کلمه جو
صفحه اصلی

pelt


معنی : شتاب، ضربه، پوستک، پوست خام، پوست پشم دار، پی در پی ضربت خوردن، پرتاب کردن، پوست کندن، پی درپی زدن، شتاب کردن
معانی دیگر : پرتاب کردن (به سوی)، انداختن، افکندن، پرت کردن، (به طور متوالی) ضربه زدن، (پی در پی) کوفتن، (پی در پی) پرسیدن، گفتن، عجله کردن، شتافتن، تکانه، (نادر) پرتاب، افکنش، (پوست یا چرم که مو یا پشم آن را نکنده باشند) پوستین، وت، (پوست یا چرم خام که مو یا پشم آن را کنده باشند) چرم خام، پوست دباغی نشده، خام سوز

انگلیسی به فارسی

پرتاب کردن، شتاب کردن، ضربه، شتاب، پوست پشم دار،خامسوز، پوست خام، پوست کندن، پوستک، پی درپی زدن،پی در پی ضربت خوردن


شلاق زدن، شتاب، پوست خام، پوست پشم دار، ضربه، پوستک، پی درپی زدن، پرتاب کردن، شتاب کردن، پوست کندن، پی در پی ضربت خوردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pelts, pelting, pelted
(1) تعریف: to attack by hurling missiles or by repeated blows.

- The enemy pelted the fort with cannonballs.
[ترجمه ترگمان] دشمن با گلوله های توپ به دژ حمله کرد
[ترجمه گوگل] دشمن توپ را با توپ پرتاب کرد
- The kids pelted each other with snowballs.
[ترجمه ترگمان] بچه ها با گلوله های برفی به یکدیگر حمله می کردند
[ترجمه گوگل] بچه ها با توپ های برف به یکدیگر شلیک کردند

(2) تعریف: to throw (missiles) at someone or something.

- The castle's defenders pelted rocks down on their foes.
[ترجمه ترگمان] مدافعان قلعه به سوی دشمنان خود سنگ پرتاب کردند
[ترجمه گوگل] مدافعان قلعه به ضرب و شتم دشمنان خود می اندیشند

(3) تعریف: to hit repeatedly.
مشابه: hail

- Hard rain pelted my face.
[ترجمه ترگمان] باران سختی به چهره ام دوید
[ترجمه گوگل] باران سخت به من چسبیده
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to hit something repeatedly with, or as if with, missiles or blows.
مشابه: hail

- Outside it was pelting with rain.
[ترجمه ترگمان] بیرون از آن، از باران، پر از باران بود
[ترجمه گوگل] خارج از آن با باران پوشیده شد
اسم ( noun )
مشتقات: pelter (n.)
(1) تعریف: a blow, as of a missile.

- His neck felt the pelt of a rock.
[ترجمه ترگمان] گردنش پوست یک صخره را احساس می کرد
[ترجمه گوگل] گردن او یک قطعه سنگ را احساس کرد

(2) تعریف: a repeated hitting.

- We went under an awning to escape the pelt of hail.
[ترجمه ترگمان] به زیر سایبانی رفتیم تا از the فرار کنیم
[ترجمه گوگل] ما زیر سایبان رفتیم تا از تپه گربه فرار کنیم
اسم ( noun )
• : تعریف: the skin or hide of an animal, usu. fur-bearing.
مشابه: hide, skin

• fur; animal hide
throw, cast, project
if you pelt someone with things, you throw things at them.
if it is pelting with rain or if it is pelting down with rain, it is raining very hard; an informal use.

مترادف و متضاد

animal fur


Synonyms: coat, epidermis, fell, hair, hide, jacket, skin, slough, wool


beat; throw hard


شتاب (اسم)
hurry, pelt, acceleration, haste, speed, velocity, precipitation, dispatch, hustle, expedience, expediency, tilt

ضربه (اسم)
pelt, accent, emphasis, stress, impact, strike, stroke, thud, lash, acute, hook, tit, brunt, hack, flap, whop, sock, traumatism, whang

پوستک (اسم)
pelt, cuticle

پوست خام (اسم)
pelt, rawhide

پوست پشم دار (اسم)
pelt

پی در پی ضربت خوردن (فعل)
pelt

پرتاب کردن (فعل)
pelt, slog, project, sling, lunge, thrust, pitch, shove, throw, hurl, shoot, skeet, jaculate

پوست کندن (فعل)
hide, pelt, bark, peel, pare, hull, rind, flense, skin

پی درپی زدن (فعل)
pelt, batter

شتاب کردن (فعل)
accelerate, hie, skelter, hurry, pelt, skelp

Synonyms: assail, batter, belabor, belt, bombard, career, cast, charge, dash, hammer, hurl, knock, lapidate, pepper, pound, pour, pummel, rain, rush, shoot, shower, sling, speed, stone, strike, swat, tear, thrash, wallop


جملات نمونه

1. (at) full pelt
با سرعت تمام،با شتاب زیاد

2. i gave him a good pelt on the head with my stick
با چوب خود ضربه ی جانانه ای بر سر او زدم.

3. i listened to the rain pelt and rattle on the tin roof
به صدای خوردن و تلق تلق باران روی شیروانی گوش دادم.

4. Some of the younger men began to pelt one another with snowballs.
[ترجمه ترگمان]بعضی از افراد کوچک تر با هم به هم گلوله های برفی می زدند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردان جوان شروع به انداختن یکدیگر با توپ های برفی کردند

5. The children pelt each other with snowballs.
[ترجمه ترگمان]بچه ها با گلوله های برفی به هم پرتاب می شدند
[ترجمه گوگل]بچه ها با توپ های برف به یکدیگر متصل می شوند

6. Alice leapt from the car and ran full pelt towards the emergency room.
[ترجمه ترگمان]الیس از ماشین بیرون پرید و به سمت اتاق اورژانس رفت
[ترجمه گوگل]آلیس از ماشین رانده و به سمت اتاق اورژانسی حرکت کرد

7. He ran full pelt to the bus stop.
[ترجمه ترگمان]با تمام قوا به ایستگاه اتوبوس حمله ور شد
[ترجمه گوگل]او به سمت ایستگاه اتوبوس حرکت کرد

8. The boy gave the bully a pelt on the back with a pebble.
[ترجمه ترگمان]پسر با سنگریزه به پشتش ضربه زد
[ترجمه گوگل]پسر بچه را با یک سنگ ریزه به عقب هل داد

9. Bullets of water pelt down, gusts of wind whip and tear from all sides.
[ترجمه ترگمان]گلوله آب به پایین پرتاب می شود و باد می وزد و از هر طرف پاره می شود
[ترجمه گوگل]گلوله های آب از بین می رود، نفس های شلاق و پارگی از همه طرف

10. A prime beaver pelt was worth $ 6 to $ 8 a pound.
[ترجمه ترگمان]یک کلاهک اصلی سگ آبی به ارزش ۶ تا ۸ میلیارد پوند ارزش دارد
[ترجمه گوگل]نخستین شبیه ببر 6 تا 8 دلار پوند بود

11. An animal's pelt covered his scalp, its empty legs dangling beside his ears, yet it seemed not at all absurd.
[ترجمه ترگمان]پوست سر حیوانی پوست سرش را پوشانده بود و پاهای خالی آن در گوش هایش آویزان بود، با این حال به نظر نمی رسید که بی معنی باشد
[ترجمه گوگل]شلاق حیوانات پوست سر خود را پوشانده بود، پاهای خالی آن در گوشهایش آویزان بود، اما به نظر نمی رسید که پوچ باشد

12. I stroked his lovely velvety pelt and smelt his warm meaty breath.
[ترجمه ترگمان]به پوست نرم مخملی او دست کشیدم و نفس گرم او را حس کردم
[ترجمه گوگل]من شلوار مخملی دوست داشتنی خود را شستشو دادم و نفس نفس نفس نفس کشیدم

13. He ran full pelt down the street with a brick in his hand.
[ترجمه ترگمان]با یک آجر کف خیابان به طرف پایین خیابان دوید
[ترجمه گوگل]او در خیابان با یک آجر در دستش به حرکت درآورد

14. Pelt: Gee, thanks for the welcome.
[ترجمه ترگمان] خدایا، ممنون که اومدی
[ترجمه گوگل]Pelt Gee، با تشکر از خوش آمدید

15. Crowds started to pelt police cars with stones.
[ترجمه ترگمان]جمعیت شروع به پرت کردن ماشین های پلیس با سنگ کردند
[ترجمه گوگل]مردم شروع به حرکت دادن اتومبیل های پلیس با سنگ کردند

The girls pelted us with green apples.

دخترها سیب‌های سبز به ما پرتاب کردند.


The students started pelting stones.

دانشجویان شروع کردند به سنگ‌اندازی.


The smith pelted away at his hot iron.

آهنگر مرتباً آهن گرم را می‌کوبید.


I listened to the rain pelt and rattle on the tin roof.

به صدای خوردن و تلق‌تلق باران روی شیروانی گوش دادم.


Reporters pelted him with questions.

خبرنگاران او را سؤال‌پیچ کردند.


They pelted him with ridicule.

او را مورد تمسخر شدید قرار دادند.


The whole crowd began pelting to the beach.

همه‌ی جماعت به طرف ساحل شتافتند.


I gave him a good pelt on the head with my stick.

با چوب خود ضربه‌ی جانانه‌ای بر سر او زدم.


اصطلاحات

(at) full pelt

با سرعت تمام، با شتاب زیاد


پیشنهاد کاربران

repeatedly hurl ( something ) at someone or something
"he spotted four boys aged about ten pelting stones at ducks"
( of rain, hail, or snow ) fall quickly and very heavily.
"the rain was pelting down

باران بسیار شدید

⁦✔️⁩پرتاب - پرت کردن، انداختن ( چیزی به سمت/سوی کسی یا چیزی دیگر )

Palestinian seriously hurt after settlers 💥pelt💥 his car with stones


کلمات دیگر: