرف کسی را قطع کردن
Sorry to interrupt but can I ask a question?
متاسفم صداتونو قطع میکنم اما میتونم یه سوال بپرسم😉

وقفه ( در حرف، در کار، در روند یک جریان. . . )

به تعویق انداختن


کلمات دیگر: