کلمه جو
صفحه اصلی

scoop


معنی : ملاقه، خاک انداز، کج بیل، چمچه، حرکت شبیه چمچه زنی، بقدر یک چمچه، گلوله بستنی، اسباب مخصوص در اوردن چیزی، بیرون اوردن، کندن، گود کردن
معانی دیگر : با ملاقه یا قاشق بزرگ برداشتن، چمچه کردن، با خاکبردار برداشتن، به اندازه ی یک خاکبردار یا یک چمچه، قاشق بزرگ (برای بستنی و غیره)، (جراحی) قاشقک، (بنایی) کج بیل، بیلچه، (تراکتورها و حفارهای مکانیکی و غیره) خاکبردار، اسکنه ی گردبر، گودال (که خاکبرداری شده است)، (روزنامه نگاری و رادیو و غیره) خبر دست اول (که هنوز به دست سایر رقبا نرسیده است)، خبر خصوصی، (پیراهن یا بلوز زنانه) یقه ی گرد و باز، کندن (با: out)، اسباب مخصوص دراوردن چیزی شبیه قاشق، ملاقه زنی

انگلیسی به فارسی

چمچه، ملاقه، خاک انداز، کج بیل، اسباب مخصوص درآوردن چیزی (شبیه قاشق)، ملاقه زنی، حرکت شبیه چمچه زنی، بقدر یک چمچه، بیرون آوردن، گود کردن، کندن


چاقو، حرکت شبیه چمچه زنی، ملاقه، چمچه، بقدر یک چمچه، گلوله بستنی، خاک انداز، کج بیل، اسباب مخصوص در اوردن چیزی، بیرون اوردن، گود کردن، کندن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a utensil with a short handle and a long, deep, curved bowl, used to take up sugar, grain, or the like.

- She used a large scoop to feed the dog.
[ترجمه پوریا] او برای غذا دادن به سگ از یک قاشق بزرگ استفاده کرد
[ترجمه ترگمان] او از یک قاشق بزرگ برای تغذیه سگ استفاده کرد
[ترجمه گوگل] او برای خوردن سگ از یک قاشق بزرگ استفاده کرد

(2) تعریف: a utensil with a thick handle and a small round bowl, used to serve ice cream or the like; ladle.
مشابه: ladle

- In the cafeteria, the mashed potatoes are doled out with a scoop.
[ترجمه ترگمان] در کافه تریا، پوره سیب زمینی پخته می شود
[ترجمه گوگل] در کافه تریا، سیب زمینی پخته شده با یک قاشق غذا خوری می شود

(3) تعریف: the quantity of food or the like that fits in such utensils.
مشابه: dip

- He added another scoop of coal.
[ترجمه ترگمان] او یک قاشق دیگر از زغال سنگ هم اضافه کرد
[ترجمه گوگل] او یک شمشیر زغال سنگ اضافه کرد
- The child wanted two scoops of ice cream.
[ترجمه ترگمان] بچه دو تکه بستنی می خواست
[ترجمه گوگل] کودک خواست دو قاشق از بستنی

(4) تعریف: an act of gathering or picking up with a scoop or similar implement, or with the hands and arms.

- With one scoop of her arms, the child gathered up her stuffed animals.
[ترجمه ترگمان] بچه با یک حرکت دستش حیوانات را جمع کرد
[ترجمه گوگل] با یک قاشق بازوهایش، کودک حیوانات پر از حیوان را جمع کرد

(5) تعریف: a hollow indentation made with or as if with a scoop.

- The small scoops in the sand were still visible.
[ترجمه ترگمان] تکه های کوچک شن در شن هنوز دیده می شد
[ترجمه گوگل] قاشق کوچک در شن و ماسه هنوز هم قابل مشاهده است

(6) تعریف: a news item found and made known exclusively by one newspaper, television station, or the like.
مشابه: exclusive

- Our reporters were in the area when the fire broke out and were able to get the scoop.
[ترجمه حاج عماد] خبرنگار ما هنگامی که آتش سوزی آغاز شد در منطقه بود و توانست گزارش دسته اول را تهیه کند.
[ترجمه amir] گزارشگران ما در هنگام شروع آتش سوزی در منطقه به سر می بردند و توانستند اخبار دست اول را درمورد ان ارائه نمایند.
[ترجمه ترگمان] هنگامی که آتش خاموش شد خبرنگاران ما در منطقه بودند و توانستند این خبر را به دست آورند
[ترجمه گوگل] خبرنگاران ما در این منطقه زمانی که آتش سوزی آغاز شد و قادر به گرفتن چاقو بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scoops, scooping, scooped
(1) تعریف: to dig out, lift out, or move with or as if with a scoop.
مشابه: dip, swoop

- Who will scoop the ice cream?
[ترجمه ترگمان] چه کسی بستنی را خواهد آورد؟
[ترجمه گوگل] چه کسی بستنی را می کشد؟
- Scoop the flour into a measuring cup.
[ترجمه ترگمان] آرد را به یک فن اندازه گیری تقسیم کنید
[ترجمه گوگل] آرد را به یک فنجان اندازه گیری بریزید

(2) تعریف: to remove the contents of with or as if with a scoop; empty.
مشابه: excavate, hollow, lade, ladle

- He scooped the bowl of his pipe until it was clean.
[ترجمه ترگمان] او کاسه چپقش را تا وقتی که تمیز و تمیز بود برداشت
[ترجمه گوگل] او کاسه لوله خود را تا زمانی که تمیز بود برداشت

(3) تعریف: to gather in or pick up swiftly (often fol. by up).

- The grandmother scooped the baby into her arms.
[ترجمه ترگمان] مادر بزرگ کودک را در آغوش گرفت
[ترجمه گوگل] مادربزرگ بچه را به آغوشش برد
- He scooped up the laundry that was scattered on the bed.
[ترجمه ترگمان] لباس ها را برداشت و روی تخت ولو شد
[ترجمه گوگل] او لباسهایی را که روی تخت پراکنده شده بود، شستشو داد

(4) تعریف: to form (an indentation) with or as if with a scoop.
مشابه: burrow, excavate, hole, hollow

- They scooped holes in the sand.
[ترجمه ترگمان] آن ها سوراخ های روی شن را سوراخ می کردند
[ترجمه گوگل] آنها سوراخ ها را در شن و ماسه انداختند

(5) تعریف: to make a news item known before (a competitor).

- The village newspaper scooped the major dailies on that story.
[ترجمه ترگمان] روزنامه روستا در این داستان روزنامه های اصلی را منتشر کرد
[ترجمه گوگل] روزنامه روستا روزنامه های مهم را در این داستان به چاپ رسانده است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to take away or gather in something with or as if with a scoop.
مشابه: excavate

- The bulldozers scooped until everything was cleared away.
[ترجمه ترگمان] The تا وقتی که همه چیز پاک بشه
[ترجمه گوگل] بولدوزرها تا زمانی که همه چیز پاک شده بود، از بین رفت

• spoon, ladle; tool for scooping or digging; hollow, cavity; act of scooping or digging; quantity that fills one scoop; (slang) exclusive news story reported by one newspaper (or television station, etc.); large profit (slang)
dig, pick up material with a shovel or similar tool; pick up material with a spoon; publish a news story before every other newspaper (or television station, etc.); dig out, hollow out, create a cavity
if you scoop something somewhere, you pick it up with your hands or arms or with something such as a spoon and take it from one place to another.
a scoop is an object like a large spoon which is used for picking up a quantity of a food such as ice cream or flour.
to scoop something also means to obtain it as a result of skill or luck.
a scoop is also an exciting news story which is reported in one newspaper before it appears anywhere else.
if you scoop something out, you remove it using a spoon or other tool.
if you scoop something up, you lift it in a quick movement by putting your hands under it or using a tool that takes hold of it from underneath.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] چمچه - کشیدن - پیمانه
[] تورفتگی

مترادف و متضاد

Synonyms: bail, clear away, dig, dig out, dip, empty, excavate, gather, gouge, grub, hollow, lade, ladle, lift, pick up, remove, scrape, spade, sweep away, sweep up, take up


ملاقه (اسم)
dipper, scoop, ladle, spurtle

خاک انداز (اسم)
scoop, shovel, dustpan

کج بیل (اسم)
scuttle, scoop, shovel, hoe, spud

چمچه (اسم)
scoop, ladle, spoon

حرکت شبیه چمچه زنی (اسم)
scoop

بقدر یک چمچه (اسم)
scoop

گلوله بستنی (اسم)
scoop

اسباب مخصوص در اوردن چیزی (اسم)
scoop

بیرون اوردن (فعل)
scoop, unweave

کندن (فعل)
gnaw, pluck, channel, pug, pick, gully, pull, peel, trench, gouge, mine, dig, incise, enucleate, cut out, rend, scoop, evulse

گود کردن (فعل)
gull, deepen, rake up, scoop

utensil, tool for shovelling


Synonyms: bail, dipper, ladle, shovel, spade, spoon, trowel


previously secret information that is suddenly public


Synonyms: beat, exclusive, exposé, inside story, news, revelation, sensation


dig up; shovel


جملات نمونه

1. Just one scoop of mashed potato for me, please.
[ترجمه ترگمان]فقط یه تیکه سیب زمینی برای من بریز، لطفا
[ترجمه گوگل]فقط یک قاشق سیب زمینی پخت شده برای من، لطفا

2. First, scoop a hole in the soil.
[ترجمه ترگمان]اول، حفره ای در خاک بردارید
[ترجمه گوگل]اول، سوراخ در خاک را بکشید

3. Use both hands to scoop up the leaves.
[ترجمه ترگمان]از هر دو دست برای بالا بردن برگ ها استفاده کنید
[ترجمه گوگل]از هر دو دست استفاده کنید تا برگ ها را بردارید

4. She made a scoop with her hand and picked up what she had dropped.
[ترجمه ترگمان]دستش را بلند کرد و چیزی را که از دستش افتاده بود برداشت
[ترجمه گوگل]او دستش را با دستانش جمع کرد و آنچه را که او افتاده بود برداشت

5. Scoop out the pulp and serve it with sugar.
[ترجمه ترگمان]ماشین حفاری رو تقسیم می کنیم و با شکر بهش خدمت می کنیم
[ترجمه گوگل]پالپ را از بین ببرید و آن را با شکر خدمت کنید

6. The paper managed to secure a major scoop and broke the scandal to the world.
[ترجمه ترگمان]این روزنامه موفق شد یک خبر مهم را به دست آورد و رسوایی را به جهانیان شکست
[ترجمه گوگل]این مقاله موفق به گرفتن یک کلاهبرداری بزرگ و شکستن رسوایی به جهان شد

7. Scoop out the melon flesh.
[ترجمه ترگمان] ماشین حفاری melon رو درست کردم
[ترجمه گوگل]از گوشت خربزه خارج شوید

8. Cut the tomato in half and scoop out the seeds with a teaspoon.
[ترجمه ترگمان]گوجه فرنگی را به نصف کاهش دهید و دانه ها را با یک قاشق چای خوری بردارید
[ترجمه گوگل]نصف گوجه فرنگی را بشویید و دانه ها را با یک قاشق چای خوری بشویید

9. The socialist party is expected to scoop up the majority of the working-class vote.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که حزب سوسیالیست اکثریت آرا طبقه کارگر را افزایش دهد
[ترجمه گوگل]انتظار می رود حزب سوسیالیست اکثریت رأی طبقه کارگر را از بین ببرد

10. Scoop the blanket weed out and use it to line hanging baskets.
[ترجمه ترگمان]ماشین حفاری blanket را بیرون آورد و از آن برای صف آویزان کردن سبدهای آویزان استفاده کرد
[ترجمه گوگل]پودر پودر را از بین ببرید و از آن برای خطوط حلق آویز استفاده کنید

11. Cut the tomato in half and scoop out the seeds.
[ترجمه ترگمان]گوجه فرنگی را به نصف کاهش دهید و دانه ها را بردارید
[ترجمه گوگل]نصف گوجه فرنگی را بشویید و تخم ها را بکشید

12. Getting that story was the scoop of a lifetime for the journalist.
[ترجمه ترگمان]دریافت آن داستان یک عمر یک عمر برای خبرنگار بود
[ترجمه گوگل]بدست آوردن این داستان، روزنامه نگار یک زندگی طولانی بود

13. Halve the pineapple and scoop out the inside.
[ترجمه ترگمان] اون آناناس رو بردار و از داخل بریز بیرون
[ترجمه گوگل]نصف آناول و نصف آن را از بین ببرید

14. He began to scoop his things up frantically.
[ترجمه ترگمان]دیوانه وار وسایلش را جمع کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به چانه زدن از چیزهای خود را به طور قریب به اتفاق

15. Halve the melon and scoop out the pulp.
[ترجمه ترگمان]هندوانه را خیس کنید و خمیر را بیرون بیاورید
[ترجمه گوگل]خربزه را خراب کنید و پالپ را از بین ببرید

She scooped the ice-cream on the plate.

بستنی را با ملاقه در بشقاب گذاشت.


The tractor scooped the dirt off the road and dumped it into the truck.

تراکتور خاک‌ها را از جاده برمی‌داشت و توی کامیون خالی می‌کرد.


She gave me two scoops of ice cream.

به من دو ملاقه بستنی داد.


پیشنهاد کاربران

قاشق بستنی

دعوت به خوردن بستنی

خبر دسته اول

در فرهنگ ایرلندی یعنی نوشیدن مشروب to have a scoop

خبر خصوصی دست اول

با قاشق کندن و در آوردن

الک کردن

برنده شدن جایزه

کسب کردن

Amazon Studios Scoops U. S. Rights to Asghar Farhadi’s ‘A Hero’
استودیو Amazon حقوق پخش فیلم جدید اصغر فرهادی، یک قهرمان، برای پخش در امریکا رو بدست آورد/کسب کرد

What's the scoop?
چه خبر . . .

- موضوع دندان گیر
- خبر دندان گیر
- خبر دست اول

بلند کردن کسی


کلمات دیگر: