کلمه جو
صفحه اصلی

interview


معنی : مذاکره، مصاحبه کردن، دیدار مصاحبه
معانی دیگر : مصاحبه، سخن رمش، هم سخنی، هم پرسی، همپرسی کردن، دیدار برای گفتگو مصاحبه

انگلیسی به فارسی

دیدار (برای گفتگو) مصاحبه، مذاکره، مصاحبه کردن


مصاحبه، مذاکره، مصاحبه کردن، دیدار مصاحبه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a meeting between a job applicant and a prospective employer, usu. to determine the applicant's qualifications.

- She didn't think her interview went well, but she still got the job.
[ترجمه گنج جو] تصورش در مورد مصاحبه ی استخدامی زیاد مثبت نبود ولی با این همه شغل مورد نظر را به دست آورد.
[ترجمه negin] او فکر نمیکرد مصاحبه اش ( مصاحبه کاری ) خوب پیش برود ولی او توانست ان شغل را بگیرد
[ترجمه خودم] او از مصاحبه ی خود راضی نبود اما توانست در آنجا کار کند
[ترجمه joker] او فکر نمی کرد مصاحبه اش خوب باشد اما او توانست کار را بگیرد
[ترجمه ترگمان] او فکر نمی کرد که مصاحبه او خوب پیش برود، اما او هنوز کارش را انجام می داد
[ترجمه گوگل] او فکر نکرد مصاحبه او خوب بود، اما او هنوز هم کار را انجام داد

(2) تعریف: a conversation between a reporter and a person who will be the subject of the report, or the published report itself.

- The senator has refused to give any interviews since the outbreak of the scandal.
[ترجمه ترگمان] سناتور از دادن هر گونه مصاحبه از زمان شیوع این رسوایی خودداری کرده است
[ترجمه گوگل] سناتور پس از وقوع رسوایی از مصاحبه ها رد کرد
- She was the only journalist to conduct an interview with the accused spy.
[ترجمه ترگمان] او تنها روزنامه نگاری بود که مصاحبه ای با جاسوس متهم انجام داد
[ترجمه گوگل] او تنها روزنامه نگار بود که مصاحبه ای با جاسوسی متهم انجام داد

(3) تعریف: an inquiry of a person by one who is conducting a survey.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interviews, interviewing, interviewed
• : تعریف: to conduct an interview with or of.

- The author interviewed numerous camp survivors for his recent book.
[ترجمه ترگمان] نویسنده با تعداد زیادی از بازماندگان اردوگاه خود برای کتاب جدیدش مصاحبه کرده است
[ترجمه گوگل] نویسنده برای کتاب اخیرش با بازماندگان اردوگاه زیادی مصاحبه کرده است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: interviewee (n.), interviewer (n.)
• : تعریف: to meet with a prospective employer about a job.

- I've been interviewing a lot recently but I haven't received any job offers.
[ترجمه ترگمان] من اخیرا با خیلی زیاد مصاحبه کرده ام اما هیچ پیشنهاد شغلی دریافت نکرده ام
[ترجمه گوگل] من اخیرا مصاحبه کردم اما پیشنهاد های شغلی دریافت نکرده ام

• meeting at which a person is evaluated through questioning (as for a job); meeting at which information is gathered by a reporter, press conference
question formally, evaluate through questioning; meet with in order to question; be interviewed
an interview is a formal meeting at which someone is asked questions in order to find out if they are suitable for a job or a course of study.
an interview is also a conversation in which a journalist asks a famous person questions.
when an employer interviews you, he or she asks you questions in order to find out whether you are suitable for a job.
when the police interview someone, they ask them questions about a crime that has been committed.
when a famous person is interviewed, a journalist asks them a series of questions.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] مصاحبه .

مترادف و متضاد

مذاکره (اسم)
talk, consultation, debate, discussion, parley, conference, colloquy, negotiation, interview

مصاحبه کردن (اسم)
interview

دیدار مصاحبه (اسم)
interview

ask questions and evaluate


Synonyms: consult, converse, examine, get for the record, get opinion, give oral examination, hold inquiry, interrogate, question, quiz, sound out, talk, talk to


questioning and evaluation


Synonyms: account, audience, call, call back, cattle call, communication, conference, consultation, conversation, dialogue, examination, hearing, meeting, oral, parley, press conference, record, statement, talk


جملات نمونه

1. a dry interview
گفت و شنود بی حاصل

2. a job interview
مصاحبه برای شغل

3. a personal interview
مصاحبه ی حضوری

4. a press interview
مصاحبه ی مطبوعاتی

5. a taped interview
یک مصاحبه ی ضبط شده (روی نوار)

6. a televised interview
مصاحبه ی تلویزیونی

7. he remained terse during the interview
طی مصاحبه خیلی کم حرف بود.

8. his heart attack terminated the interview
سکته ی قلبی او،مصاحبه را خاتمه داد.

9. the reporter's assignment was to interview the congressman
وظیفه ی محوله به خبرنگار عبارت بود از مصاحبه با نماینده ی کنگره

10. i had been invited for an interview
از من برای مصاحبه دعوت به عمل آمده بود.

11. I felt really nervous before the interview.
[ترجمه K.R] من قبل از مصاحبه خیلی نگران شدم.
[ترجمه ثمینا] من قبل از مصاحبه واقعا نگران بودم.
[ترجمه ترگمان]قبل از مصاحبه خیلی عصبی شدم
[ترجمه گوگل]من قبل از مصاحبه احساس عصبانیت کردم

12. He then recounted the story of the interview for his first job.
[ترجمه Mersad] او سپس داستان مصاحبه را برای نخستین شغل خود تفسیر کرد
[ترجمه ترگمان]او سپس داستان مصاحبه را برای اولین شغلش تعریف کرد
[ترجمه گوگل]او سپس داستان مصاحبه را برای نخستین شغل خود تفسیر کرد

13. I've got an interview with National Chemicals.
[ترجمه ترگمان]من یک مصاحبه با مواد شیمیایی دارم
[ترجمه گوگل]من مصاحبه ای با مواد شیمیایی ملی دارم

14. Trust me to balls up the interview!
[ترجمه ترگمان]! بهم اعتماد کن که مصاحبه رو خراب کنم
[ترجمه گوگل]به من اعتماد کن تا به مصاحبه بپردازم!

15. He spruced up for the interview.
[ترجمه ترگمان]او برای مصاحبه حاضر شد
[ترجمه گوگل]او برای مصاحبه مشغول به کار شد

16. Stewart's stock-in-trade was the face-to-face interview.
[ترجمه ترگمان]شرکت سهامی عام استوارت این مصاحبه رو به رو بود
[ترجمه گوگل]در بورس سهام استوارت مصاحبه چهره به چهره بود

17. She managed to get an interview with that elusive man.
[ترجمه ترگمان]موفق شد با آن مرد فراری مصاحبه کند
[ترجمه گوگل]او موفق شد مصاحبه ای با این مرد گرسنه بگیرد

18. She made very positive noises at the interview about me getting the job.
[ترجمه ترگمان]او در مصاحبه درباره من برای رسیدن به این شغل صداهای بسیار مثبتی ایجاد کرد
[ترجمه گوگل]او در مصاحبه ای درباره اینکه من این کار را انجام می دهم، صداهای بسیار مثبتی را به من داد

a job interview

مصاحبه برای شغل


I had been invited for an interview.

از من برای مصاحبه دعوت به عمل آمده بود.


a press interview

مصاحبه‌ی مطبوعاتی


He interviewed job applicants.

او با متقاضیان کار مصاحبه کرد.


He interviewed the prime minister.

او با نخست‌وزیر مصاحبه کرد.


پیشنهاد کاربران

ask someone questions in a meeting

مصاحبه کردن

دیدار، آشنا کردن، مصاحبه کردن، ملاقات برای مصاحبه
a Meeting to decide if some one is good enough for things

A formal meeting at which someone is asked questions in order that they are suitable for a job or not

ask someone question in a meeting

ask some one question in a meeting
مصاحبه کردن

به معنای مصاحبه کردن است
مثلا در مدرسه معلم به شما میگوید آماده شو برای interview یعنی آماده شو برای محاصبه با شخصی درون کلاس

Interview اسم هست و مصاحبه کردن غلط است و باید معنی آن را مصاحبه بدانیم
Ask someone questions in a meeting ( کتاب supplementary )
مصاحبه

حرف زدن ، مکالمه کردن با کسی


مصاحبه

تفتیش کردن، سوال و جواب کردن، بازجویی کردن

مصاحبه، گفت و گو با شخصی


Ask someone questions in a meeting

( Interview ( noun
مصاحبه

اگر فعل ( verb ) باشد به معنای مصاحبه کردن و اگر اسم ( noun ) باشد به معنای مصاحبه است

ملاقات کردن ، گفتو گو کردن ،
Ask someone question in a meeting

این کلمه هم اسم است، هم فعل.

to ask some question from people

بازدید

بازپرسی

An offical meeting with someone who asks you questions

پُرسیدار ( پرسیدن - ن ار ) مانند گفتار.

یا حتی می توانیم "پُرسیدارِش/پرسیدارَند" به چَم ِ مصاحبه، و پرسیدار به معنای "مصاحبه کننده"، و "پرسیداریده" به معنی" مصاحبه شونده" را بکار ببریم.

مصاحبه
پرسیدن سوال در دیدار


کلمات دیگر: