(روان شناسی) بحران هویت، آشفتگی کیستی
identity crisis
(روان شناسی) بحران هویت، آشفتگی کیستی
انگلیسی به فارسی
(روانشناسی) بحران هویت، آشفتگی کیستی
بحران هویت
انگلیسی به انگلیسی
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a period of distress of confusion about one's role, goals, character, or the like, esp. occurring in adolescence, because of conflicting expectations from parents, peers, or the like.
• (2) تعریف: a similar state of confusion about goals and priorities in an organization, institution, or the like.
• inner conflict in adolescence involving disturbing feelings of confusion regarding one's self and social role; conflict and confusion in an organization regarding its direction or purpose
جملات نمونه
1. She went through an identity crisis in her teens .
[ترجمه ترگمان]او در نوجوانی دچار بحران هویت شد
[ترجمه گوگل]او از طریق یک بحران هویت در نوجوانانش گذشت
[ترجمه گوگل]او از طریق یک بحران هویت در نوجوانانش گذشت
2. The Communist Party was facing an identity crisis.
[ترجمه ترگمان]حزب کمونیست با بحران هویت روبرو بود
[ترجمه گوگل]حزب کمونیست با بحران هویت مواجه شد
[ترجمه گوگل]حزب کمونیست با بحران هویت مواجه شد
3. Both parties experienced an identity crisis at the end of the '90s.
[ترجمه ترگمان]هر دو طرف بحران هویت را در پایان دهه ۹۰ تجربه کردند
[ترجمه گوگل]هر دو طرف بحران هویت را در پایان دهه 90 تجربه کردند
[ترجمه گوگل]هر دو طرف بحران هویت را در پایان دهه 90 تجربه کردند
4. The country suffered from an identity crisis for years after the civil war.
[ترجمه ترگمان]این کشور سال ها پس از جنگ داخلی از بحران هویت رنج می برد
[ترجمه گوگل]این کشور طی سال ها پس از جنگ داخلی از یک بحران هویتی رنج می برد
[ترجمه گوگل]این کشور طی سال ها پس از جنگ داخلی از یک بحران هویتی رنج می برد
5. My father experienced an identity crisis in middle age.
[ترجمه ترگمان]پدرم در دوران میانی بحران هویت را تجربه کرد
[ترجمه گوگل]پدرم یک بحران هویت را در سن متوسط تجربه کرد
[ترجمه گوگل]پدرم یک بحران هویت را در سن متوسط تجربه کرد
6. Indeed, both parties are undergoing an identity crisis.
[ترجمه ترگمان]در واقع، هر دو طرف درگیر بحران هویت هستند
[ترجمه گوگل]در واقع، هر دو طرف تحت یک بحران هویت قرار می گیرند
[ترجمه گوگل]در واقع، هر دو طرف تحت یک بحران هویت قرار می گیرند
7. The city has been suffering a kind of identity crisis.
[ترجمه ترگمان]این شهر دچار نوعی بحران هویت شده است
[ترجمه گوگل]این شهر به نوعی از بحران هویت رنج می برد
[ترجمه گوگل]این شهر به نوعی از بحران هویت رنج می برد
8. The novel marks the writer's identity crisis.
[ترجمه ترگمان]این رمان نشانگر بحران هویت نویسنده است
[ترجمه گوگل]این رمان نشان دهنده بحران هویت نویسنده است
[ترجمه گوگل]این رمان نشان دهنده بحران هویت نویسنده است
9. This identity crisis is particularly obvious in the area of urban design.
[ترجمه ترگمان]این بحران هویت به طور خاص در حوزه طراحی شهری مشهود است
[ترجمه گوگل]این بحران هویت به ویژه در زمینه طراحی شهری مشهود است
[ترجمه گوگل]این بحران هویت به ویژه در زمینه طراحی شهری مشهود است
10. Self - identity crisis has become to have grumous and contemporary colorific topical.
[ترجمه ترگمان]بحران خود - هویت به grumous و topical موضوعی معاصر تبدیل شده است
[ترجمه گوگل]بحران هویت فردی تبدیل به گرایش های جسمی و معاصر شده است
[ترجمه گوگل]بحران هویت فردی تبدیل به گرایش های جسمی و معاصر شده است
11. She, too, talks of identity crisis.
[ترجمه ترگمان]او نیز درباره بحران هویت صحبت می کند
[ترجمه گوگل]او همچنین درباره بحران هویت صحبت می کند
[ترجمه گوگل]او همچنین درباره بحران هویت صحبت می کند
12. For some people, becoming a parent can bring on an identity crisis.
[ترجمه ترگمان]برای برخی افراد، تبدیل شدن به یک والد می تواند یک بحران هویت را ایجاد کند
[ترجمه گوگل]برای برخی افراد، تبدیل شدن به یک والد می تواند یک بحران هویت ایجاد کند
[ترجمه گوگل]برای برخی افراد، تبدیل شدن به یک والد می تواند یک بحران هویت ایجاد کند
13. The result was that the Conservative Party suffered an identity crisis.
[ترجمه ترگمان]نتیجه این بود که حزب محافظه کار دچار بحران هویت شد
[ترجمه گوگل]نتیجه این بود که حزب محافظه کار رنج می برد
[ترجمه گوگل]نتیجه این بود که حزب محافظه کار رنج می برد
14. In middle age he has experienced a breakdown, an identity crisis, which followed a long illness and an operation.
[ترجمه ترگمان]او در سنین میانی یک شکست، یک بحران هویت، را تجربه کرده است که به دنبال یک بیماری طولانی و یک عمل جراحی است
[ترجمه گوگل]در اواسط سنین او شکسته شدن، یک بحران هویتی را تجربه کرده که به دنبال بیماری طولانی و عملیاتی است
[ترجمه گوگل]در اواسط سنین او شکسته شدن، یک بحران هویتی را تجربه کرده که به دنبال بیماری طولانی و عملیاتی است
15. Do others who share my fish-related hobbies suffer a similar identity crisis?
[ترجمه ترگمان]آیا دیگران که سرگرمی های مرتبط با ماهی خود را به اشتراک می گذارند، دچار بحران هویت مشابهی می شوند؟
[ترجمه گوگل]آیا دیگران که سرگرمی های مربوط به ماهی من را به اشتراک می گذارند، از یک بحران هویت مشابه رنج می برند؟
[ترجمه گوگل]آیا دیگران که سرگرمی های مربوط به ماهی من را به اشتراک می گذارند، از یک بحران هویت مشابه رنج می برند؟
پیشنهاد کاربران
identity crisis ( روانشناسی )
واژه مصوب: بحران هویت
تعریف: وضعیتی توأم با تردید نسبت به خود و پرسوجوی فعالانه دربارۀ تعریف خود، که نوعاً در نوجوانی پیدا میشود
واژه مصوب: بحران هویت
تعریف: وضعیتی توأم با تردید نسبت به خود و پرسوجوی فعالانه دربارۀ تعریف خود، که نوعاً در نوجوانی پیدا میشود
کلمات دیگر: