کلمه جو
صفحه اصلی

see


معنی : مقر یا حوزه اسقفی، مشاهده کردن، دیدن، فهمیدن، ملاقات کردن، نگاه کردن، بنگر
معانی دیگر : به دیدن کسی رفتن، پذیرفتن، پی بردن، درک کردن، متوجه شدن، دریافتن، تصور کردن، (در عالم تصور) قبول کردن، پنداشتن، (معمولا با: that) پاییدن، مراقب بودن، مشایعت کردن، همراهی کردن، معاشرت کردن، (به ویژه زن و مرد) دیدار کردن، مرتب با هم بودن، رابطه داشتن، بینایی داشتن، بینا بودن، بررسی کردن، (امر) ببین !، نظرکن !، ناظر باش !، شاهد بودن، ناظر بودن، به چشم دیدن، (بازی ورق) دست کسی را دیدن، بلوف کسی را پاسخ دادن، مقر اسقف، مطران نشین، مقر پاپ اعظم، مقام پاپ یا مطران، بنگر

انگلیسی به فارسی

دیدن، مشاهده کردن، نگاه کردن، فهمیدن، مقر یا حوزه اسقفی، بنگر


دیدن، مقر یا حوزه اسقفی، نگاه کردن، فهمیدن، مشاهده کردن، ملاقات کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sees, seeing, saw, seen
(1) تعریف: to perceive or observe with one's eyes.
مترادف: eye, look at, notice, observe, sight, view
متضاد: miss
مشابه: behold, contemplate, descry, discern, espy, gaze at, glimpse, lay eyes on, notice, perceive, regard, remark, spot, stare at

- We can see the ocean from our hotel.
[ترجمه Mohammad] ما می تونیم اقیانوس رو از هتلمان ببینیم
[ترجمه دنیز] ما می توانیم اقیانوس را از هتل خود ببینیم.
[ترجمه ترگمان] ما می توانیم اقیانوس را از هتل خود ببینیم
[ترجمه گوگل] ما می توانیم اقیانوس را از هتلمان ببینیم
- I became suspicious when I saw that the front door was open.
[ترجمه ترگمان] وقتی دیدم که در جلویی باز است، مشکوک شدم
[ترجمه گوگل] زمانی که دیدم درب ورودی باز بود، مشکوک شدم
- He saw his ex-wife having a lunch with a friend at a nearby table.
[ترجمه ترگمان] او همسر سابقش را دید که با یک دوست در یک میز نزدیک ناهار می خورد
[ترجمه گوگل] او همسر سابق خود را با یک دوست در یک میز نزدیک نزدیک دید

(2) تعریف: to comprehend intellectually; understand.
مترادف: catch, comprehend, grasp, perceive, understand
متضاد: miss
مشابه: appreciate, apprehend, fathom, get, know, penetrate, realize, savvy

- I see your point, now that you've explained it to me.
[ترجمه ترگمان] منظورت را می فهمم، حالا که برایم توضیح دادی
[ترجمه گوگل] من خودم را می بینم، حالا که آن را به من توضیح دادید
- I don't see why he would want to give up a good job like that.
[ترجمه ترگمان] نمی دانم چرا او می خواست چنین شغلی را رها کند
[ترجمه گوگل] من نمی فهمم که چرا او می خواهد کار خوبی انجام دهد

(3) تعریف: to experience as a spectator; take in a performance or event with one's eyes.
مترادف: attend, watch
مشابه: experience, go to, observe, view, witness

- Let's go out and see a movie tonight.
[ترجمه ترگمان] بیا بریم یه فیلم ببینیم امشب
[ترجمه گوگل] بیایید بیرون برویم و یک امشب فیلم ببینیم
- Several people who had seen the accident were talking to the police.
[ترجمه ترگمان] چند نفر که تصادف را دیده بودند با پلیس صحبت می کردند
[ترجمه گوگل] چندین نفر که این حادثه را دیده بودند با پلیس صحبت کردند
- Did anyone see the suspect enter the building?
[ترجمه ترگمان] کسی دیده که مظنون وارد ساختمون شده؟
[ترجمه گوگل] آیا کسی که مظنون را ببیند، وارد ساختمان شود؟
- I've never done this procedure myself, but I've seen it done many times.
[ترجمه fateme] من هرگز این کار را خودم به تنهایی انجام نداده ام اما دیده ام که انجام شود.
[ترجمه ترگمان] من هرگز این عمل را انجام نداده ام، اما بارها این کار را کرده ام
[ترجمه گوگل] من هرگز این روش را خودم انجام نمی دادم، اما من دیده ام که این کار چندین بار انجام شده است

(4) تعریف: to visit for social or other purposes.
مترادف: call on, visit
مشابه: confer with, consult, court, date, meet with, speak to, woo

- We're going to see some friends this weekend.
[ترجمه ترگمان] این آخر هفته میریم چند تا دوست پیدا کنیم
[ترجمه گوگل] ما می خواهیم بعضی از دوستان این آخر هفته را ببینیم
- I'm going to ask my lawyer about that when I see him next week.
[ترجمه ترگمان] هفته بعد که او را می بینم در این مورد با وکیلم صحبت می کنم
[ترجمه گوگل] من می خواهم از وکیل من در مورد آن زمانی که او را هفته آینده ببینم

(5) تعریف: to find out or determine.
مترادف: determine, find out
مشابه: ascertain, discover, investigate, learn

- Would you go see what the trouble is?
[ترجمه ترگمان] می خوای بری ببینی مشکل چیه؟
[ترجمه گوگل] آیا می خواهید ببینید که مشکل چیست؟

(6) تعریف: to view, deem, or consider.
مترادف: consider, deem, view
مشابه: judge

- My father sees me only as his little girl and not as an adult.
[ترجمه ترگمان] پدرم فقط من رو به عنوان دختر کوچولوش میبینه و نه به عنوان یه آدم بالغ
[ترجمه گوگل] پدرم من را تنها به عنوان دختر کوچکش نگاه می کند و نه به عنوان یک بزرگسال
- We don't see this as an insurmountable problem.
[ترجمه ترگمان] ما این مساله را به عنوان یک مشکل insurmountable نمی بینیم
[ترجمه گوگل] ما این را به عنوان یک مشکل غیرقابل پیش بینی نمی بینیم

(7) تعریف: to have or form a mental picture of; visualize.
مترادف: picture, visualize
مشابه: imagine

- I see pink and white roses in this part of the garden and maybe irises on the other side.
[ترجمه ترگمان] گل سرخ و سفیدی را در این قسمت از باغ می بینم و شاید irises طرف دیگر
[ترجمه گوگل] گل های صورتی و سفید را در این قسمت از باغ مشاهده می کنم و شاید از طرف دیگر نیز سبز باشد
- I still see your mother whenever I look into your face.
[ترجمه ترگمان] من هر وقت به صورت تو نگاه می کنم، مادرت را می بینم
[ترجمه گوگل] من همچنان مادر خود را هر وقت که به چهره نگاه می کنم، می بینم

(8) تعریف: to predict or foretell.
مترادف: foresee, predict
مشابه: envision, foreknow, foretell, prognosticate, prophesy, sense

- Some economists saw the great crash coming.
[ترجمه ترگمان] برخی از اقتصاددانان سقوط عظیم را دیدند
[ترجمه گوگل] بعضی از اقتصاددانان تصادف بزرگی را دیدند

(9) تعریف: to have experience of.
مترادف: experience
مشابه: know, sustain, taste, undergo

- He saw service in Africa during World War II.
[ترجمه ترگمان] او در طول جنگ جهانی دوم خدماتی را در آفریقا دید
[ترجمه گوگل] او در خلال جنگ جهانی دوم خدمت در آفریقا را دید

(10) تعریف: to make sure.
مترادف: assure, ensure, mind
مشابه: guarantee

- Will you see that the work is finished today?
[ترجمه ترگمان] آیا خواهی دید که کار امروز تمام شده است؟
[ترجمه گوگل] آیا می بینید که کار امروز به پایان رسیده است؟

(11) تعریف: to have a romantic relationship with.

- My daughter is seeing a very nice man now.
[ترجمه ترگمان] دخترم داره یه مرد خیلی خوب رو میبینه
[ترجمه گوگل] دختر من اکنون یک مرد بسیار خوب را دیده است
- He'd been secretly seeing another woman for a year.
[ترجمه ترگمان] او یک سال بود که پنهانی یک زن دیگر را دیده بود
[ترجمه گوگل] او یک سال دیگر مخفیانه یک زن دیگر را دید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to have or use the power of sight.
مشابه: look

- She could no longer see well enough to pass her driver's test.
[ترجمه ترگمان] او دیگر به اندازه کافی خوب نبود که بتواند امتحان رانندگی را رد کند
[ترجمه گوگل] او دیگر نمیتواند به اندازه کافی به اندازه کافی آزمون رانندگی خود را تصدیق کند

(2) تعریف: to comprehend or understand.
مترادف: apprehend, understand
مشابه: know, savvy

- Their sufferings were incomprehensible to me in the past, but now I truly see.
[ترجمه ترگمان] در گذشته، رنج آن ها برای من غیرقابل ادراک بود، اما حالا واقعا می فهمم
[ترجمه گوگل] رنج های آنها در گذشته برای من غیر قابل درک بود، اما اکنون واقعا می بینم

(3) تعریف: to consider or speculate.
مترادف: consider, speculate
مشابه: cogitate, contemplate, theorize, think

- Let me see, who should go first?
[ترجمه ترگمان] بذار ببینم، کی اول باید بره؟
[ترجمه گوگل] اجازه بدهید ببینم، چه کسی باید اول برود؟

(4) تعریف: to make an inquiry; find out.
مترادف: ask, find out, inquire
مشابه: ascertain, determine

- I'll see whether she wants to come with us to the concert.
[ترجمه ترگمان] حالا می فهمم که می خواهد با ما به کنسرت بیاید یا نه
[ترجمه گوگل] من خواهم دید که آیا او می خواهد با کنسرت به ما بپیوندد

(5) تعریف: to observe.
مترادف: notice, observe, tell
مشابه: discern, perceive, realize, recognize

- Did you see if it was a man or a woman?
[ترجمه ترگمان] دیدی اون مرد یا زن بود یا نه؟
[ترجمه گوگل] آیا متوجه شدید که آیا یک مرد یا یک زن بود؟

• bishopric, office of a bishop; position or authority of a bishop
view, perceive with the eyes; watch, observe; comprehend, understand; ensure, take care of; undergo, experience; accompany; meet with; date, maintain an ongoing romantic relationship
when you see, you notice or recognize something or someone, using your eyes.
when you see something, you look at it because you are interested in it.
if you go to see someone, you visit them or meet them.
if you see someone to a particular place, you accompany them to make sure that they get there safely.
if you see that something is true or exists, you realize that it is true or exists, by carefully observing it or thinking about it.
if you see why something happens or see what someone means, you understand why it happens or what they mean.
if you say that you will see what is happening or what the situation is, you mean you intend to find out.
if you see that something is done, you make sure that it is done.
if you see a situation or someone's behaviour in a particular way, you regard it in that way.
if a person or a period of time sees a particular change or event, the change or event takes place while that person is alive or during that period of time.
if you see something happening in the future, you imagine it, or predict that it will happen.
see is used in books to indicate to readers where they should look for more information.
if you say that you will see if you can do something, you mean that you will try to do it.
when someone asks you for help, if you say that you will `see what you can do', or `see what can be done', you mean that you will try to help them.
people say `i'll see' or `we'll see' to indicate that they do not intend to make a decision immediately, and will decide later.
people say `let me see' or `let's see' when they are trying to remember something, or are trying to find something.
you say `i see' to indicate that you understand what someone is telling you.
you can use `seeing that' or `seeing as' to introduce the reason for what you are doing or saying; an informal use.
`see you' and `see you later' are informal ways of saying goodbye when you expect to meet someone again soon.
when you see about something, you arrange for it to be done or provided.
if someone says that they will do something, and you say `we'll see about that', you mean that you intend to prevent them from doing it.
if you ask what someone sees in a particular person, you want to know what they find attractive about that person.
when you see someone off, you go with them to a station, airport, or port that they are leaving from, and say goodbye to them there.
to see someone or something off means to force them to leave a place.
in a game or competition, if you see off your opponents, you succeed in improving your position so that you win.
if you see through someone or see through what they are doing, you realize what their intentions are, even though they are trying to hide them.
if someone or something sees you through a problem or a difficult time, they support you and help you to cope with it.
if you see to something that needs attention, you deal with it.

Simple Past: saw, Past Participle: seen


دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] ر . ک . (رجوع کنید به)

مترادف و متضاد

visualize


مقر یا حوزه اسقفی (اسم)
see

مشاهده کردن (فعل)
apperceive, perceive, observe, see, behold

دیدن (فعل)
sense, vision, sight, eye, view, notice, look, witness, perceive, observe, see, behold, distinguish, descry, twig, catch sight, contemplate

فهمیدن (فعل)
comprehend, sense, get, realize, savor, understand, perceive, see, fathom, grasp, figure out, discern, catch, rumble, follow, savvy, conceive, penetrate, plug in

ملاقات کردن (فعل)
meet, encounter, visit, see, have an interview

نگاه کردن (فعل)
eye, regard, look, see, look up

perceive with eyes


Synonyms: beam, be apprised of, behold, catch a glimpse of, catch sight of, clock, contemplate, descry, detect, discern, distinguish, espy, examine, eye, flash, gape, gawk, gaze, get a load of, glare, glimpse, heed, identify, inspect, lay eyes on, look, look at, make out, mark, mind, note, notice, observe, pay attention to, peek, peep, peer, peg, penetrate, pierce, recognize, regard, remark, scan, scope, scrutinize, sight, spot, spy, stare, survey, take notice, view, watch, witness


Antonyms: be blind


appreciate, comprehend


Antonyms: turn loose


Synonyms: appraise, ascertain, behold, catch, catch on, conceive, descry, determine, discern, discover, distinguish, envisage, envision, espy, experience, fancy, fathom, feature, feel, find out, follow, get, get the drift, get the hang of, grasp, have, hear, imagine, investigate, know, learn, make out, mark, mind, note, notice, observe, perceive, ponder, realize, recognize, remark, study, suffer, sustain, take in, think, tumble, undergo, understand, unearth, view, visualize, weigh


Antonyms: ignore, neglect, overlook


accompany, guide


Synonyms: associate with, attend, bear company, call, come by, come over, conduct, consort with, date, direct, drop by, drop in, encounter, escort, go out with, go with, keep company with, lead, look up, meet, pilot, pop in, receive, route, run into, shepherd, show, speak to, steer, stop by, stop in, take out, usher, visit, walk


Synonyms: anticipate, conceive, divine, envisage, envision, fancy, feature, foresee, foretell, imagine, picture, realize, think, vision


جملات نمونه

1. see that he does it right
بپا تا آن کار را درست انجام بدهد.

2. see what flowers i have brought you!
ببین چه گل هایی برایت آورده ام !

3. see what they want
ببین چه می خواهند.

4. see about (something)
رسیدگی کردن،بررسی کردن،اقدام کردن،ترتیب (چیزی را) دادن

5. see action
در عملیات جنگی درگیر شدن،وارد رزم شدن

6. see after
توجه کردن (از)،پاییدن،رسیدگی کردن

7. see double
لوچ بودن،چپ چشم بودن،همه چیز را دوتا دیدن

8. see eye to eye
کاملا در توافق بودن،هم عقیده بودن

9. see fit
مناسب پنداشتن،سزاوار دانستن

10. see fit (to)
صلاح دانستن،صواب دانستن

11. see into
1- بازرسی کردن،تفتیش کردن 2- (درست) فهمیدن،پی بردن،دریافتن

12. see life
تجربیات گسترده داشتن،دنیا دیده شدن

13. see off
مشایعت کردن،پسواز رفتن

14. see one's way (clear)
1- مایل یا آماده به انجام کاری بودن 2- انجام شدنی پنداشتن

15. see out
1- (نادر) انجام دادن 2- تا پایان ماندن یا ناظر بودن یا تاب آوردن

16. see red
(عامیانه) خشمگین شدن یا بودن

17. see stars
برق از چشمان (کسی) پریدن

18. see the handwriting on the wall
واقعه ی بدی را پیش بینی کردن

19. see the last of
برای آخرین بار دیدن

20. see the light of day
آشکار شدن،برملا شدن،اعلام شدن

21. see through
1- (به ماهیت چیزی) پی بردن

22. see to
رسیدگی کردن به،تر و خشک کردن

23. see with half an eye
به آسانی یادگرفتن،مثل فوت آب بلد بودن

24. see you (or see you later)
(خودمانی) خدانگهدار،خداحافظ،به امید دیدار

25. see you later
خداحافظ،تا بعدا،به امید دیدار مجدد

26. behold, see with your own eyes!
از دیده نظر کن هان !

27. gracious! see how it's snowing!
عجب ! ببین چه برفی میاد!

28. i see a man
مردی را می بینم.

29. i see her very little
او را خیلی کم می بینم.

30. i see him every other day
یک روز در میان او را می بینم.

31. i see him rarely anymore
دیگر خیلی کم او را می بینم.

32. i see where the prices are going up
می بینم که قیمت ها دارند بالا می روند.

33. i see your meaning
مقصود شما را می فهمم.

34. o, see with your eyes. . .
از دیده نظر کن هان. . .

35. to see a film
فیلمی را دیدن

36. to see a project through
طرحی را به انجام رساندن

37. to see someone's hand in a matter
متوجه دخالت کسی در کاری شدن

38. to see through another's game
دست کسی را خواندن

39. we see smoke and we infer fire
ما دود می بینیم و به آتش پی می بریم.

40. we see the drift of his thoughts in his books
گرایش افکار او را در آثارش می بینیم.

41. monkey see monkey do
جلو آدم مسخره مسخره بازی درآوردن،جلو میمون میمون بازی درآوردن

42. can i see your book for just a second ?
آیا می توانم کتاب شما را فقط برای یک لحظه ببینم ؟

43. come and see us if you are in the neighborhood
اگر به این حوالی آمدی سری به ما بزن.

44. do you see those guys?
آیا آنها را می بینی ؟

45. don't you see (how) hardship has reached its utmost
نبینی که سختی به غایت رسید

46. don't you see how hardship and suffering have reached the limit?
نبینی که سختی به غایت رسید ـ مشقت به حد نهایت رسید؟

47. don't you see that hardship has reached an extremity . . . ?
نبینی که سختی به غایت رسید . . . ؟

48. i can't see him as president
رییس جمهور بودن او برایم قابل تصور نیست.

49. i can't see without my glasses
بدون عینک نمی توانم ببینم.

50. i could see my face in the well-rubbed wood
می توانستم چهره ی خود را در چوب جلاخورده ببینم.

51. i could see my face on the well-varnished hallway floor
می توانستم چهره ی خود را روی کف راهرو که خوب جلا داده شده بود ببینم.

52. i could see the shade of her face on the silver tray
توانستم انعکاس صورت او را بر سینی نقره ببینم.

53. i couldn't see any skin broken
پوستش پارگی نشان نمی داد.

54. i will see him tonight
امشب او را ملاقات خواهم کرد.

55. i will see you on monday
دوشنبه شما را خواهم دید.

56. if i see him again, i'll brain him!
اگر دوباره او را ببینم تو سرش خواهم زد!

57. if you see a thief, call security
اگر دزد دیدی اداره ی حفاظت را خبر کن.

58. if you see her, tell her
اگر او را دیدی به او بگو.

59. may i see your authorization for this?
آیا ممکن است مجوز قانونی خود را برای این کار ارائه دهید؟

60. nobody can see him today
امروز هیچ کس نخواهد توانست او را ملاقات کند.

61. one could see the effects of starvation and disease in her face
پیامدهای گرسنگی و بیماری در چهره ی او نمایان بود.

62. those who see and those who are blind
آنان که بینا هستند و آنان که نابینا

63. those who see moral issues in black-and-white terms and do not consider anything as gray
کسانی که امور اخلاقی را فقط به طور سیاه و سفید می بینند و حد وسطی قائل نیستند.

64. thou wilt see the end of this struggle
تو عاقبت این کشمکش را خواهی دید.

65. what you see is a phantom that will lead to destruction
آنچه تو می بینی توهمی است که به نابودی خواهد انجامید.

66. when you see other cars, dim your lights
وقتی ماشین های دیگر را می بینی با نور پایین حرکت کن.

67. you must see a doctor
باید پیش یک دکتر بروی.

68. now you see it, now you don't
حالا آنرا می بینی و سپس آنرا نمی بینی،یک دفعه غیبش می زند

69. wait and see
صبر کردن و در انتظار حوادث بودن

70. come around to see us
برای دیدنمان بیا.

I can't see without my glasses.

بدون عینک نمی‌توانم ببینم.


Some animals can also see at night.

برخی جانوران در شب هم می‌بینند.


I have never seen it.

هرگز آن را ندیده‌ام.


She went to India to see Taj Mahal.

برای دیدن تاج‌محل به هند رفت.


If you see her, tell her.

اگر او را دیدی به او بگو.


I was happy to see his letter.

از دیدن نامه‌ی او خوشحال شدم.


to see a film

فیلمی را دیدن


I like to see Moscow.

میل دارم مسکو را ببینم.


I will see him tonight.

امشب او را ملاقات خواهم کرد.


Nobody can see him today.

امروز هیچ‌کس نخواهد توانست او را ملاقات کند.


You must see a doctor.

باید پیش یک دکتر بروی.


Dr. Mehri sees patients only in the morning.

دکتر مهری فقط صبح‌ها بیمار می‌پذیرد.


We went to Isfahan to see Aunt Batool.

برای دیدار خاله بتول به اصفهان رفتیم.


I see your meaning.

مقصود شما را می‌فهمم.


He saw the opportunity of getting rich.

او دریافت که فرصت پولدار شدن را دارد.


When I thought about it, I saw that I should not go.

وقتی که در‌بارۀ آن فکر کردم، متوجه شدم که نباید بروم.


Now I can see why she was worried.

حالا می‌فهمم چرا نگران بود.


See what they want.

ببین چه می‌خواهند.


I can't see him as president.

رئیس‌جمهور بودن او برایم قابل‌تصور نیست.


She saw it as her duty.

آن را وظیفه‌ی خود می‌پنداشت.


See that he does it right.

بپا تا آن کار را درست انجام بدهد.


He saw me to my car.

تا دم ماشین مرا مشایعت کرد.


I saw her home.

تا منزلش او را همراهی کردم.


Nowadays he is seeing a blonde.

این روزها با یک زن مو طلایی معاشر است.


those who see and those who are blind

آنان که بینا هستند و آنان که نابینا


He went to see for himself.

رفت که شخصاً مشاهده کند.


o, see with your eyes...

از دیده نظر کن هان...


see what flowers I have brought you!

ببین چه گل‌هایی برایت آورده‌ام!


The Eighties saw an old world die and a new one come to birth.

دهه‌های هشتاد شاهد مرگ دنیای پیشین و تولد یک دنیای تازه بود.


Last week saw a sharp drop in stock prices.

هفته‌ی پیش شاهد سقوط شدید بهای سهام بود.


Homa went to the bank to see about getting a loan.

هما به بانک رفت تا ترتیب گرفتن وام را بدهد.


Julie went to see about the kitchen.

جولی رفت تا به آشپزخانه رسیدگی کند.


Go when you see fit.

هر وقت که برایت مناسب بود برو.


Seeing that you are ill, we can meet later.

چون بیمار هستید می‌توانیم بعداً ملاقات کنیم.


I soon saw into her true motive.

زود انگیزه‌ی راستین او را دریافتم.


We went to Mehrabad to see them off.

برای بدرقه‌ی آن‌ها به مهرآباد رفتیم.


I soon saw through his lies.

به دروغ‌های او زود پی بردم.


to see a project through

طرحی را به انجام رساندن


When she cooks, I see to the children.

وقتی او آشپزی می‌کند، من مواظب بچه‌ها هستم.


اصطلاحات

as far as I can see

تا آنجایی که من می‌بینم، به عقیده‌ی من، به‌نظر من


see about (something)

رسیدگی کردن، بررسی کردن، اقدام کردن، ترتیب (چیزی را) دادن


see after

توجه کردن (از)، پاییدن، رسیدگی کردن


see double

لوچ بودن، چپ چشم بودن، همه‌چیز را دوتا دیدن


see fit

مناسب پنداشتن، سزاوار دانستن


seeing as (or seeing that)

چون، به خاطر اینکه، نظر به اینکه


see into

1- بازرسی کردن، تفتیش کردن 2- (درست) فهمیدن، پی بردن، دریافتن


see off

مشایعت کردن، پسواز رفتن


see out

1- (نادر) انجام دادن 2- تا پایان ماندن یا ناظر بودن یا تاب آوردن


see through

1- (به ماهیت چیزی) پی بردن


see through

2- تا پایان ادامه دادن، به انجام رساندن


see to

رسیدگی کردن به، تر و خشک کردن


see you (or see you later)

(عامیانه) خدانگهدار، خداحافظ، به امید دیدار


پیشنهاد کاربران

to pay attention
heed

مورد توجه قرار دادن ـ در نظر گرفتن

تشخیص دادن

فهمیدن
مانند=I see
معنی= فهمیدم
چون I به معنی من است و ضمیر هست. اما SEE به معنی فهمیدن است و مصدر است.
پس اگر ضمیر و مصدر با یک دیگر ترکیب بشوند ما فعل داریم

اگر مد نظر ما زمان گذشت ی آن باشد به معنای ببینید است

دیدن، فهمیدن

Lets see بزار ببینم

دیدن

مراجعه کردن ( به متن )

خطاب به بینندگان در تلویزیون - /شنوندگان مستحضر هستید که. . . see

دانستن، انگاشتن، پنداشتن، تلقی کردن، لحاظ کردن، برشمردن

شاهد ( بودن )

ملاقات

بدرقه ,
See you later خداحافظی

Let's see how you look
بیا قیافه نحستو ببینم

Ali feels happy when he sees his grandmother 📚
هر وقت علی مادربزرگش را میبیند احساس خوشحالی می کند

Didnt see it coming
انتظارش رو نداشتم

احساس کردن

تلقی کردن

. I didn't see that coming
انتظار این را نداشتم. این را دیگه پیش بینی نکرده بودم.

Seeing you will refresh my will and effort
دیدن شما باعث نیرو تازه نفس شدن در اراده و تلاش من خواهد بود


یافت شدن

مواجه بودن

Were to see
قرار بود

واژه - سیل کردن - سیل - در زبان لری برابر با این واژه است در زبان افغانستان هم - سیل - هم داریم که به همین معنی اَست و دیدن با see - انگلیسی شباهت دارد چون همه این زبانها با انگلیسی هم ریشه و از ریشه زبانهای هندواُروپایی هستن .

1 ) to see a/the need for something
نیاز به چیزی/کاری رو درک کردن/متوجه شدن/حس کردن
2 ) I can see both sides of the argument
می تونم هر دو طرف دعوا/جروبحث رو درک کنم ( به هر دوشون حق میدم )
3 ) I don't see that it matters what Josh thinks
من اون مسائل/موضوعات ای که Josh بهشون فکر می کنه رو درک نمی کنم/نمی فهمم
( مسائل/موضوعات ای که واسه Josh مهمه )
4 ) I don't think she saw the point of the story
فکر نمی کنم دختره/خانمه متوجه نکته اون داستان شده باشه
5 ) The way I see it, you have three main problems
به اعتقاد من، شما سه تا مشکل عمده دارید
6 ) As far as I can see ( = in my opinion ) , you've done nothing wrong
به اعتقاد من، شما هیچ کار اشتباهی نکرده اید/هیچ مشکلی ندارید
7 ) Lack of money is the main problem, as I see it ( = in my opinion )
8 ) She is in love with him but Darren sees their relationship in a different light ( = has a different opinion )




نگاه کردن ، دیدن ، مشاهده

مشاهده، دیدن، نگاه کردن


من نمیخوام او راببینی
I do not you want to see her

see

تلفظ:سی
معنی:دیدن، نگاه کردن
مثال:I see a book به معنا ی : من یک کتاب می بینم

I: من see: می بینم a : یک book: کتاب

فهمیدن.

دیدن ، نگاه کردن

رابطه جنسی داشتن.
I am not seeing to any body

پی بردن، درک کردن، متوجه شدن

I still don't see
من هنوز متوجه نمیشم
see به معنی فهمیدن و متوجه شدن هم هست
I'll go first. see?
من اول میرم. فهمیدی؟
این معنی رو هم میده که بگیم دیدی؟ دیدی گفتم!

واژه ی see انگلیسی، با واژه ی فارسی "سیما" به معنی چهره و دیدار، آنچه با چشم دیده می شود از یک ریشه می باشد. وقتی به رادیو در ایران صدا و به تلویزیون سیما گفته می شود. رادیو یعنی رسانه ای که صدایش شنیده می شود و سیما یعنی رسانه ای که با چشم می توان برنامه هایش را دید. بنابراین see انگلیسی همان تغییر یافته ی سیمای فارسی است.

رویَتیدَن.

|| دیدن ||
We do not see the dignity of the world, we
do not see anyone who does not see us 😎👊

فعل see به معنای فهمیدن
فعل see در مفهوم فهمیدن معمولا در جمله های استمراری بکار نمی رود. این فعل به فهمیدن یک مطلب، فکر، ایده و . . . توسط کسی اشاره می کند. مثال:
. i see what you mean ( می فهمم که چه می گویی [منظورت را می فهمم]. )

فعل see به معنای دیدن، نگاه کردن، ملاقات کردن
فعل see در مفهوم دیدن یا نگاه کردن.
- این فعل اشاره دارد به استفاده از قدرت بینایی برای دیدن چیزی یا کسی و یا از حضور چیزی یا کسی مطلع شدن از طریق بینایی. این فعل در این مفهوم در جملات استمراری بکار نمی رود. مثال:
. from the window we could see the children playing in the yard ( از پنجره میتوانستیم بچه ها را که در حیاط بازی میکردند ببینیم. )
. turn the light on so i can see ( چراغ را روشن کن تا بتوانم ببینم. )
- فعل see در مفهوم دیدن یا نگاه کردن به معنای تماشا کردن ( watch ) نیز است. مثال:
. fifty thousand people saw the match ( پنجاه هزار نفر مسابقه را دیدند ( تماشا کردند ) . )
نکته: saw شکل گذشته فعل see است.
- فعل see در مفهوم دیدن می تواند به پی بردن و یا مطلع شدن از چیزی ( توسط دیدن، صبر کردن یا پرسیدن ) نیز اشاره کند. مثال:
. we'll have a great time, you'll see ( ما اوقات خوشی خواهیم داشت، خواهی دید. )
. we'll have to see how it goes ( باید ببینیم که چطور پیش خواهد رفت. ) ا
* مثال بالا اشاره به صبر کردن دارد.
فعل see در مفهوم ملاقات کردن.
- این فعل در مفهوم ملاقات کردن به معنای به ملاقات کسی رفتن یا از کسی ملاقات کردن است که البته می توان از معادل دیدن نیز در این مفهوم استفاده کرد ولی ملاقات کردن رسمی تر است. این فعل در این مفهوم با جملات استمراری نیز بکار می رود. مثال:
. my mother is seeing the doctor again next week ( مادرم هفته آینده دوباره با دکتر ملاقات میکند. )

منبع: سایت بیاموز

به چشم خود دیدن
نگریستن


کلمات دیگر: