کلمه جو
صفحه اصلی

unravel


معنی : حل کردن، از هم باز کردن، از گیر در اوردن
معانی دیگر : (چیز بافته یا به هم تابیده و غیره) واچیدن، ریش ریش کردن یا شدن، (گره یا گوریدگی) باز کردن، (مسئله یا دشواری و غیره) حل کردن یا شدن، گره گشائی کردن، نشان دادن، (بافتنی) در رفتن، در دادن

انگلیسی به فارسی

از همباز کردن، از گیر در آوردن، حل کردن


باز کردن، حل کردن، از هم باز کردن، از گیر در اوردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unravels, unraveling, unraveled
(1) تعریف: to undo (something knitted or woven); reduce from cloth to threads; cause to come apart.

(2) تعریف: to disentangle or make clear.
متضاد: complicate, entangle
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become disentangled or unwoven.

• untwist, unwind, untangle; become unraveled; solve, figure out
if something that is knotted, woven, twisted, or knitted unravels, or if you unravel it, it becomes undone.
if you unravel a problem or mystery, you work out the answer to it.
if something such as a plan or system unravels, it breaks up or begins to fail very badly.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] شکافتن پارچه کشباف-پس کردن بافت پارچه کشباف- باز کردن بافت پارچه کشباف

مترادف و متضاد

حل کردن (فعل)
assoil, solve, dissolve, untangle, unravel, work out, loose, decide, untie

از هم باز کردن (فعل)
break, unravel, hackle, unlink, untwine

از گیر در اوردن (فعل)
unravel, disengage, disentangle

جملات نمونه

1. to unravel a rope into separate strands
طناب را باز کردن و به تارهای مجزا تقسیم کردن

2. to unravel the mystery of the atom
از راز اتم پرده برداشتن

3. . . . to unravel our tangled affairs
. . . گره از کار فروبسته ی ما بگشاید

4. he tried to unravel the origin of languages
او کوشید که سرچشمه ی زبان ها را نشان بدهد.

5. Detectives are still trying to unravel the mystery surrounding his death.
[ترجمه ترگمان]کاراگاهان هنوز دارن تلاش میکنن تا رمز مرگ اون رو حل کنن
[ترجمه گوگل]کارآگاهان همچنان سعی در رد کردن رمز و راز در اطراف مرگ خود دارند

6. His government began to unravel because of a banking scandal.
[ترجمه ترگمان]دولت او به دلیل رسوایی بانکی از هم پاشیده شد
[ترجمه گوگل]دولت او به دلیل یک رسوایی بانکی شروع به کشف کرد

7. A young mother has flown to Iceland to unravel the mystery of her husband's disappearance.
[ترجمه ترگمان]یک مادر جوان به ایسلند رفته است تا راز ناپدید شدن شوهرش را درک کند
[ترجمه گوگل]مادر جوان به ایسلند سفر کرده است تا رمز و راز ناپدید شدن شوهرش را باز کند

8. He was good with his hands and could unravel a knot or untangle yarn that others wouldn't even attempt.
[ترجمه ترگمان]او با دست او خوب بود و می توانست یک گره را از هم باز کند که دیگران حتی تلاش هم نمی کردند
[ترجمه گوگل]او با دستانش خوب بود و می توانست یک گره را باز کند یا نخ را باز کند که دیگران حتی نمی توانند تلاش کنند

9. I had to unravel one of the sleeves because I realised I'd knitted it too small.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم یکی از آستین ها را باز کنم چون فهمیدم که آن را خیلی کوچک گره زده ام
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم یکی از آستین ها را باز کنم چون متوجه شدم که من آن را کوچک می دانم

10. Even to list these begins to unravel some of the complications in this everyday concept.
[ترجمه ترگمان]حتی برای این که این ها شروع به کشف برخی از پیچیدگی های این مفهوم روزمره شوند
[ترجمه گوگل]حتی به لیست این ها شروع می شود تا برخی از عوارض در این مفهوم روزمره را بازتاب دهد

11. Can scientists unravel the complex interactions of chemicals within foods?
[ترجمه ترگمان]آیا دانشمندان می توانند واکنش های پیچیده مواد شیمیایی درون مواد غذایی را حل کنند؟
[ترجمه گوگل]آیا دانشمندان می توانند اثرات متقابل مواد شیمیایی داخل غذا را از بین ببرند؟

12. You only need more patience to unravel a complexly worded question, not necessarily more ability.
[ترجمه ترگمان]شما فقط به صبر و شکیبایی بیشتری نیاز دارید تا یک سوال دقیق و دقیق را درک کنید، نه لزوما توانایی بیشتر
[ترجمه گوگل]شما فقط نیاز به صبر بیشتر برای باز کردن یک سوال پیچیده، و نه لزوما توانایی بیشتر

13. Chucha started to unravel her bundle, and we all guessed she was about to do a little farewell voodoo on us.
[ترجمه ترگمان]Chucha شروع به باز کردن وسایلش کرد و ما همه حدس زدیم که اون می خواد یه جادو برای ما انجام بده
[ترجمه گوگل]Chucha شروع به باز کردن بسته نرم افزاری خود کرد، و همه ما حدس زدیم او در حال انجام یک وودو وداع کمی در ما است

14. Only a qualified person can unravel the causes.
[ترجمه ترگمان]تنها یک فرد واجد شرایط می تواند دلایل را درک کند
[ترجمه گوگل]فقط یک فرد واجد شرایط می تواند علل را شناسایی کند

15. Yet the social fabric seemed to unravel further.
[ترجمه ترگمان]با این حال، به نظر می رسید که بافت اجتماعی بیشتر حل می شود
[ترجمه گوگل]با این حال، ساختار اجتماعی بیشتر به نظر می رسید

16. A prepared statement failed to unravel the mystery.
[ترجمه ترگمان]یک بیانیه آماده برای حل این مساله شکست خورد
[ترجمه گوگل]بیانیه ای آماده نشد که رمز و راز را باز کند

to unravel a rope into separate strands

طناب را باز کردن و به تارهای مجزا تقسیم کردن


The edges of the old carpet are unraveled.

لبه‌های فرش کهنه ریش‌ریش شده است.


He tried to unravel the origin of languages.

او کوشید که سرچشمه‌ی زبان‌ها را نشان بدهد.


... to unravel our tangled affairs

... گره از کار فروبسته‌ی ما بگشاید


to unravel the mystery of the atom

از راز اتم پرده برداشتن


پیشنهاد کاربران

فاش کردن ، پرده برداشتن

از مسیر منحرف شدن، از مسیر خارج شدن

پرده برداشتن

رو به شکست و نابودی رفتن
3 [ intransitive ] if a system, plan, organization etc unravels, it starts to fail SYN fall apart :

حل وفصل ( کردن ) ، گره چیزی را گشودن، تار و پود چیزی از هم باز شدن، وا رفتن

از هم پاشیدن

مشکلی را حل کردن، undo, solve
Unravel the mess

نخ کش شدن ( لباس )


کلمات دیگر: