کلمه جو
صفحه اصلی

harness


معنی : دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، تهیه کردن، تحت کنترل دراوردن، مهار کردن، افسار زدن، مطیع کردن
معانی دیگر : (هر چیز شبیه این) ستام چتر نجات، (بافندگی) دستگاه تارکش، کمربند ایمنی کودک (که شانه بند هم دارد)، (اسب کالسکه و غیره را) مالبندی کردن، با تسمه و خاموت و غیره به گاری و غیره وصل کردن، (اسب را) یراق کردن، ستام بندی کردن، (مجازی) مهار کردن، واپاد کردن، لگام کردن، ساز و برگ اسب (عنان و دهانه و چشم بند و تنگ وغیره برای بارکشی یا بستن اسب به کالسکه و گاری و غیره ولی نه برای سواری) مالبند و خاموت (و غیره)، (برق: مجموعه ای از سیستم های برقی همبسته که به سرعت به برق وصل و قطع می شود) همبست برقی، (در اصل) زره و ساز و برگ جنگی برای انسان یا اسب، زره و ستام اسب، (قدیمی) زره پوشیدن

انگلیسی به فارسی

افسار، دهنه، تارکش، اشیا ، تهیه کردن، افسار زدن،زین وبرگ کردن، مهارکردن، مطیع کردن، تحت کنترل درآوردن


مهار کردن، دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن، تحت کنترل دراوردن، تهیه کردن، افسار زدن، مطیع کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: in harness
(1) تعریف: a set of connected straps and other parts by which a wheeled vehicle, such as a cart or carriage, is attached to a draft animal and by means of which the animal is guided and controlled.
مترادف: traces
مشابه: bridle, halter, restraint, yoke

- He put the harness on the horse and hitched up the wagon.
[ترجمه ترگمان] اسب را روی اسب گذاشت و گاری را بالا کشید
[ترجمه گوگل] او اسب را بر روی اسب قرار داد و به وسیله ی واگن برداشت

(2) تعریف: something that resembles such an assemblage of straps.
مشابه: restraint, straps

- The parachutist tightened her harness.
[ترجمه ترگمان] The مهار خود را تنگ تر کرد
[ترجمه گوگل] چتر نجات، مهار او را سخت کرد

(3) تعریف: the frame on a loom used to raise and lower the warp threads.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: harnesses, harnessing, harnessed
مشتقات: harnesser (n.)
(1) تعریف: to put a harness on (an animal).
مشابه: bridle, halter, yoke

- The stable boy harnessed the horse.
[ترجمه ترگمان] مهتر اصطبل اسب را به ارابه بست
[ترجمه گوگل] پسر پایدار اسب را مهار کرد

(2) تعریف: to bring under control and make ready for use.
مشابه: bridle, channel, control, rein in, tame

- They will harness the power of the river to produce electricity.
[ترجمه کاوه] آن ها از قدرت رودخانه جهت تولید برق استفاده خواهند کرد.
[ترجمه ترگمان] آن ها قدرت رودخانه را مهار می کنند تا برق تولید کنند
[ترجمه گوگل] آنها قدرت رودخانه را برای تولید برق در اختیار خواهند داشت

• straps and other parts by which a draft animal is attached to a vehicle
place a harness on a draft animal; control, rein, utilize, channel
if you harness something such as a source of energy, you bring it under your control and use it.
a harness is a set of straps which fit under a person's arms and round their body to hold equipment or to prevent them from moving too much.
a harness is also a set of leather straps and metal links fastened round a horse's head or body so that it can pull a carriage, cart, or plough.
if you harness an animal such as a horse, you put a harness on it.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] گروهی از کابل های مجزا که بسته شده اند . - گره دسته ای از کابلهای جدا از هم که به هم بسته شده اند .
[برق و الکترونیک] مهار مجموعه ای از سیمهای عایق دار به طولهای مختلف که قبل از نصف در تجهیزات به شکل خاصی خمیده می شوند و توسط سیم یا گره های پلاستیکی به هم بسته شده اند.
[نساجی] ورد - ستام - خاموت - دستگاه نخ کشی - دستگاه چله کشی - ریسمان ژاکارد و تخته آرکاد - میل میلک
[] صندلی صعود - تونیک (طرز بستن طناب به بدن کوهنورد)

مترادف و متضاد

Synonyms: belt, equipment, strap, tack, tackle, trappings


rein in; control


دهنه (اسم)
bit, gap, line, muzzle, harness, jet

افسار (اسم)
halter, bridle, harness, rein, tether, headstall

تارکش (اسم)
harness

اشیاء (اسم)
harness, things

زین و برگ کردن (اسم)
harness

تهیه کردن (فعل)
get, process, supply, afford, administer, cater, provide, furnish, purvey, administrate, harness, put out

تحت کنترل دراوردن (فعل)
curb, subject, harness

مهار کردن (فعل)
harness, restrain

افسار زدن (فعل)
harness

مطیع کردن (فعل)
reduce, subject, subjugate, harness, subdue

gear for controlling an animal


Synonyms: accouter, apply, bind, bridle, channel, check, cinch, collar, constrain, couple, curb, domesticate, employ, equip, exploit, fasten, fetter, fit, furnish, gear, govern, hitch, hold, leash, limit, make productive, mobilize, muzzle, outfit, put in harness, render useful, rig, saddle, secure, strap, tackle, tame, tie, utilize, yoke


Antonyms: release, unharness


جملات نمونه

1. in harness
1- (اسب) بسته شده به کالسکه (و غیره)،مالبندی شده،مشغول بارکشی 2- (مجازی) گرفتار،مشغول به کار روزمره

2. in harness with
در همکاری با،متفقا

3. die in harness
مردن در زمان اشتغال به کار و فعالیت،پیش از بازنشستگی مردن

4. in double harness
1- دو مهاره (اسبی که با اسب دیگر مالبندی شده است) 2- عیال وار،متاهل،شوهردار،زن دار 3- دو شغله،دو کاره،دارای دوکار

5. the dam will harness the river's tremendous energy
آن سد نیروی عظیم رودخانه را مهار خواهد کرد.

6. a child's seat and harness are among the necessities of family cars
صندلی و کمربند ایمنی مخصوص کودکان از ضروریات اتومبیل خانواده ها است.

7. Turkey plans to harness the waters of the Tigris and Euphrates rivers for big hydro-electric power projects.
[ترجمه ترگمان]ترکیه قصد دارد تا آبه ای رودخانه های دجله و فرات را برای پروژه های بزرگ برق آبی مهار کند
[ترجمه گوگل]ترکیه قصد دارد آب رودخانه های تیرس و فرات را برای پروژه های برق آبی بزرگ مهار کند

8. She fastened the safety harness tightly round her waist before starting the descent.
[ترجمه ترگمان]قبل از شروع فرود آمدن کمربند ایمنی را محکم دور کمرش بست
[ترجمه گوگل]او قبل از شروع نزول، ایمنی را به سختی دور کمر خود را بست

9. I felt glad to be back in harness.
[ترجمه ترگمان]خوشحال شدم که برگشتم به یراق
[ترجمه گوگل]احساس کردم خوشحالم که می توانم به عقب برگردم

10. The brothers work in double harness.
[ترجمه ترگمان]این دو برادر در مهار دوگانه کار می کنند
[ترجمه گوگل]برادران در دوزخ کار می کنند

11. Another man in a harness was being lowered from the helicopter.
[ترجمه ترگمان]مرد دیگری در یراق بود که از بالگرد پایین آمده بود
[ترجمه گوگل]یک مرد دیگر در یک مهار بود که از هلیکوپتر فرو ریخت

12. Scientists are working to harness the power of the atom.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان برای مهار قدرت اتم کار می کنند
[ترجمه گوگل]دانشمندان در حال کار بردن قدرت اتم هستند

13. I harness the horse to the cart.
[ترجمه ترگمان]اسب را به ارابه بستم
[ترجمه گوگل]من اسب را به سبد خریدم

14. Scientists have known how to harness the limitless power of the sun.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان می دانند که چطور قدرت نامحدود خورشید را مهار کنند
[ترجمه گوگل]دانشمندان چگونگی استفاده از انرژی بی حد و حصر خورشید را شناخته اند

15. The bells on the harness tinkled softly.
[ترجمه ترگمان]زنگوله های روی زین به صدا درآمد
[ترجمه گوگل]زنگ ها بر روی پیچ و تاب قرار داده می شود نرمی

16. We must harness the rivers which overflow annually.
[ترجمه ترگمان]ما باید روده ای که سالانه سرریز می شوند را مهار کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید رودخانه هایی را که سالانه سرازیر می شوند، مهار کنیم

A child's seat and harness are among the necessities of family cars.

صندلی و کمربند ایمنی مخصوص کودکان از ضروریات اتومبیل خانواده‌ها است.


They had harnessed the two black horses to my carriage.

دو اسب سیاه را به کالسکه‌ی من بسته بودند.


The dam will harness the river's tremendous energy.

آن سد نیروی عظیم رودخانه را مهار خواهد کرد.


اصطلاحات

in double harness

1- دو مهاره (اسبی که با اسب دیگر مال‌بندی شده‌است) 2- عیال‌وار، متأهل، شوهردار، زن دار 3- دو شغله، دو کاره، دارای دوکار


in harness

1- (اسب) بسته‌شده به کالسکه (و غیره)، مال‌بندی شده، مشغول بارکشی 2- (مجازی) گرفتار، مشغول به کار روزمره


in harness with

در همکاری با، هماهنگ با، سازوار با


پیشنهاد کاربران

مهار کردن

بهره برداری کردن


بهره گیری، استفاده

به عنوان اسم : مهار

کنترل کردن

افسار / کمربند ایمنی / ستام چتر نجات / کمربند ایمنی کار در ارتفاع که دور کتف ها و ران را احاطه می کند و از طریق یک طناب و قلاب به نقطه ای ثابت و محکم متصل می شود / حمایل بند / افسار زدن / مطیع کردن / مهار کردن / تحت کنترل در آوردن


کمربند ایمنی

to control and use the natural force or power of something
مثال :
▪ We can harness the power of the wind to generate electricity.

ساز و برگ اسب

در نقش فعل به معنای مهارکردن ، کنترل کردن

در اختیار گرفتن / تحت اختیار داشتن
. تحت سلطه درآوردن
به کاربستن / به کارزدن
بهره بردن / بهره برداری کردن از

harness ( علوم نظامی )
واژه مصوب: حمایل
تعریف: بند برزنتی چهاررشته‏ای که معمولاً سربازان پیاده‏نظام از روی دوش به فانوسقه می‏بندند

استفاده ی بهینه بردن از چیزی


کلمات دیگر: