کلمه جو
صفحه اصلی

chamber


معنی : تالار، اپارتمان، خوابگاه، خان، حجره، اتاق، اتاق خواب، فشنگ خوریاخزانه، دفترکار، در اطاق قرار دادن، جا دادن
معانی دیگر : مجلس، نشستگاه، قرارگاه، هر اتاق یا اتاقکی که برای کار ویژه ای به کار رود، (گیاه شناسی - جانور شناسی) حفره، فضای خالی، سراچه، (علم و صنعت) محفظه، اتاق (به ویژه اتاق خواب)، (در کاخ) تالار پذیرایی، (انگلیس) چند اتاق تودرتو، (جمع) اتاق یا دفتر قاضی، تالار عمومی، (در جنگ افزار) فشنگ خور، خزانه، اتاق خرج، (گلوله را) در خان قرار دادن، اتاق دادن به، اتاق دار کردن، خان تفنگ، فشنگ خوریاخزانه درششلول، درجمع دفترکار

انگلیسی به فارسی

اتاق، تالار، اتاق خواب، خوابگاه، حجره، خان (تفنگ)، فشنگ خوریاخزانه (در ششلول)، (در جمع) دفتر کار، آپارتمان، در اطاق قرار دادن، جا دادن


محفظه، اتاق، تالار، حجره، اتاق خواب، خوابگاه، خان، فشنگ خوریاخزانه، دفترکار، اپارتمان، در اطاق قرار دادن، جا دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a room, esp. a bedroom.
مترادف: room
مشابه: apartment, bedchamber, bedroom, boudoir, closet, drawing room, parlor, salon

- The princess has retired to her chamber.
[ترجمه ترگمان] شاهزاده خانم به اتاق خود رفته است
[ترجمه گوگل] شاهزاده خانم به اتاقش بازمیگردد

(2) تعریف: an official reception room or meeting hall, esp. of a legislative assembly.
مترادف: hall
مشابه: auditorium, gallery

- The town meeting was held in the council chamber.
[ترجمه ترگمان] جلسه شهر در اتاق شورا برگزار شد
[ترجمه گوگل] جلسه شهر در مجلس شورای اسلامی برگزار شد

(3) تعریف: (pl.) a judge's office where matters not to be heard in open court can be discussed.
مشابه: office, room, sanctum, study

- Part of the hearing was held in chambers to protect the children's privacy.
[ترجمه ترگمان] بخشی از جلسه دادرسی برای حفاظت از حریم خصوصی کودکان برگزار شد
[ترجمه گوگل] بخشی از جلسه دادگاه برای محافظت از حریم خصوصی کودکان برگزار شد

(4) تعریف: a compartment or cavity.
مترادف: compartment
مشابه: atrium, cavity, recess

- The heart has four chambers.
[ترجمه فرهاد] قلب چهار دریچه دارد
[ترجمه ترگمان] قلب چهار اتاق دارد
[ترجمه گوگل] قلب دارای چهار اتاق است

(5) تعریف: the compartment of a gun or other firearm that holds the cartridge or shell.

- The police officer loaded bullets into the chamber.
[ترجمه ترگمان] افسر پلیس گلوله را به داخل اتاق پرتاب کرد
[ترجمه گوگل] افسر پلیس بارها گلوله را در اتاق قرار داد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: chambers, chambering, chambered
• : تعریف: to enclose or confine in or as if in a chamber.
مترادف: enclose
مشابه: cavern, closet, confine, immure, sequester, shut in

- They chambered him so that he could not harm others.
[ترجمه ترگمان] او را به خود گرفتند تا به دیگران آسیب برساند
[ترجمه گوگل] آنها او را محکوم کردند تا او به دیگران آسیب برساند

• room (particularly a bedroom); office; meeting room; legislature; compartment
place in a chamber; assign a room to
a chamber is a large room that is used for formal meetings, or that is designed and equipped for a particular purpose.
a chamber of commerce or chamber of trade is a group of business people who work together to improve business in their town.
chambers are offices used by judges and barristers.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] اتاقک - محفظه
[برق و الکترونیک] اتاقک
[مهندسی گاز] محفظه، اطاقک
[زمین شناسی] حجره، اطاقک، در زون داران وسرپایان صدف دار،قسمت هایى از صدف که به فضاهاى داخلى گوناگون تقسیم مى شود.
[حقوق] شعبه، اتاق
[نساجی] اطاقک - محفظه
[ریاضیات] حفره، محفظه، جان لوله
[] تالار
[آب و خاک] محفظه

مترادف و متضاد

تالار (اسم)
hall, amphitheater, chamber, salon, saloon, tolbooth, tollbooth

اپارتمان (اسم)
apartment, partition, chamber, flat, tenement, suite

خوابگاه (اسم)
chamber, bed, doss, dormitory, dorm, bedroom, bedchamber, cubicle, bunk, cabin

خان (اسم)
chamber, caravansary, inn, caravan-serai, khan, thane

حجره (اسم)
chamber, cell

اتاق (اسم)
room, chamber

اتاق خواب (اسم)
chamber

فشنگ خوریاخزانه (اسم)
chamber

دفترکار (اسم)
chamber

در اطاق قرار دادن (فعل)
chamber

جا دادن (فعل)
settle, house, stable, stead, receive, accommodate, incorporate, embed, infix, insert, fix, intromit, chamber, imbed, engraft, intercalate

small compartment, room


Synonyms: alcove, antechamber, apartment, bedchamber, bedroom, box, case, cavity, cell, chest, container, cubicle, enclosure, flat, hall, hollow, lodging, pocket, room, socket


legislative body


Synonyms: assembly, council, legislature, organization, representatives


جملات نمونه

1. bridal chamber
اتاق حجله،حجله ی عروس

2. combustion chamber
آتشدان

3. float chamber
(در کاربوراتور) پیاله ی شناور

4. pollen chamber
اتاقک گرده

5. resonance chamber
محفظه ی بازپژواک

6. the chamber of commerce
اتاق بازرگانی

7. the chamber of deputies
مجلس نمایندگان

8. a decompression chamber
اتاقک فشار زدایی

9. a gas chamber
اتاق گاز (برای اعدام محکومین)

10. a torture chamber
شکنجه گاه،اتاق شکنجه

11. the council chamber
نشستگاه رایزنان

12. the rumen is a chamber of the stomach
شکمبه کیسه ای متصل به معده است.

13. he stole to his mistress' chamber under the cloak of night
او در تاریکی شب،دزدانه به اتاق معشوق رفت.

14. the inrush of cold air into the hot chamber
جریان تند هوای سرد به درون اتاقک داغ

15. The legislature comprises a 212-member Chamber of Deputies elected for a four-year term.
[ترجمه ترگمان]مجلس قانون گذاری متشکل از یک اتاق نمایندگان ۲۱۲ عضو است که برای یک دوره چهار ساله انتخاب شده اند
[ترجمه گوگل]مجلس قانونگذاری شامل یک مجلس نمایندگان 212 نفر است که به مدت چهار سال انتخاب می شوند

16. Under Senate rules, the chamber must vote on the bill by this Friday.
[ترجمه ترگمان]طبق قوانین مجلس سنا، مجلس باید تا این جمعه بر روی لایحه رای دهد
[ترجمه گوگل]طبق قوانین سنا، محکمه باید در این لایحه در روز جمعه رای دهد

17. Her instructor plugged live bullets into the gun's chamber.
[ترجمه ترگمان]instructor به طور زنده به داخل اتاق اسلحه نفوذ کرده بودند
[ترجمه گوگل]مربی او گلوله های زنده را به اتاق اسلحه وصل کرد

18. The murderer was executed in a gas chamber.
[ترجمه ترگمان]قاتل توی اتاق گاز اعدام شد
[ترجمه گوگل]قاتل در محفظه گاز اعدام شد

19. They found themselves in a vast underground chamber.
[ترجمه ترگمان]خود را در تالار زیرزمینی عظیمی یافتند
[ترجمه گوگل]آنها خود را در یک اتاق زیرزمینی گسترده یافتند

20. I don't like opera ; chamber music is more my style.
[ترجمه ترگمان]از اپرا خوشم نمی آید؛ موسیقی تالار بیشتر به سبک من است
[ترجمه گوگل]من اپرا را دوست ندارم موسیقی محراب بیشتر سبک من است

the council chamber

نشستگاه رایزنان


the chamber of deputies

مجلس نمایندگان


the chamber of commerce

اتاق بازرگانی


a torture chamber

شکنجه‌گاه، اتاق شکنجه


a gas chamber

اتاق گاز (برای اعدام محکومین)


combustion chamber

آتش‌دان


The rumen is a chamber of the stomach.

شکمبه کیسه‌ای متصل به معده است.


پیشنهاد کاربران

( در مورد دستگاه ها ) محفظه

( در مورد بدن انسان ) مثل قلب ؛ دهلیز ، بطن

انباره ، انبارک

حفره، حفره های قلب ( شامل دهلیز و بطن چپ و راست )

حفره های قلب . دهلیزها . در حالی که پیام الکترونیکی در حال پخش شدن در بطن هاست ، دهلیزها ( حفره های قلب ) در حال انقباض هستن

تالار، محفظه، اتاق، مجلس، اقامتگاه، محل سکونت

سالن

سالن پذیرایی

قسمتی تو خالی از بدن انسان


تالار، محفظه، اتاق

[شیمی] محفظه

حجره

فضای بسته
محفظه

اتاق کوچک
اتاقک

محفظه

واژه ی قدیمی bedroom میشه chamber

The girl was tired she went to her chamber for a nap
آن دختر خسته بود او برای چرت زدن به اتاق خوابش رفت

خزانه تفنگ

اتاقک
Special chamberاتاقک خاص

انباشتگاه

دامپزشکی و علوم دامی
دالان، حفره، حجره ( مثلا در لام نئوبار )

Chamber همان چنبر و چنبره فارسی است ( پهلوی: چنبر ) .
یک بخش برجسته، یک برجستگی کلاف مانند، برجستگی اتاق مانند
شگفت است که واژه نامه های ما گاهی هر جور برابری را که بخواهید می دهند جز معنای خود واژه. انگار کسی آدرس ایران را از صحرای عربستان و مغولستان یا دل فرنگستان بدهد و بگوید شما تا این جا بیا سپس یه کوره راهی هست که تهش به ایران می رسد.

chamber ( مهندسی محیط زیست و انرژی )
واژه مصوب: حوضچه 1
تعریف: در صنعت آب و فاضلاب، حوض کوچکی که واکنش معینی در آن انجام می‏شود


کلمات دیگر: