کلمه جو
صفحه اصلی

nose


معنی : دماغه، خیشوم، بینی، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی، بو کشیدن، بینی مالیدن به
معانی دیگر : دماغ، پوز، پوزه، بویایی، شامه، شم، استعداد پیگیری و درک، هر چیز بینی مانند: دماغه، سرلوله، سر شیرآب، جلو هواپیما، دماغه ی کشتی، ناوپوز، پی بردن، بوبردن، ( با بو کردن یا پیگیری) دریافتن، با بینی مالیدن به، با بینی فشاردادن، با بینی پرماسیدن، (با: aside یا open و غیره) با پوزه کنار زدن یا پیش راندن، پیش رفتن، رو به جلورفتن، از جلو وارد شدن، بوکردن، فضولی کردن، (در کار دیگران) کنجکاو شدن، (برای سردرآوردن از کار دیگران) کوشیدن، ته و توی چیزی را درآوردن، (شراب) بو، عطر، رایحه (bouquet هم می گویند)، (خودمانی) خبرکش، جاسوس پلیس، مواجه شدن با

انگلیسی به فارسی

بینی، عضو بویایی، نوک بر آمده هر چیزی، دماغه، بوکشیدن، بینی مالیدن به، مواجه شدن با


بینی، دماغه، خیشوم، عضو بویایی، نوک بر امده هر چیزی، بو کشیدن، بینی مالیدن به


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: follow one's nose, cut off one's nose to spite one's face, on the nose
(1) تعریف: the structure at the front of the face in people and certain animals that contains nostrils, organs of smell, and a passageway for breathing.

(2) تعریف: the sense of smell.

(3) تعریف: the ability to mentally detect or perceive, analogous to sensing by smell.

- He has a nose for deceptions.
[ترجمه ترگمان] او بینی for دارد
[ترجمه گوگل] او فریب خورده است

(4) تعریف: the forward or projecting part of something, as a vessel or aircraft.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: noses, nosing, nosed
(1) تعریف: to perceive by or as if by the sense of smell.
مشابه: smell

(2) تعریف: to touch, rub, or examine with the nose.
مشابه: nuzzle

(3) تعریف: to move forward slowly or cautiously.

- We nosed our way up to the stage.
[ترجمه ترگمان] ما راه خود را به سوی صحنه نمایش دادیم
[ترجمه گوگل] ما راه خود را به صحنه گذاشتیم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: noseless (adj.), noselike (adj.)
(1) تعریف: to move forward with the nose first, as a vessel.

(2) تعریف: to meddle; snoop (often fol. by about, around, or into).
مشابه: meddle, root, snoop

- He's always nosing into someone else's affairs.
[ترجمه ترگمان] او همیشه به کاره ای دیگری مشغول است
[ترجمه گوگل] او همیشه به امور دیگران احتیاج دارد

• facial feature above the mouth and below the eyes; part of the body used for smelling and breathing; sense of smell; propensity for detecting; proboscis; snout
smell, sniff; nuzzle with the nose; snoop about; move forward cautiously
your nose is the part of your face which you use for smelling.
the nose of a plane is its front part.
if something is happening under your nose, it is happening in front of you and it should be obvious to you.
to poke your nose into something means to interfere in it; an informal expression.
if you pay through the nose for something, you pay a very high price for it; an informal expression.
if you nose around or nose about, you look around a place to see if you can find something interesting; used in informal english.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پیش دماغه
[زمین شناسی] پیش دماغه
[] دماغه

مترادف و متضاد

دماغه (اسم)
head, headland, promontory, cape, nose, ness

خیشوم (اسم)
nose, cartilage, nostril

بینی (اسم)
pecker, neb, nozzle, nose, snoot

عضو بویایی (اسم)
nose, olfactory organ

نوک بر امده هر چیزی (اسم)
nose

بو کشیدن (فعل)
scent, nose, snuffle, sniff, snook

بینی مالیدن به (فعل)
nose

smelling organ of animate being


Synonyms: adenoids, beak, bill, horn, muzzle, nares, nostrils, olfactory nerves, proboscis, schnoz, smeller, sneezer, sniffer, snoot, snout, snuffer, whiffer


detect, search


Synonyms: busybody, examine, inspect, meddle, mouse, pry, scent, smell, sniff, snoop


جملات نمونه

I asked her to stop nosing into my affairs.

از او خواستم که کاری به کار (امور) من نداشته باشد.


1. nose out
1- با تفاوت کم شکست دادن 2- بوکشیدن و پی بردن

2. her nose is covered by freckles
بینی او پر از کک مک است.

3. her nose was salient and pointed
بینی او برآمده و نوک دار بود.

4. hooked nose
دماغ سرکج،دماغ عقابی

5. my nose is clogged
دماغم گرفته است.

6. my nose is stopped and i have a sore throat
دماغم گرفته است و گلو درد دارم.

7. my nose is stuffed up
بینی من گرفته است.

8. the nose of the airplane is painted red
جلو هواپیما را رنگ قرمز زده اند.

9. the nose section of a rocket
بخش پیشین موشک

10. a retroussé nose
دماغ سربالا،بینی رو به بالا

11. a runny nose
بینی دارای ترشح (در اثر سرماخوردگی)

12. a swollen nose
بینی باد کرده

13. an aquiline nose
بینی عقابی،دماغ نوک عقابی

14. poking one's nose is a detestable habit
دست در بینی کردن عادت منزجر کننده ای است.

15. the child's nose is stuffy and he has a fever
بینی کودک گرفته است و تب دارد.

16. blow one's nose
دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)،بینی خود را پاک کردن

17. by a nose
1- (مسابقه ی اسبدوانی و غیره) به طول یک پوزه،به درازی بینی اسب 2- به مقدار کم،با امتیاز یا فاصله ی کمی،با کمی تفاوت

18. follow one's nose
سر راست رفتن،مستقیم جلو رفتن

19. have one's nose out of joint
برزخ شدن،آزرده شدن،کلافه شدن

20. keep one's nose clean
(عامیانه) کار بد یا غیر قانونی نکردن

21. on the nose
(خودمانی) درست،روی هدف،کاملا صحیح

22. poke one's nose into (something)
(درباره ی چیز) کنجکاوی بیجا به خرج دادن،فضولی کردن

23. poke one's nose into someone's affairs
در کار دیگران فضولی کردن،دخالت بی جا کردن

24. rub someone's nose in
اشتباهات و غیره ی کسی را یادآوری کردن،سرکوفت زدن

25. rub someone's nose in it (or in the dirt)
با تذکر خطاهای قبلی کسی را تنبیه یا تحقیر کردن

26. thumb one's nose (at someone or something)
تحقیر کردن،دست کم گرفتن،رد کردن

27. don't pick your nose so much!
اینقدر دست توی دماغت نکن !

28. don't poke your nose into other people's business
در کار دیگران فضولی نکن.

29. he blew his nose with a handkerchief
با دستمال دماغش را گرفت.

30. he has a nose for the news
او اخبار را خوب درک می کند.

31. cut off one's nose to spite one's face
به منافع خود ضرر زدن (مثل الاغی که از لج ارباب خود را غرق کند)

32. get up someone's nose
(انگلیس - عامیانه) موی دماغ کسی شدن،مزاحم شدن

33. lead by the nose
مجبور به پیروی یا اطاعت بی چون و چرا کردن

34. lead by the nose
(کسی را) کاملا زیر مهار کشیدن،کاملا مسلط بودن (بر کسی)

35. look down one's nose at
(عامیانه) با نخوت نظر افکندن بر،ابرو بالا انداختن

36. pay through the nose
مغبون شدن،(برای چیزی) زیادی پول دادن

37. pay through the nose (for something)
مغبون شدن،(در خرید) گول خوردن

38. speak through one's nose
تو دماغی حرف زدن

39. turn up one's nose at
اه و پیف کردن،دماغ خود را سربالا گرفتن،تکبر داشتن

40. under one's (very) nose
آشکارا،در ملا عام

41. a bash on the nose
ضربه ای بر بینی

42. a bop on the nose
ضربه ای بر دماغ

43. he doesn't have the nose for this job
او شم این کار را ندارد.

44. he has a big nose
او دماغ بزرگی دارد.

45. he has an enormous nose
او دماغ خیلی گنده ای دارد.

46. the form of her nose
شکل دماغ او

47. (as) plain as the nose on one's face
آشکار،هویدا

48. ablative material on the rocket nose cone
ماده ی فرسایش پذیر در دماغه ی موشک

49. he was soon able to nose out where the money had been hidden
او به زودی قادر شد که به محل اختفای پول ها پی ببرد.

50. i poked him on the nose
زدم توی دماغش.

51. poking your finger into your nose is impolite
انگشت کردن توی دماغ بی ادبی است.

52. she plugged me on the nose
مشت زد به دماغم.

53. stock prices have taken a nose dive
بهای سهام افت زیادی کرده است.

54. this dog has a good nose
این سگ حس بویایی نیرومندی دارد.

55. a fat man with a bulbous nose
مردی چاق با دماغی مثل کوفته تبریزی

56. he won the election by a nose
او انتخابات را با آرای کمی برد.

57. his wife leads him by the nose
زنش بر او سوار است.

58. i have a cold and my nose is stopped up
سرماخورده ام و دماغم گرفته است.

59. i hit the shark on the nose with an oar
با پارو زدم به پوز کوسه ماهی.

60. mina sniffed the vapor through her nose
مینا بخور را از راه دماغش تو داد.

61. she leads her husband by the nose
او کاملا بر شوهرش سوار است.

62. the passage of air through the nose
عبور هوا از بینی

63. a bad cold and the tight clogged nose
سرماخوردگی بد و بینی گرفته و پر اخلاط

64. blood was spouting from her mouth and nose
خون از دهان و دماغش فواره می زد.

65. every time he thought of her big nose he chuckled
هر وقت به دماغ گنده ی او فکر می کرد پیش خود می خندید.

66. she has a bad cold and her nose is filled with mucus
سرماخوردگی بدی دارد و اخلاط بینی او را گرفته است.

67. to keep (or have or put) one's nose to the grindstone
سخت و مداوم کار کردن،بی امان کوشیدن

68. finally she dabbed the sweat from her own nose
در خاتمه عرق بینی خود را پاک کرد.

69. they used to kid me about my big nose
آنها مرا به خاطر دماغ بزرگم دست می انداختند.

70. he could not stand their ridicule concerning his large nose
تاب تحمل تمسخر آنها درباره ی دماغ بزرگش را نداشت.

He has a big nose.

او دماغ بزرگی دارد.


a swollen nose

بینی بادکرده


I have a cold and my nose is stopped up.

سرماخورده‌ام و دماغم گرفته است.


I hit the shark on the nose with an oar.

با پارو زدم به پوز کوسه ماهی.


This dog has a good nose.

این سگ حس بویایی نیرومندی دارد.


He doesn't have the nose for this job.

او شم این کار را ندارد.


He has a nose for the news.

او اخبار را خوب درک می‌کند.


the nose section of a rocket

بخش پیشین موشک


The nose of the airplane is painted red.

جلو هواپیما را رنگ قرمز زده‌اند.


He was soon able to nose out where the money had been hidden.

او به‌زودی قادر شد که به محل اختفای پول‌ها پی ببرد.


The dog nosed the door open.

سگ با پوزه‌اش در را باز کرد.


Wolves had nosed aside some of the rocks.

گرگ‌ها مقداری از سنگ‌ها را با پوزه کنار زده بودند.


The airplane nosed down.

هواپیما از جلو به پایین سرازیر شد.


The ship nosed its way into the harbor.

کشتی رو به جلو وارد لنگرگاه شد.


The dog came up and nosed her affectionately.

سگ جلو آمد و با عشق و علاقه او را بو کشید.


He won the election by a nose.

او انتخابات را با آرای کمی برد.


His wife leads him by the nose.

زنش بر او سوار است.


اصطلاحات

blow one's nose

دماغ خود را گرفتن (با دستمال و غیره)، بینی خود را پاک کردن


by a nose

1- (مسابقه‌ی اسب‌دوانی و غیره) به طول یک پوزه، به درازی بینی اسب 2- به مقدار کم، با امتیاز یا فاصله‌ی کمی، با کمی تفاوت


count noses

(عامیانه) حضوروغیاب کردن، حاضران را شمردن


cut off one's nose to spite one's face

به منافع خود ضرر زدن (مثل الاغی که از لج ارباب خود را غرق کند)


follow one's nose

سرراست رفتن، مستقیم جلو رفتن


get up someone's nose

(انگلیس - عامیانه) موی دماغ کسی شدن، مزاحم شدن


have one's nose out of joint

برزخ شدن، آزرده شدن، کلافه شدن


keep one's nose clean

(عامیانه) کار بد یا غیرقانونی‌نکردن


lead by the nose

(کسی را) کاملاً زیر مهار‌کشیدن، کاملاً مسلط‌بودن (بر کسی)


look down one's nose at

(عامیانه) با نخوت نظر افکندن بر، ابرو بالا انداختن


nose out

1- با تفاوت کم شکست دادن 2- بوکشیدن و پیبردن


on the nose

(عامیانه) درست، روی هدف، کاملاً صحیح


pay through the nose

مغبون شدن، (برای چیزی) زیادی پول دادن


poke one's nose into someone's affairs

در کار دیگران فضولی کردن، دخالت بیجا کردن


rub someone's nose in

اشتباهات و غیره‌ی کسی را یادآوری کردن، سرکوفت زدن


speak through one's nose

تو دماغی حرف زدن


turn up one's nose at

اه و پیف کردن، دماغ خود را سربالا گرفتن، تکبر داشتن


under one's (very) nose

آشکارا، در ملاء عام


پیشنهاد کاربران

دماغه هواپیما

بینی
دماغه، هواپیما

بینی


The part of the human body that smells and breathes with it


Mucus مایع دماغ وقتی سرما میخوریم و گریه میکنیم و . . .

Keep your nose clean
سرت به کار خودت باشه ( تو کار کسی فضولی نکن! )
سرت تو کار خودت باشه

توضیحاتی در رابطه با اسم nose به معنای بینی یا دماغ
اسم nose یا بینی، اشاره دارد به یکی از اعضای صورت انسان که در بالای دهان قرار دارد و برای تنفس و بوییدن از آن استفاده می شود. مثال:
a big nose ( یک بینی بزرگ )
. i've got a sore throat and a runny nose ( من گلو درد و آبریزش بینی دارم. )

منبع: سایت بیاموز

Have someone's nose in a book :

To be reading a book. Often used of people who always seem to be reading.

ما به کسی که خیلی کتاب میخونه میگیم سرش تو کتابه انگلیسی ها میگویند بینی اش تو کتابه 😁
e. g.
He's had his nose in a book for the entire camping trip


کلمات دیگر: