1. eye drops
قطره ی چشم،دوای چشم
2. eye examination
امتحان چشم
3. eye irritation
آزردگی چشم
4. eye bath
چشم شویه
5. an eye operation
(جراحی) عمل چشم
6. his eye fell on a foreign word
چشمش به یک واژه ی خارجی افتاد.
7. rib eye
(گوشت گاو) راسته
8. sharp eye
چشم تیز
9. the eye of a hurricane
مرکز توفان
10. the eye of a needle
سوراخ سوزن
11. an eye for an eye
معامله ی به مثل،تلافی
12. magic eye
چشم الکترونیکی
13. see eye to eye
کاملا در توافق بودن،هم عقیده بودن
14. a magic eye opens and closes the door
یک چشم الکتریکی در را باز و بسته می کند.
15. a perceptive eye
چشم تیزبین
16. a routine eye examination
یک معاینه ی عادی چشم
17. hair and eye color are not gender-specific
رنگ مو و چشم ربطی به مرد یا زن بودن ندارد.
18. her right eye is blind
چشم راست او کور است.
19. the dominant eye
چشم غالب (قوی تر)
20. to establish eye contact
رابطه ی چشم به چشم برقرار کردن
21. a bird's eye view
نظر کلی،دید اجمالی
22. catch one's eye
توجه کسی را جلب کردن
23. have an eye for
صاحب نظر بودن،سعه ی نظر داشتن،خبره بودن
24. have an eye to
پاییدن،مواظب بودن،توجه کردن از
25. in the eye of the wind
(ناوبری) در جهت مخالف باد
26. keep an eye on
مواظبت کردن از،پاییدن
27. keep an eye out for
چشم به راه بودن،(از دور) پاییدن
28. keep one's eye open (or peeled)
هشیار بودن،مواظب بودن
29. with an eye to
به منظور،با توجه به،با در نظر گرفتن
30. he has an eye for old carpets
او درباره ی فرش های قدیمی خبرگی دارد.
31. he lost an eye in the accident
در حادثه یک چشمش کور شد.
32. it caught my eye
توجه مرا جلب کرد.
33. to cast an eye on something
به چیزی چشم انداختن (نگاه کردن)
34. to enucleate an eye socket
چشم را از کاسه در آوردن
35. under the watchful eye of the police
تحت نظر هشیارانه ی پلیس
36. with a clear eye
با چشمی نیک بین
37. give someone the eye
(امریکا - خودمانی) با چشم علامت دادن،با چشم دعوت کردن
38. in a pig's eye
(خودمانی) هرگز،ابدا،تو بمیری
39. in the public eye
1- در مد نظر همگان،در ملا عام 2- مشهور،شناخته،اجتماعی
40. keep a wary eye on (something)
با احتیاط (چیزی را) پاییدن،دقیقا مواظب بودن
41. keep a weather eye open
(عامیانه) برای احتراز از خطر و غیره هشیار بودن،مواظب اوضاع بودن
42. not bat an eye (or eyelash)
(عامیانه) تعجب خود را نشان ندادن
43. a fallacy of the eye
خطای بصری،رمژک چشمی
44. she has a good eye for distances
او فواصل را خوب تشخیص می دهد.
45. she has the evil eye
او چشمش شور است.
46. something went into her eye and she started blinking
چیزی به چشمش رفت و او شروع به چشم بر هم زدن کرد.
47. the dilation of the eye pupil as a result of light
گشاد شدن مردمک چشم در اثر نور
48. the globe of the eye
کره ی چشم
49. the pupil of the eye is able to dilate and contract
مردمک چشم می تواند گشاد و تنگ شود.
50. the pupil of the eye responds to change of light intensity
مردمک چشم نسبت به تغییر شدت نور واکنش نشان می دهد.
51. the tumor in his eye is malignant
غده ی درون چشم او بدخیم است.
52. to cast an evil eye on someone
کسی را چشم زدن
53. to get a black eye
(در اثر ضربه و غیره) دارای سیاهی دور چشم شدن
54. to keep a weather eye on a dangerous situation
وضع خطرناکی را پاییدن
55. a blink of an eye (or eyelid)
لحظه،(در) یک چشم بر هم زدن
56. as far as the eye can reach
تا آنجا که چشم کار می کند
57. beam in one's own eye
خاشاک در چشم،ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچکتر دیگران
58. beauty is in the eye of the beholder
زیبایی بستگی به سلیقه دارد،علف باید به دهن بزی مزه کند
59. give (someone) the evil eye
چشم بد زدن (به)،چشم زدن
60. see with half an eye
به آسانی یادگرفتن،مثل فوت آب بلد بودن
61. a foreign body in the eye
جسم خارجی در چشم
62. a good painter with an eye for detail
نقاش خوب که ریزه کاری ها را خوب مجسم می کند
63. he is blind in one eye
یک چشم او کور است.
64. i went to have my eye examined
رفتم که چشمم مورد معاینه قرار بگیرد.
65. the bruise blacked around his eye
اثر ضربه دور چشمش را سیاه کرد.
66. the inferior muscle of the eye
عضله ی زیرین چشم
67. wall writings that offend the eye
دیوار نوشته هایی که چشم را رنجه می دارند