کلمه جو
صفحه اصلی

pillow


معنی : پشتی، متکا، بالش، مخده، بالش وار قرار گرفتن، بربالش گذاردن
معانی دیگر : سر خود را روی بالش (یا هر چیز بالش مانند) قرار دادن، غنودن، کوسن، ناز بالش، بالین، سرآسا، (هر چیز بالش مانند) بالشتک، تشکچه

انگلیسی به فارسی

بالش، بالین، متکا، پشتی، مخده، بالش وار قرارگرفتن، بربالش گذاردن


بالش، متکا، پشتی، مخده، بالش وار قرار گرفتن، بربالش گذاردن


انگلیسی به انگلیسی

• soft cushion
place on a pillow; use as a pillow
a pillow is a rectangular cushion which you rest your head on when you are in bed.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] بالش - متکا- پشتی - مخده - لایه گذاردن

مترادف و متضاد

پشتی (اسم)
back, dorsal, backrest, cushion, backing, pillow, dossal, pad

متکا (اسم)
support, bolster, backrest, cushion, pillow, headrest, bearing

بالش (اسم)
bolster, pillow, headrest

مخده (اسم)
cushion, pillow

بالش وار قرار گرفتن (فعل)
pillow

بربالش گذاردن (فعل)
pillow

جملات نمونه

1. pillow cover
روکش متکا

2. the pillow was lumped and uncomfortable
متکا قلمبه قلمبه و ناراحت بود.

3. a down pillow
متکای پرقو

4. a feather pillow
متکای پر

5. a soft pillow
نازبالش نرم

6. an overstuffed pillow
متکای سفت (که در آن پر یا پنبه ی زیادی چپانده اند)

7. to tailor pillow covers
روبالشتی دوختن

8. he leaned on the pillow
او روی متکا لم داد.

9. he was reclining on a pillow and reading a book
روی بالش لم داده بود و کتاب می خواند.

10. julie nuzzled her head against the pillow
جولی سر خود را روی متکا قرار داد.

11. she had been stifled with a pillow
با یک متکا او را خفه کرده بودند.

12. she rested her head on the pillow
سر خود را روی متکا قرار داد.

13. she smothered the child with a pillow
بچه را با یک متکا خفه کرد.

14. he tried to choke me with the pillow
او سعی کرد با متکا مرا خفه کند.

15. she said something drowsily and put her head on the pillow
در حالت نیمه خواب حرفی زد و سرش را روی متکا گذاشت.

16. He used his boots for a pillow.
[ترجمه ترگمان]چکمه هایش را برای بالش بکار می برد
[ترجمه گوگل]او چکمه های خود را برای یک بالش استفاده کرد

17. He pummelled the pillow with his fists.
[ترجمه ترگمان]با مشت روی بالش افتاد
[ترجمه گوگل]او با مشت هایش بالش را تکان داد

18. She mumbled something into her pillow.
[ترجمه ترگمان]چیزی زیر لب زمزمه کرد
[ترجمه گوگل]او چیزی را به بالشش داد

19. Her voice was muffled by the pillow in which she had hidden her face.
[ترجمه ترگمان]صدایش از بالش خفه شده بود و صورتش را پنهان کرده بود
[ترجمه گوگل]صدای او توسط بالش که در آن او چهره اش پنهان شده بود، غوطه ور بود

20. I put a pillow on the saddle so that I could ride comfortably.
[ترجمه ترگمان]بالش را روی زین گذاشتم تا بتوانم راحت سوار شوم
[ترجمه گوگل]من یک بالش روی زینم گذاشتم تا بتوانم به راحتی سوار شوم

21. She buried her head in the pillow.
[ترجمه ترگمان]سرش را زیر بالش فرو کرد
[ترجمه گوگل]او سر خود را در بالش دفن کرد

22. You need a malleable pillow that will mould to the curves of your neck.
[ترجمه ترگمان]شما به یک بالش نرم نیاز دارید که به شکل خم شدن گردن شما شکل می گیرد
[ترجمه گوگل]شما نیاز به یک بالش ملایم دارید که به منحنی گردن شما شکل می گیرد

The child pillowed his head on my shoulder and went to sleep.

بچه سر خود را روی شانه‌ام گذاشت و به خواب رفت.


پیشنهاد کاربران

بالش

صندلی دچرخه قدیمی

ناز بالش


کلمات دیگر: