کلمه جو
صفحه اصلی

nudge


معنی : سقلمه، اشاره کردن، با ارنج زدن
معانی دیگر : (برای هشدار دادن و غیره) با آرنج زدن (به)، سقلمه زدن، (با ملایمت) تشویق کردن، ترغیب کردن، خواهان کردن، ایزانیدن، گرایاندن، با آرنج زنی، خواهان سازی، تشویق

انگلیسی به فارسی

باارنج زدن، سقلمه، اشاره کردن


انداختن، سقلمه، با ارنج زدن، اشاره کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: nudges, nudging, nudged
(1) تعریف: to push gently or touch, esp. with the elbow and esp. so as to attract attention.
مترادف: elbow
مشابه: jab, jog, poke, prod, push

(2) تعریف: to approach or near.
مترادف: approach, near
مشابه: close in on

- The club's expenditures are nudging its limit.
[ترجمه ترگمان] هزینه های این باشگاه در حال هشدار دادن به حد مجاز است
[ترجمه گوگل] هزینه های باشگاه محدودیت خود را برآورده می کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to give a slight or gentle push.
مشابه: elbow, jab, poke, push
اسم ( noun )
مشتقات: nudger (n.)
• : تعریف: a slight or gentle push.
مشابه: dig, jab, jog, poke, push

• slight push (especially with the elbow); act of gentle persuasion
push slightly (especially with the elbow); prod to action by gentle pestering; move forward slowly, approach
if you nudge someone, you push them gently with your elbow, in order to draw their attention to something or to make them move.
if you give someone a nudge, you nudge them.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] اشاره کردن - حرکت دادن آهسته ی یک شیء از طریق به کارگیری کلیدهای جهت دار( پیکانها ) به جای استفاده از ماوس .

مترادف و متضاد

سقلمه (اسم)
nudge

اشاره کردن (فعل)
point, motion, mention, hint, sign, allude, nudge, insinuate, imply, cue, beckon

با ارنج زدن (فعل)
nudge, elbow

bump, elbow


Synonyms: dig, jab, jog, poke, prod, punch, push, shove, tap, touch


جملات نمونه

1. he needs a nudge to get going
برای آغاز به کار نیاز به ترغیب دارد.

2. She tried to nudge him into changing his mind .
[ترجمه a] او سعی کرد تا او را ترغیب کند تا نظرش را عوض کند.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد به او سقلمه بزند تا نظرش را عوض کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد او را به تغییر ذهنش هدایت کند

3. She gave me a gentle nudge in the ribs to tell me to shut up.
[ترجمه ترگمان]به من سقلمه ملایمی زد تا به من بگوید خفه شوم
[ترجمه گوگل]او به من فشار آوردن به آرامی در دنده ها به من داد تا به من ختم شود

4. Nicky roused her with a gentle nudge.
[ترجمه ترگمان]نیکی با سقلمه ملایم او را بیدار کرد
[ترجمه گوگل]نیکی با فشار دادن ملایم به او خیره شد

5. Foreigners must use their power to nudge the country towards greater tolerance.
[ترجمه ترگمان]خارجی ها باید از قدرتشان استفاده کنند تا کشور را به سوی تحمل بیشتر سوق دهند
[ترجمه گوگل]خارجی ها باید از قدرت خود استفاده کنند تا کشور را به سمت تحمل بیشتری تحمل کند

6. She gave me a nudge in the ribs.
[ترجمه ترگمان]یه سقلمه ای به دنده هایم زد
[ترجمه گوگل]او به من کمک کرد تا در دنده ها برهنه نشود

7. I started to nudge my way to the front of the crowd.
[ترجمه ترگمان]شروع کردم به هل دادن به سمت جلو جمعیت
[ترجمه گوگل]من شروع کردم به راه رفتن به جلوی جمعیت

8. We have to nudge politicians in the right direction.
[ترجمه ترگمان]ما باید به سیاستمداران در مسیر درست فشار وارد کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید سیاستمداران را به سمت راست هدایت کنیم

9. He can work hard but he needs a nudge now and then.
[ترجمه ترگمان]او می تواند سخت کار کند، اما به یک سقلمه احتیاج دارد، و بعد
[ترجمه گوگل]او می تواند به سختی کار کند اما اکنون و پس از آن نیاز به یک ضربه دارد

10. I gave him a nudge to wake him up.
[ترجمه ترگمان]به او سقلمه ای زدم تا بیدارش کنم
[ترجمه گوگل]من به او فشار آوردم تا او را بیدار کنم

11. This afternoon's sunshine could nudge the temperature above freezing.
[ترجمه ترگمان]نور خورشید بعد از ظهر می توانست به دمای بالای انجماد فشار وارد کند
[ترجمه گوگل]این آفتاب بعد از ظهر می تواند دمای بالای انجماد را تحریک کند

12. We're trying to nudge them towards a practical solution.
[ترجمه ترگمان]ما سعی می کنیم آن ها را به یک راه حل عملی هدایت کنیم
[ترجمه گوگل]ما تلاش می کنیم آنها را به سمت یک راهکار عملی هدایت کنیم

13. Hannah gave me a gentle nudge .
[ترجمه ترگمان]هانا با ملایمت به من سقلمه زد
[ترجمه گوگل]هانا به من فشار داد

14. McKinnon gave the wheel another slight nudge.
[ترجمه ترگمان]mckinnon به چرخ های یک سقلمه دیگر اشاره کرد
[ترجمه گوگل]مک کینون یک چرخش کمی را به چرخ کرد

She nudged her husband to let him know it was time to leave.

او با آرنج به شوهرش زد تا به او حالی کند که موقع رفتن است.


She needs to be nudged into studying.

او نیاز دارد که به مطالعه تشویق شود.


He needs a nudge to get going.

برای آغاز به کار نیاز به ترغیب دارد.


پیشنهاد کاربران

مهمیز، سیخونک، محرک ، انگیزنده ، عامل حرکت ، امید

تلنگر

elbow
با آرنج زدن ( اینقدر هم بدم میاد از این کار!؟ )

touch or push ( something ) gently

خیلی آروم هل دادن

وا داشتن ، وا دارد

سوق دادن
مثلا:
The Goverment should nodge us to make good choices

نزدیک شدن، به چیزی/جایی/کسی رسیدن

علامت دادن


کلمات دیگر: