کلمه جو
صفحه اصلی

entire


معنی : درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده، یکتیع
معانی دیگر : کامل، مطلق، محض، سراپا، آزگار، گشت، سرتاسر، همه، قاطبه، همگی، یکپارچه، یک تکه، یکی، تک، ناب، یکدست، خالص، بی غش، دربست، یک سر، سالم، بی نقص، بی کاستی، بی کم و کاست، (دامداری و غیره) اخته نشده، نریان، اسب تخم کشی، (نادر) رجوع شود به: entirety

انگلیسی به فارسی

تمام، درست، دست‌نخورده، بی‌عیب


کل، تمام، سراسر، دست نخورده، درست، بی عیب، یکتیع


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: containing all parts or components; whole.
مترادف: complete, whole
متضاد: partial
مشابه: aggregate, all, full, inclusive, round, single, total, unabridged, uncut

- I don't know if we have an entire set of wrenches.
[ترجمه موسی] من نمی دانم که آیا ما یک مجموعه کامل آچار را داریم.
[ترجمه گنج جو] مطمئن نیستم که ما مجموعه ی کاملی از آچارها رو داشته باشیم.
[ترجمه احمد سمایی فر] نمی دانم که مجموعه کامل آچار داریم
[ترجمه ترگمان] من نمی دانم که یک مجموعه کامل از این وجود داریم یا نه
[ترجمه گوگل] من نمی دانم که آیا مجموعه کل آچار را داریم

(2) تعریف: complete; whole; total.
مترادف: total, whole
مشابه: absolute, aggregate, all, complete, cool, exclusive, overall, plenary, round

- The entire plan had to be changed.
[ترجمه پاریس] کل برنامه باید تغییر کنه.
[ترجمه بهار] کل نقشه می بایست تغییر میکرد
[ترجمه موسی] کل طرح باید تغییر می کرد.
[ترجمه گنج جو] مجبور به تغییر کل طرح و برناممون هستیم.
[ترجمه ترگمان] کل نقشه باید تغییر کرده باشه
[ترجمه گوگل] کل برنامه باید تغییر کند
- He slept through the entire speech.
[ترجمه A.A] او در طول کل سخنرانی خواب بود
[ترجمه فاطمه] او در تمام مدت سخنرانی خواب بود.
[ترجمه گنج جو] از اول تا آخر سخنرانی خوابیده بود.
[ترجمه سمایی فر احمد] او در میان کل سخنرانی خواب بود
[ترجمه ترگمان] اون توی کل سخنرانی خوابید
[ترجمه گوگل] او از طریق کل سخنرانی خوابیده بود

(3) تعریف: unbroken; intact.
مترادف: intact, unbroken, whole
متضاد: broken
مشابه: all, complete, unscathed

- We found the vase entire.
[ترجمه A.A] ما گلدان را دست نخورده ( بی عیب ) پیدا کردیم
[ترجمه ترگمان] ما کل گلدون رو پیدا کردیم
[ترجمه گوگل] ما گلدان کل را پیدا کردیم

• whole, including every part, complete, full
entire is used to refer to the whole of something.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تام

مترادف و متضاد

درست (صفت)
right, upright, straight, true, perfect, genuine, correct, out-and-out, accurate, exact, valid, just, authentic, even, whole, entire, trustworthy, straightforward, plumb, veracious, legitimate, conscionable, orthodox, incorrupt, indefectible, integral, leveling, well-advised

تمام (صفت)
main, full, complete, thorough, out-and-out, through, all, whole, entire, rounded, thru, full-blown, integral

سراسر (صفت)
whole, entire, overall

بی عیب (صفت)
perfect, all right, entire, spotless, flawless, faultless, sound, blameless, intact, fault-free, unexceptionable, indefectible, point-device, serviceable

دست نخورده (صفت)
whole, entire, virgin, intact, virginal

یکتیع (صفت)
entire

complete, whole


Synonyms: absolute, all, choate, consolidated, continuous, full, gross, intact, integral, integrated, outright, perfect, plenary, sound, thorough, total, unbroken, undamaged, undiminished, undivided, unified, unimpaired, uninjured, unmarked, unmarred, unmitigated, unreserved, unrestricted, untouched


Antonyms: abridged, incomplete, limited, part


جملات نمونه

1. entire confidence
اطمینان کامل

2. entire freedom of choice
آزادی کامل در انتخاب

3. entire ignorance
جهل مطلق

4. the entire country is networked with canals and railways
سرتاسر کشور دارای شبکه ای از آبراه و راه آهن است.

5. the entire day
سرتاسر روز

6. the entire gamut of human emotions
کلیه ی زیر و بم های احساسات بشری

7. the entire nation
قاطبه ی مردم،همه ی ملت

8. the entire village was obliteated by the storm
طوفان سر تا سر دهکده را ویران کرد.

9. during the entire holiday, the weather was abominable
در تمام مدت تعطیلات هوا بسیار بد بود.

10. he was an entire stranger to her
نسبت به آن زن صددرصد بیگانه بود.

11. the diamond was entire and not fractured
آن الماس یکپارچه و بدون ترک خوردگی بود.

12. they killed the entire day playing backgammon
آنها یک روز تمام را صرف بازی تخته نرد کردند.

13. here the river is entire but later it divides into three branches
در اینجا رودخانه یکپارچه است ولی بعدا به سه شاخه منشعب می شود.

14. the fort commands the entire valley
قلعه به همه ی دره مسلط است.

15. the linchpin of this entire project is collaboration
همکاری رکن اصلی کل این طرح است.

16. a hospital that serves the entire city
بیمارستانی که همه ی شهر را زیر پوشش دارد

17. a governmental decision reverberating throughout the entire economy
یک تصمیم دولت که در کل اقتصاد کشور واکنش ایجاد کرده است

18. i depend upon authorship for my entire living
زندگی من کاملا از راه نویسندگی تامین می شود.

19. prostitution will reflect discredit to your entire family
روسپی گری همه ی فامیل تو را بی آبرو خواهد کرد.

20. she made careful notes on the entire proceedings
از تمام آن جریان دقیقا یادداشت برداری کرد.

21. the monumental painting covers the chapel's entire ceiling
این نقاشی شگرف،سرتاسر سقف نمازخانه را می پوشاند.

22. he succeeded in keeping his stamp collection entire and even to augment it
او موفق شد که مجموعه ی تمبر خود را بی کم و کاست حفظ کند و حتی بر آن بیافزاید.

23. they maintain a price umbrella over the entire food industry
آنها همه ی صنایع غذایی را زیر چتر نظارت بر قیمت ها قرار داده اند.

24. arteries carry blood from the heart to the entire body
سرخرگ ها خون را از قلب به همه ی بدن می رسانند.

25. she managed to pass on her estate to her daughter entire
موفق شد که اموال خود را یکجا به دختر خود انتقال بدهد.

26. I've wasted an entire day on this.
[ترجمه موسی] من یک روز کامل را برای این کار تلف کردم.
[ترجمه ترگمان]من کل روز رو صرف این کار کردم
[ترجمه گوگل]من تمام روز را در این مورد تلف کرده ام

27. It was the worst day in my entire life.
[ترجمه موسی] آن روز بدترین روز در تمام زندگی من بود.
[ترجمه ترگمان] بدترین روز زندگیم بود
[ترجمه گوگل]این بدترین روز در تمام زندگی من بود

28. The entire valley reverberated with the sound of the temple bells.
[ترجمه موسی] تمام دره با صدای زنگ های معبد طنین انداز شد.
[ترجمه ترگمان]تمام دره با صدای ناقوس کلیسا طنین انداخت
[ترجمه گوگل]کل دره با صدای زنگ های معبد باز می شود

29. Cover the entire device to prevent water penetration.
[ترجمه موسی] برای جلوگیری از نفوذ آب ، کل دستگاه را بپوشانید.
[ترجمه ترگمان]کل دستگاه را بپوشانید تا از نفوذ آب جلوگیری شود
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از نفوذ آب، کل دستگاه را پوشش دهید

30. The entire east wing of the building was demolished in the fire.
[ترجمه موسی] در هنگام آتش سوزی کل قسمت شرقی ساختمان تخریب شد.
[ترجمه ترگمان]قسمت شرقی ساختمان در آتش ساخته شده بود
[ترجمه گوگل]کل قسمت شرقی ساختمان در آتش تخریب شد

entire confidence

اطمینان کامل


entire ignorance

جهل مطلق


He was an entire stranger to her.

نسبت به آن زن صددرصد بیگانه بود.


entire freedom of choice

آزادی کامل در انتخاب


the entire day

سرتاسر روز


She made careful notes on the entire proceedings.

از تمام آن جریان دقیقاً یادداشت‌برداری کرد.


the entire nation

قاطبه‌ی مردم، همه‌ی ملت


The diamond was entire and not fractured.

آن الماس یکپارچه و بدون ترک‌خوردگی بود.


Here the river is entire but later it divides into three branches.

در اینجا رودخانه یکپارچه است؛ ولی بعداً به سه شاخه منشعب می‌شود.


The natives' language is entire, without any foreign admixtures.

زبان بومیان دست‌نخورده است و هیچ‌گونه واژه‌ی خارجی در آن وارد نشده است.


She managed to pass on her estate to her daughter entire.

موفق شد که اموال خود را یکجا به دختر خود انتقال بدهد.


He succeeded in keeping his stamp collection entire and even to augment it.

او موفق شد که مجموعه‌ی تمبر خود را بی‌کم‌و‌کاست حفظ کند و حتی بر آن بیفزاید.


پیشنهاد کاربران

Whole
True
Complete


تمام به اخر رسیدن

کل , تمام


تمام، کلِ

کامل، همگی، تمام

کُـلّ ِ . . .

کل

( شیمی ) به صورت یکنواخت

درجمله ی
eat in an entire day
به معنی زمانی که جا واسه خوردن نداری معنا میده .

همه ، تمامِ 🚈🚈
it was the best day in my entire life
بهترین روز تمام زندگی ام بود
هنر 95 ، زبان 95 ، ریاضی 94 ، انسانی 94

تمامیِ

تمام
تمام شدن

کلیّت

همه ی

with out nothing missing, complete or whole
کامل، تمامِ، بی عیب

تمام ، کامل ، کل

entire ( adj ) = کل، تمام، کامل، دست نخورده


1. He'd spent the entire journey asleep.
تمام سفر را در خواب سپری کرد.
2. the entire city is collapsing.
کل شهر در حال نابودی است.

overall

( یادسپاری آسانتر کلمات Retire و Entire و Enter )
- ساده سازیRetire : تایر= tire - دوباره= re
ارتباط سازی: دوباره تایر بازی ، دوباره بیکار شدن ، اینها علامت بازنشسته شدن است.
معنیRetire : کناره گیری کردن ، پس رفتن، منزوی شدن، بازنشسته کردن یا شدن
- ساده سازی Entire : تایر tire= - مخفف کلمه ی English= en
ارتباط سازی: تایر انگلیسی یک تایر تمام و کمال است. .
معنی Entire : تمام، کمال، درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده.
- ساده سازیenter : فرض کنید به معنای تِر زدن به معنای کاری را بد و ناشیانه انجام دادن است= ter - مخفف کلمه ی English= en
ارتباط سازی: انگلیسی های روباه صفت هر جا وارد بشوند تِر می زنند.
معنیenter : وارد شدن، در امدن، داخل شدن، قدم نهادن در ، پا گذاشتن.

entire ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: کامل 1
تعریف: ویژگی برگ یا گلبرگ یا اندامی مانند آن که حاشیۀ آن دندانه یا بریدگی نداشته باشد

used when you want to emphasize ou mean all of a group , period of time , amount, etc


کلمات دیگر: