کلمه جو
صفحه اصلی

wry


معنی : کج، کنایه امیز، معوج شده، به اطراف چرخاندن، دهن کجی کردن، اریب شدن، خم کردن، پیچ خوردن، چرخیدن
معانی دیگر : پیچ و تاب خوردن، پیچیدن، تاب خوردن، پیچاندن، تاباندن، درهم کشیدگی، کج و معوج کردن، پیچ خورده، تابیده، پیچانده، یک وری، غیرعادی، غیرطبیعی، نابهنجار، خودرای، سرسخت، قد، تحریف شده، سوی تعبیر شده

انگلیسی به فارسی

کج، معوج شده، کنایه آمیز، چرخیدن، پیچ خوردن، خم کردن، دهن کجی کردن، به اطراف چرخاندن، اریب شدن


کثیف، به اطراف چرخاندن، خم کردن، پیچ خوردن، دهن کجی کردن، چرخیدن، اریب شدن، کنایه امیز، کج، معوج شده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: wrier, wryer, wriest, wryest
مشتقات: wryly (adj.), wryness (n.)
(1) تعریف: drily humorous or sardonic.
مترادف: droll, dry, sardonic
مشابه: derisive, ironic, mocking, sarcastic, satiric, satirical, scornful, witty

- They find their uncle cold because they don't understand his wry remarks.
[ترجمه ترگمان] uncle را سرد پیدا می کنند، چون حرف های کج و معوج او را درک نمی کنند
[ترجمه گوگل] آنها عموی خود را سرد می بینند زیرا آنها عبارات کثیف خود را درک نمی کنند
- His plays are filled with sarcasm and wry humor.
[ترجمه ترگمان] بازی هاش با طعنه و طعنه پر شده
[ترجمه گوگل] نمایشنامه های او با سارکاسم و طنز کثیف پر شده است

(2) تعریف: temporarily contorted, as the face, to express distaste, unwillingness, or the like.
مترادف: contorted
مشابه: twisted

- Her wry expression told us the answer was "no."
[ترجمه ترگمان] حالت کنایه آمیزش به ما می گفت که پاسخ \"نه\" است
[ترجمه گوگل] بیان عجیب او به ما گفت که پاسخ 'نه' است

• distorted; crooked; twisted; askew; contorted; ironic, dry
if someone has a wry expression, it shows that they find a bad or difficult situation slightly amusing or ironic.
a wry remark or piece of writing refers to a bad or difficult situation in an amusing or ironic way.

مترادف و متضاد

sarcastic, distorted


Synonyms: askew, aslant, awry, contorted, crooked, cynical, deformed, droll, dry, ironic, mocking, sardonic, twisted, uneven, warped


Antonyms: straight, straightforward


کج (صفت)
devious, crank, lopsided, indirect, wry, crooked, cater-cornered, sinister, snafu, recurvate, left-hand, sideling

کنایه امیز (صفت)
wry, sardonic, snide

معوج شده (صفت)
wry

به اطراف چرخاندن (فعل)
wry

دهن کجی کردن (فعل)
wry

اریب شدن (فعل)
wry

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

پیچ خوردن (فعل)
loop, turn, wry, wreathe, wrench, sprain

چرخیدن (فعل)
roll up, turn, twirl, whirl, swing, reel, pivot, rotate, wheel, wry, twist, trundle, revolve, trill, spin, troll, slue

جملات نمونه

a wry glance

نگاه چپ، نگاه کج


pull a wry face

چهره‌ی خود را کج و معوج کردن


1. wry humor
مزاح یا شوخ طبعی غیرعادی

2. a wry glance
نگاه چپ،نگاه کج

3. pull a wry face
چهره ی خود را کج و معوج کردن

4. With wry humour, they laugh at their misfortunes.
[ترجمه ترگمان]با شیطنت آن ها را مسخره می کنند و به misfortunes می خندند
[ترجمه گوگل]با طنز کلاسیک، آنها در بیداری خود خنده می گیرند

5. Matthew allowed himself a wry smile.
[ترجمه ترگمان] متیو \"به خودش لبخند زد\"
[ترجمه گوگل]متی مجاز به داشتن یک لبخند کدر شد

6. He pulled a wry face when I asked him how it had gone.
[ترجمه ترگمان]وقتی ازش پرسیدم که چطور پیش رفته، اخم کرد
[ترجمه گوگل]وقتی که از او پرسیدم چطور گذشت، چهره ای عجیب را کشید

7. Jim permitted himself a wry smile.
[ترجمه ترگمان]جیم لبخندی کج و معوج زد
[ترجمه گوگل]جیم خود را مجذوب لبخند کور

8. His mouth twisted into a wry smile.
[ترجمه ترگمان]دهانش مثل یک لبخند کج شده بود
[ترجمه گوگل]دهانش به یک لبخند کثیف تبدیل شده است

9. Her writing has a wry dryness.
[ترجمه ترگمان]نوشته هاش یه تیکه خشکی داره
[ترجمه گوگل]نوشتن او خشکی کج است

10. She gave a wry smile.
[ترجمه ترگمان]لبخند کج و کوله ای تحویلم داد
[ترجمه گوگل]او یک لبخند کریستالی گذاشت

11. He looked across at Jos with a wry smile .
[ترجمه ترگمان]با لبخندی کج وکوله به او نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او با لبخند کلاسی در جوزا نگاه کرد

12. She made a wry grimace.
[ترجمه ترگمان]او اخم کرد
[ترجمه گوگل]او یک تکه تکه تکه ساخت

13. His mouth lifted in a wry smile.
[ترجمه ترگمان]دهانش با لبخندی کج وکوله بلند شد
[ترجمه گوگل]دهان او در یک لبخند کریستال بریده شد

14. She watched their fumbling efforts with wry amusement.
[ترجمه ترگمان]او با شیطنت تمام تلاش آن ها را تماشا می کرد
[ترجمه گوگل]او تلاش های بی نظیر خود را با سرگرم کننده جادویی تماشا کرد

15. Antony's wry smile disconcerted Sutcliffe.
[ترجمه ترگمان]لبخند کج وکوله و کج وکوله آنتونیوس Sutcliffe Sutcliffe را مشوش کرد
[ترجمه گوگل]لبخند کریستی آنتونیک Sutcliffe را ناراحت کرد

The dying man wried up his face.

مرد درحال نزع صورت خود را درهم کشید.


wry humor

مزاح یا شوخ‌طبعی غیرعادی


پیشنهاد کاربران

( of a person's face or features ) twisted into an expression of disgust, disappointment, or annoyance
نگاه کجکی داشتن به خاطر چندش بودن چیزی یا ناامید بودن یا ناراحت بودن از چیزی.

⁦✔️ ( ⁩موضوع، مسئله ) مسخره اما در عین حال آزاردهنده و یاس آور

[usually before noun]
1 ) showingg that you think something is funny but also disappointing or annoying
. E. g
- ‘At least we got one vote, ’ she said with a wry smile
- He pulled a wry face when I asked him how it had gone

2 ) funnyy in a way that shows irony
- It's a wry comedy about family life
- a wry comment
- He didn't even seem to notice her wry humour
- The film takes a wry look at the British class system
OxfordDictionary. com@


کلمات دیگر: