کلمه جو
صفحه اصلی

strategic


معنی : سوق الجیشی، وابسته به رزم ارایی
معانی دیگر : وابسته به رزم تدبیر، رزم ترفندی، راهبردی، استراتژیک، رزم تدبیری (در برابر: رزم آرایی tactical)

انگلیسی به فارسی

سوقالجیشی


سوق الجیشی، وابسته به رزم آرایی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: strategical (adj.), strategically (adv.)
(1) تعریف: concerning, marked by, or having the qualities of strategy.

- They lost the battle due to a serious strategic error.
[ترجمه آندیا] آنها نبرد را به دلیل یک خطای استراتژیک بزرگ از دست دادند
[ترجمه ترگمان] آن ها این نبرد را به دلیل یک خطای استراتژیک جدی از دست دادند
[ترجمه گوگل] آنها به دلیل یک خطای جدی استراتژیک، نبرد را از دست دادند
- Chess is a strategic game that requires careful consideration and forethought.
[ترجمه ترگمان] شطرنج بازی استراتژیک است که مستلزم توجه دقیق و دور اندیشی است
[ترجمه گوگل] شطرنج یک بازی استراتژیک است که نیاز به مراقبت دقیق و دقت دارد
- Strategic planning is critical to winning an election.
[ترجمه ترگمان] برنامه ریزی استراتژیک برای برنده شدن در انتخابات حیاتی است
[ترجمه گوگل] برنامه ریزی استراتژیک برای برنده شدن در انتخابات حیاتی است

(2) تعریف: necessary or important for the successful conduct of war or other strategies.

- The army's strategic retreat allowed time for reinforcements to arrive.
[ترجمه ترگمان] عقب نشینی استراتژیک ارتش به زمان رسیدن نیروهای کمکی اجازه ورود داد
[ترجمه گوگل] عقب نشینی استراتژیک ارتش اجازه می دهد زمان برای ارتقاء برای رسیدن به

(3) تعریف: intended to cripple an opponent's capacity for conducting war.

- The strategic bombing of munitions factories succeeded in weakening the enemy.
[ترجمه ترگمان] بمباران استراتژیک کارخانه های مواد منفجره موفق شد تا دشمن را تضعیف کند
[ترجمه گوگل] بمبگذاری استراتژیک کارخانه های مهمات موفق به تضعیف دشمن شد

• based on strategy, designed to achieve a goal; extremely important or beneficial (especially in regards to military advantage); intended to destroy the enemy's military potential
a strategic plan or position is one which helps you to achieve something or to gain an advantage over other people.
strategic is also used to describe something that gives a country or an army a military advantage.
strategic arms and weapons are aimed at places of military or economic importance in a potentially enemy country and are ready to be fired if a war starts.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] راهبردی، استراتژیک
[ریاضیات] تدابیر کلی و اساسی و دراز مدت، راهبردی، استراتژیک

مترادف و متضاد

سوق الجیشی (صفت)
strategic

وابسته به رزم ارایی (صفت)
strategic

crucial


Synonyms: cardinal, critical, decisive, imperative, important, key, necessary, vital


Antonyms: unimportant, unnecessary


clever, calculated


Synonyms: cunning, deliberate, diplomatic, dishonest, planned, politic, tricky


Antonyms: loose, unplanned


جملات نمونه

1. strategic materials
مواد رزم تدبیری

2. in various strategic spots
در نقاط استراتژیکی مختلف

3. The country built up a stockpile of strategic metals.
[ترجمه ترگمان]کشور ذخیره ای از فلزات استراتژیک ساخت
[ترجمه گوگل]این کشور یک ذخایر از فلزات استراتژیک را ساخته است

4. UN forces made a strategic withdrawal.
[ترجمه ترگمان]نیروهای سازمان ملل یک عقب نشینی استراتژیک انجام دادند
[ترجمه گوگل]نیروهای سازمان ملل متحد یک خروج استراتژیک را تصرف کردند

5. The island is of strategic importance to France.
[ترجمه ترگمان]این جزیره دارای اهمیت استراتژیک برای فرانسه است
[ترجمه گوگل]جزیره از اهمیت استراتژیک فرانسه برخوردار است

6. Strategic policy during the War was vitiated because of a sharp division between "easterners" and "westerners".
[ترجمه ترگمان]سیاست استراتژیک در طول جنگ به دلیل تقسیم شدید بین \"easterners\" و \"غربی\" به دست آمد
[ترجمه گوگل]سیاست استراتژیک در طول جنگ به علت اختلاف شدید میان 'شرق' و 'غربی ها' ناقص بود

7. The army moved for strategic reasons.
[ترجمه ترگمان]ارتش به دلایل استراتژیک حرکت کرد
[ترجمه گوگل]ارتش به دلایل استراتژیک نقل مکان کرد

8. There are plans to modernize the US strategic forces.
[ترجمه ترگمان]برنامه هایی برای مدرن سازی نیروهای استراتژیک ایالات متحده وجود دارد
[ترجمه گوگل]برنامه هایی برای ارتقای نیروهای استراتژیک ایالات متحده وجود دارد

9. The pilots bombed strategic targets with pinpoint accuracy.
[ترجمه ترگمان]خلبانان اهداف استراتژیک را با دقت دقیق بمباران کردند
[ترجمه گوگل]خلبانان با اهداف استراتژیک با دقت اشاره نمودند

10. They are pushing hard to improve their strategic nuclear capabilities.
[ترجمه ترگمان]آن ها به شدت تلاش می کنند تا توانایی های هسته ای استراتژیک خود را بهبود بخشند
[ترجمه گوگل]آنها سخت تلاش می کنند تا توانایی های هسته ای استراتژیک خود را بهبود بخشند

11. Marseilles was of great strategic importance .
[ترجمه ترگمان]مارسی دارای اهمیت استراتژیک بزرگی بود
[ترجمه گوگل]مارسی اهمیت استراتژیک زیادی داشت

12. Marksmen were placed at strategic points along the president's route.
[ترجمه ترگمان]marksmen در نقاط استراتژیک در امتداد مسیر رئیس جمهور قرار گرفتند
[ترجمه گوگل]مارکسیست ها در نقاط استراتژیک در مسیر مسیر ریاست جمهوری قرار گرفتند

13. The general laid down a few strategic targets on the map.
[ترجمه ترگمان]ژنرال چند هدف استراتژیک را بر روی نقشه زمین گذاشت
[ترجمه گوگل]به طور کلی، چند هدف استراتژیک را بر روی نقشه گذاشت

14. The decision is the strategic fulcrum of the Budget.
[ترجمه ترگمان]این تصمیم، نقطه اتکا استراتژیک بودجه است
[ترجمه گوگل]این تصمیم استراتژیک بودجه است

15. Their bombs are always placed in strategic positions to cause as much chaos as possible.
[ترجمه ترگمان]بمب ها همیشه در موقعیت های استراتژیک قرار داده می شوند تا هر چه ممکن است هرج و مرج ایجاد شود
[ترجمه گوگل]بمب های آنها همیشه در موقعیت های استراتژیک قرار می گیرند تا هرج و مرج هرج و مرج را ایجاد کنند

the Strategic Air Command

فرماندهی هوایی رزم‌تدبیری


strategic materials

مواد رزم‌تدبیری


پیشنهاد کاربران

تدبیری

وابسته به برنامه ها


نظام مند

با تدبیر

هدفمند

دارای راه حل

راهبردی

حساب شده و موثر

strategic ( علوم نظامی )
واژه مصوب: راهبُردی
تعریف: مربوط به راهبرد


کلمات دیگر: