کلمه جو
صفحه اصلی

relatively


نسبتا، تا اندازه ای، به نسبت، بالنسبه

انگلیسی به فارسی

نسبتا، تا اندازهای، به نسبت


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
• : تعریف: in comparison to something else.

- The problem has relatively little importance.
[ترجمه امیری] این مشکل از اهمیت اندکی بر خوردار میباشد
[ترجمه امیرمحمد] این مشکل نسبتا اهمیت کمی دارد
[ترجمه ترگمان] این مشکل نسبتا بی اهمیت است
[ترجمه گوگل] این مشکل اهمیت نسبتا کمی دارد

• proportionately; comparatively

دیکشنری تخصصی

[نساجی] نسبتا
[ریاضیات] به طور نسبی، تا حدی

مترادف و متضاد

in or by comparison


Synonyms: almost, approximately, comparably, comparatively, nearly, proportionately, rather, somewhat, to some extent


جملات نمونه

1. a relatively silent man
مردی نسبتا کم حرف

2. a relatively small part of the earth is covered by land
بخش نسبتا کوچکی از کره ی زمین از خشکی پوشیده شده است.

3. coal is a relatively inexpensive fuel
زغالسنگ سوخت نسبتا ارزانی است.

4. his english is relatively decent
انگلیسی او نسبتا خوب است.

5. overhead costs are relatively independent of the rate of production
هزینه ی بالاسری نسبتا از میزان تولید مستقل می باشند.

6. a man who is relatively unimportant
آدمی که نسبتا کم اهمیت است

7. in spanish, there is a relatively close correspondence between the sound and the spelling of words
در اسپانیایی بین صدای واژه ها و املای آنها همخوانی نسبتا نزدیکی وجود دارد.

8. their research programs are still relatively picayune
برنامه های پژوهشی آنها هنوز نسبتا پیش پا افتاده است.

9. There were three questions. The first two were relatively easy but the third one was hard.
[ترجمه رویا] سه سوال بود. دوتای اول نسبتا آسان بودند اما سومی سخت بود
[ترجمه ترگمان]سه سوال وجود داشت دوتای اول نسبتا ساده بودند اما سومی سخت بود
[ترجمه گوگل]سه سوال وجود داشت دو تا از آنها نسبتا آسان بود اما سومین سخت بود

10. A relatively firm material can be anticipated.
[ترجمه ترگمان]یک ماده نسبتا محکم می تواند پیش بینی شود
[ترجمه گوگل]یک ماده نسبتا قوی می تواند پیش بینی شود

11. These are relatively small points when set against her expertise on so many other issues.
[ترجمه ترگمان]اینها نقاط نسبتا کوچکی هستند که در مقابل تخصص خود در بسیاری از مسائل دیگر قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]این موارد نسبتا کوچک است، زمانی که در برابر تخصص وی در بسیاری از مسائل دیگر قرار گرفته است

12. For a relatively small outlay, you can start a home hairdressing business.
[ترجمه ترگمان]برای یک هزینه نسبتا کوچک می توانید از hairdressing خانگی شروع کنید
[ترجمه گوگل]برای هزینه های نسبتا کم، می توانید یک کسب و کار آرایش مو خانه را شروع کنید

13. The job is relatively poorly paid.
[ترجمه ترگمان]این شغل نسبتا کم پرداخت شده است
[ترجمه گوگل]این کار نسبتا ضعیف است

14. They're having a relatively small wedding.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک عروسی نسبتا کوچک دارند
[ترجمه گوگل]آنها عروسی نسبتا کوچک دارند

15. The country has relatively few cinemas.
[ترجمه ترگمان]این کشور تقریبا تعداد کمی سینما دارد
[ترجمه گوگل]کشور سینما نسبتا کم دارد

16. Women played a relatively minor role in the organization.
[ترجمه ترگمان]زنان نقش نسبتا کوچکی در سازمان بازی کردند
[ترجمه گوگل]زنان در این سازمان نسبتا جزئی نقش داشتند

17. The accused men have been given relatively light sentences.
[ترجمه ترگمان]متهمان محکوم به نسبتا سبک شده اند
[ترجمه گوگل]مردان متهمان نسبت داده شده اند

18. The city of Sarajevo appears relatively calm today.
[ترجمه ترگمان]شهر سارایوو امروز نسبتا آرام به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]امروز شهر سارایوو نسبتا آرام است

19. Some eyesight problems are relatively easy to correct.
[ترجمه ترگمان]برخی مشکلات بینایی نسبتا آسان هستند
[ترجمه گوگل]برخی از مشکلات بینایی نسبتا آسان است برای اصلاح

A man who is relatively unimportant.

آدمی که نسبتاً کم‌اهمیت است.


پیشنهاد کاربران

نسبتا

به طور نسبی

نسبتا
به طور نسبی

to some extent

تقریبا

relatively = fairly , rather
نسبتا
medium degree

نسبتاً ، تا اندازه ای ، به نسبت
In fact, humankind was relatively advanced. They made useful tools out of
stone, drew beautiful art paintings on cave walls, and carved interesting
designs into stones.

a piece that is relatively easy to play

به معنی نسبی، نسبتا
مثال
نسبتا ثابت relatively permanent

نسبتا
Good thing English is relatively easy to learn if you ignore the nonsensical grammar spelling rules


کلمات دیگر: