کلمه جو
صفحه اصلی

muscular


معنی : پرعضله، عضلانی
معانی دیگر : وابسته به عضله، مازی، مازه ای، ماهیچه ای، زورمند، قوی، نیرومند

انگلیسی به فارسی

عضلانی، پرعضله


انگلیسی به انگلیسی

• of or pertaining to the muscles; influenced by the muscles; muscled, muscle-bound; strong; brawny
muscular means involving or affecting your muscles.
a muscular person has strong, firm muscles.

دیکشنری تخصصی

[صنایع غذایی] عضلانی

مترادف و متضاد

پرعضله (صفت)
athletic, bouncing, brawny, muscular

عضلانی (صفت)
muscular

powerfully built


Synonyms: able-bodied, athletic, brawny, bruising, burly, fibrous, hefty, Herculean, hulky, husky, lusty, mighty, muscled, powerful, powerhouse, pumped up, ripped, robust, ropy, sinewy, stalwart, stout, strapping, stringy, strong, sturdy, tiger, tough, vigorous, well-built, wiry


Antonyms: delicate, flabby, infirm, skinny, weak


جملات نمونه

1. muscular distrophy
پلاسیدگی عضلات،دش رویش ماهیچه ها،دش ماهیچگی

2. muscular pain
درد ماهیچه

3. a muscular physique
هیکل عضلانی

4. painful muscular spasms
گرفتگی های عضلانی دردناک

5. mohsen was a tall, muscular man
محسن مردی بلند قامت و عضلانی بود.

6. He was wearing shorts which showed his long, muscular, hairy legs.
[ترجمه ترگمان]شلوارک پوشیده بود که پاهای دراز و پشمالوی خود را نشان می داد
[ترجمه گوگل]او پیراهن هایی را پوشید که نشان داد پاهای بلند، عضلانی و مودار

7. A muscular spasm in the coronary artery can cause a heart attack.
[ترجمه ترگمان]یه گرفتگی عضلانی در عروق کرونر میتونه باعث حمله قلبی بشه
[ترجمه گوگل]اسپاسم عضلانی در عروق کرونر می تواند یک حمله قلبی ایجاد کند

8. As a general rule, all muscular effort is enhanced by breathing in as the effort is made.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک قاعده کلی، تمام تلاش ماهیچه ای با نفس کشیدن در حین انجام این تلاش افزایش می یابد
[ترجمه گوگل]به عنوان یک قاعده کلی، تلاش های عضلانی به وسیله تنفس انجام می شود

9. His picture was superimposed on a muscular body.
[ترجمه ترگمان]تصویر او روی یک بدن عضلانی دیده می شد
[ترجمه گوگل]تصویر او بر بدن عضلانی قرار گرفت

10. The player is tall and muscular.
[ترجمه ترگمان]بازیکن بلند و عضلانی است
[ترجمه گوگل]بازیکن بلند و عضلانی است

11. She was slim and muscular and full-breasted.
[ترجمه ترگمان]او لاغر و عضلانی بود و سینه کامل داشت
[ترجمه گوگل]او باریک و عضلانی و پر از سینه بود

12. He is a muscular young man.
[ترجمه ترگمان]جوان عضلانی است
[ترجمه گوگل]او یک مرد جوان عضلانی است

13. Muscular aches and pains can be soothed by a relaxing massage.
[ترجمه ترگمان]درد و درد ماهیچه ای می تواند با ماساژ تسکین دهنده تسکین پیدا کند
[ترجمه گوگل]ماساژ عضلانی را می توان با ماساژ آرامش بخش تسکین داد

14. He had a compact and muscular body.
[ترجمه ترگمان]بدن عضلانی و محکمی داشت
[ترجمه گوگل]او یک بدن فشرده و عضلانی داشت

15. He had a muscular strain.
[ترجمه ترگمان]او فشاری عضلانی به خود گرفته بود
[ترجمه گوگل]او فشار عضلانی داشت

muscular pain

درد ماهیچه


Mohsen was a tall, muscular man.

محسن مردی بلند قامت و عضلانی بود.


پیشنهاد کاربران

تنومند

ماهیچه ای

very strong with large muscles عضلانی

ماهیچه ای ، عضلانی

that football player is tall and muscular
آن فوتبالیست قد بلند و عضلانی است
🎁🎁

To be well - built =to be muscular

عضلانی

شخصِ عضله ای


کلمات دیگر: